این روزها روزهای مزخرفی رو دارم پشت سر میزارم.
"ال بور خیلی سفید" باهام خوب نیست،انگار که یکی رو داره به جز من.دو روز به این عنوان که من مریض هستم سرکار نیومد و تو این دو روز هم اصلا به تماس ها و مسیج های من جواب نداد.به این بهانه که من مریض بودم و وقتی بعد از دو روز دوباره برگشت سرکار دیدم که نه تنها هیچ نشانی از مریضی تو چهره اش نیست،بلکه بسیار خوشگلتر هم شده و موهاش رو هم رنگ کرده.
نکته بعدی هم این که داداش من تو سازمان واسش مشکل به وجود اومده و یه پاپوش کثیف براش درست کردن و به احتمال بسیار زیاد تا آخر این ماه اینجا بمونه.یه مشت کثافت تو این سازمانی که دارم کار میکنم وجود داره.
به هر حال واسه همه ما هم روزهای خوب وجود داره و هم روزهای بد،مهم اینِ که بتونیم به اوضاع مسلط بشیم و دوباره به روزهای خوبمون برگردیم.
این چند روز رفته بوده شمال با طرف.
باور کن
والا چی بگم.من خودم هم بهش مشکوک هستم.اما مهم نیست.آدما رو یاد گرفتم که نباید خیلی دوست داشت و انتظار همه چیز هم باید ازشون داشت