تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بگفتم درد من درمان کن ای دوست بگفتا درد تو درمان ندارد

توی این نزدیک چهل سالی که عمر با عزت از معبود یکتا گرفتم ظلم های زیادی به بدنم کردم و حقیقتا یوم الحساب که اعضا و جوارحم به گواهی در بیان و شهادت بدن بر علیه من به قول معروف" روی خود را بعد مردن صائب از شرم گناه// در نقاب خاک از شرمندگی پوشیده است".ولی خوب دیگه چه میشه گفت.توی این پُست از ظلم هایی که به کیرم یا دستم یا پاهام یا معده ام یا دلم کردم نمیگم بلکه از ظلم هایی که به کمرم کردم میگم،امیدوارم که منو ببخشه.

کمر اول:حدودای سال ۷۹ یا ۸۰ بود که رفته بودم توی یه پارک،اتفاقا اون سالها هم ورزش میکردم و جوون و محکم بودم،یه دستگاهی اون موقع توی پارکهای شهرستان ها بود به اسم تاب زنجیری یا تاب جوانان،هر شهری یه چیزی میگفتن،که سوار تاب میشدی و با سرعت دور خودش میچرخید تا وایمیساد و پیاده میشدی و مردم دور تاب نگاه میکردن و اونایی هم که سوار بودن جیغ میکشیدن و اگر روسری دختری با مانتوی گشاد خفاشی و اُپل کمی عقب میرفت که الحمدالله و خوشحال تر میشدیم،منم سوار تاب بودم و تاب داشت وایمیساد ولی در حال حرکت بود و دلم‌میخواست جلوی دخترها خودی نشون بدم و از تاب در حال حرکت پریدم پایین غافل از این که در طبیعت چیزی به اسم نیروی گریز از مرکز وجود داره،وقتی پریدم پایین به شدت و به کمر کوبیده شدم به دیواره های بتونی دور تاب و دخترها بهم خندیدن،که البته بازم به نفعم بود.خودم رو یه جوری جمع و جور کردم و دور شدم ولی اون شب شباب تا صبح بیدار بودم از درد و جرات هم نداشتم به ننه بابام بگم.

کمر دوم:در روزگاری که تازه به تهران اومده بودم،توی آسایشگاه سالمندان کار میکردم،بعضی از این پولدارها کس کش ترین عالم هستن و بیخودی نیست که پولدار شدن چون خارکسته هستن.مسئول آسایشگاه که اتفاقا زن زیبایی هم بود و روانشناسی و پرستاری خونده بود و ظاهرا منو بهتر از خودم میشناخت نمیدونم چه چیزی،سحری جادویی بهم گفت که من قبول کردم یکی از پیرزن ها رو بغل بگیرم و ببرم طبقه چهارم یه ساختمان بی آسانسور توی دروس،حالا هر طبقه ای هم که میرسیدیم پیرزنه آژیته و آلزایمری بود و دستش رو میگرقت به نرده ها و نمیزاشت بریم بالا.خلاصه اون روز هم کمرم صدایی داد که فهمیدم دیگه این کمر اون کمر سابق نمیشه و رسیدم طبقه چهارم و پیرزن رو گذاشتم تو رختخواب و به محض رسیدن به تخت یه دونه زد توی صورتم و یه تف انداخت تو صورتم و پسرش و عروسش هم فقط خندیدن،یک ریال،تو بگو یک ریال هم بهم ندادن.از چهار طبقه دوباره اومدم پایین ولی داغون بودم.

کمر سوم:چند سال پیش با یه خانمی دوست شدم که ازم بزرگتر بود،فکر کنم ده،پانزده سالی بزرگتر بود و خوش اخلاق بود و مهربون ولی خوب قیافه درست و حسابی نداشت ولی خوب مهم نبود،من تشنه بودم و اونم چشمه.هم میکردمش و هم موهام رو کوتاه میکرد،دستی بر آرایشگری هم داشت.یه بار موقع سکس روی مبل بودیم و نشسته بود روی کیرم،بهش گفتم پاهات رو حلقه بکن دور کمرم میخوام بلند بشم،گفت مَکُن ای کارَ بَچه،عیب دار مِیشی،گفتم هیچی نمیشه و پاهاش رو حلقه کرد دور کمرم،کیرم توی کسش بود و از جام بلند شدم،اونجا بود که فهمیدم این گوز مال این کون نبود و خدای بالا سر شاهده نشستم رو زمین و الان که به یاد میارم فقط میگم خدایا شکرت کیرم نشکست،زرنگی کردم زود نشستم سرجام،ریدم با این زرنگیم.حالم بد شد،صورتم خیس عرق سرد شد و رنگم پرید.دوستم برام آب قند و عرق نعنا درست کرد و بهم داد خوردم ولی واقعا دیگه کمرم کمر سابق نشد.

کمر چهارم:یه بار هم اروپا بودم،توی اون مدت کم که اونجا بودم عَمَلگی و کار یدی میکردم،شب هاش هم آبجو میخوردم.من نمیدونم چرا اون خراب شده آسانسور نداشتن هیچ کدوم ساختمون هاش،یه جا طبقه چهارم کار میکردم و قرار بود من نخاله ها رو ببرم توی یه زمینی بریزم،ظاهرا کار خلاف مقرراتی هم بود،اونجا هم پدر کمرم رو در آوردم،خصوصا یه جایی نشستم روی زمین و یه توالت فرنگی رو بلند کردم و زارت خشتکم پاره شد و چند تا ترک و سوری و عَمله اوکراینی بودن بهم خندیدن.خلاصه توالت فرنگی رو آوردم از چهار طبقه باریک و پیچ در پیچ پایین.ولی کمرم داغون شد و فهمیدم دیگه آدم سابق نمیشم.

کمر پنجم:یه بار دیگه با اون زن نمک نشناس و بی معرفت زندگی میکردم،خواهرش یه جایی بود از شانس تخمی ما بازم طبقه چهار بدون آسانسور،قراره همیشه توی طبقه چهارم ها کون من گذاشته بشه.یه پکیج رفتم از خیابون طالقانی تهران خریدم براش،چون همش مینالید که این پکیج خرابه و آب سرد میشه و بچه کونش یخ میزنه.منم معرفت به خرج دادم،خواهر زنم بود دیگه،دوستش داشتم مثل خواهر خودم یا زن خودم،چه میدونستم بعدا کونم میزارن و زن سابقم رو خط میدن که مهریه ات رو بزار اجرا،بگذریم. خلاصه رفتم خیابون طالقانی پکیج ایران رادیاتور خریدم و اسنپ گرفتم و بلند کردم و دیدم سنگینه ولی جو گیر بودم و این که زن سابق و خواهر زن سابق رو خوشحال بکنم بهم نیرو می داد پکیج رو گذاشتم عقب  اسنپ و رسیدیم در خونشون و چهار طبقه پکیج رو انداختم رو کولم و  بردم بالا.اونجا هم کمرم یه صدای مبهمی داد و گفتم گه نخور کمر بیا بالا.نمیدونم والا پکیج چند کیلو هست،واسه من خیلی سنگین بود،خصوصا ۴ طبقه ببری بالا.

خیلی داستان ها از ظلم به کمرم دارم واسه تعریف کردن.قدر سلامتی تون رو بدونید،قدر جوونی تون رو بدونید.ورزش بکنید و اگر کمر خوبی دارین یه بوس به سعید امیرسلیمانی بده.

نظرات 3 + ارسال نظر
قره بالا پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 11:47 ب.ظ http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

کاش خدا وقتی پول میده جنبه شو هم بده

چه آدمای بیشعوری بودن

اینم شانس مویه

بانوی کویر جمعه 2 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:13 ب.ظ https://banooyekavir.blogsky.com/

اوه چه ماجراهایی از سر گذروندین
وجودتون سلامت
عاقا نمیشه به سپند امیرسلیمانی بوسه فرستاد

کمرم همه این ماجراها رو از سر گذرونده
کویری جون تو هم که همش داری از بوس دادن در میری

نسیم شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:44 ق.ظ

نمودی اون کمر بدبخت و
چقدر از اون زن و مرده توی سالمندان بدم اومد
عوضیا

خیلی عوضی بودن.منم ساده.
کمر از دستم شاکیه و جز ابراز شرمساری چیزی ندارم که بگم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد