تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

یکی از خوبی‌های کار آنست که روز را کوتاه و عمر را دراز می‌کند.

حالا که اومدم شیراز و روی سر تموم دنیا منت گذاشتم و دارم دوباره کار میکنم بهم نمیگین باریکلا؟؟

من میخواستم تا عید کار نکنم ولی خوب دیگه به خاطر شما دارم میرم سرکار،ازم تشکر بکنین.


هرگز قدرت حماقت انسان را دست کم مگیر.

یه چیزی میخواستم بگم ولی یادم رفت آهان یادم اومد.ظاهرا چند پست پایین تر نشون داد که ابول سیاه پوستا طرفداران زیادی داره.خدمت شما عرض کنم که یه دیک بزرگ  هم چنان خوب و دلچسب نیست،البته که من زن نیستم و نظری نمیتونم بدم ولی خوب یه چیز کوچیک و کلفت که طولش اندازه یه ویفر رنگارنگ و کلفیتیش قدر یه حشره کش تارومار باشه خیلی بیشتر به دل میشینه تا یه خیار چنبر دراز باریک شل و ول.حالا بازم خودتون میدونید.ما که ناز همبرگری دوست داریم.

سخن دوم:یه نون خامه ای واسم تعریف میکرد که چند ساله نامزد داره و تا حالا دست و دهن هم به دم و دستگاه همدیگه نزدن و خواهر برادریه رابطشون،نمیدونم والا باید قبول کنم یا خیر،ولی اگه واقعیت داشته باشه عمرشون بر فناست،زندگی شیرینش به همخوابگی و لذت بردن از تن دیگران هست.بعد چند سال دیگه آدم پیر میشه.تا جوون و هات هست آدم باید لذت ببره،البته کاندوم و رعایت مسائل بهداشتی فراموش نشه.بعدا زگیل نگیرین بندازین گردن من بدبخت

سخن سوم:خواننده های وبلاگ زیاد شده قربونشون برم.


مهر بتان را دیده ایم،اما تو چیز دیگری

مطلب دوم:شیراز میمونم،تهرانی ها خیالتون راحت باشه.شیرازی ها هم خوشحال باشن

مطلب اول: شیراز هر جا میری یه پیژامه و تیشرت راحت بهت به زور میدن که بپوشی و بعد ناهار هم همه میخوابن و به نظر من اخلاق حسنه ای هست.

مطلب سوم:این چند روزی که شیراز بودم خیلی راحتم،زندگی قشنگ تره اینجا،فقط ای کاش یه کاری هم پیدا میکردم.

مطللب چهارم:در شیراز اختلاف طبقاتی فاحشی که در تهران بود و گاها آدم رو آزار می داد وجود نداره.

مطلب پنجم:خونه ها اکثرا متراژشون بالای ۸۰ متر هست و مثل تهران نیست که خونه متراژ پایین و سوئیت وجود داشته باشه.


شهر را می‌فروشند تا آسمان‌خراش بسازند

دوست دارم برگردم تهران

شیراز رو دوست ندارم.شیراز پر از آدم فضول بدقول دروغگو هست.

می‌خواهم عمری در کنار تو باشم؛ آنقدر از خود به تو بگویم تا وجودمان یکی شود، تا زمانی که لحظهٔ مرگ مان فرا رسد.

سخن اول:اگر به لحاظ نژادی بخواهیم نگاه بکنیم،سیاه پوست ها واقعا نژاد برتر هستن،هیکل های ورزیده،سرخوش،خوش صدا،کیردراز و کلفت،موهای پرپشت و هزار تا چیز دیگه.اگه انتخاب دست خودم بودم ترجیح میدادم یه سیاه پوست باشم.

سخن دوم:واقعا نمیفهمم چرا دلم میخواد ترتیب همه رو بدم و اصلا توی کتم نمیره که یه زن و مرد مثلا دوست ساده باشن،همکار بودن رو درک میکنم.ولی دوست اجتماعی و دوست ساده بین زن و مرد رو درک نمیکنم.

سخن سوم:چقدر توی تلویزیون و تبلیغات صداوسیما همه چی گی طوری هست،مردا با خودشون و تو خودشون خوشن و خبری از زن ها نیست.

سخن چهارم:توی برنامه تلویزیونی کلبه عموپورنگ یه شخصیتی بود به اسم خانم میو که خیلی لوند و خوشگل و تحریک کننده و ودوست داشتنی بود که معلوم نیست روی چه حسابی خانم میوی عزیزم حذف شد از توی برنامه.جوری خوشگل بود که ابولم نیم راست میشد وقتی میومد.

سخن پنجم:سکس و نزدیکی واقعا چیز مقدسی نیست،این که یه سری ها میگن باید چاکرامون باز بشه و سکس چیزی برای تعالی و رفتن به یه مرحله بالاتر هست یا یه سری بدشون میاد و اخ و پیف میکنن و دستمالا رو حروم میکنن و فلان کار رو نمیکنن و فلان جا رو نمیخورن و کل برنامه رو زهر مار میکنن همش اشتباهه.ما انسانها حیوان هستیم و این کار رو هم باید به حیوانی ترین و بدوی ترین شکل ممکن انجام داد.بدون ترس،بدون بددلی،بدون برداشت های عرفانی،با قدرت،کمی خشونت و البته رعایت مسائل بهداشتی در افراد مولتی پارتنر.

حالا بازم چیزی یادم اومد میام میگم.

نان را بینداز توی دریا، ماهی نمی‌داند اما خدا می‌داند

اومدم مسافرت چند روزه ای به بندر دیلم،رفتیم یه جای خیلی دورافتاده و بکر و خلوت کنار دریای آبی و بیکران و ودکا خوردم و لخت شدم و تا جایی رفتم توی آب که تا زیر تخمام خیس شد و یهو سردم شد و اومدم بیرون.ولی وقتی نیمه مست شدم رفتم روی منبر که طبیعت فارغ از سوگیری های مدنی و انسانی با ما جنس نر و مردها مهربون تر بوده و ما شانس بیشتری برای بقا داریم که عزیز دل گفت اتفاقا کاملا برعکس طبیعت با شما مهربون نبوده چون بیضه هاتون آویزوونه و در معرض خطر هستین و مرگ و میر نرها بیشتره و گونه ای که در خطر باشه جنس ماده اش میتونه خودمولد باشه و برای بقا نیازی به جنس نر نیست که دیدم بحث رو باخته ام لذا دیگه دم نزدم و در مستی خیره به دریا موندم و با خودم فکر کردم که چقدر این دریای جنوب زیباست.چقدر آدم کنار طبیعت میتونه راحت باشه و توی همین فکرها به خوابی عمیق فرو رفتم.

توی قطارم و به بیرون نگاه میکنم و به سالهایی که پشت سر گذاشتم فکر میکنم.