تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

شاید کسی باور نکنه ولی بعضی وقتها با ترانه"یه روز خوب میاد" از هیچکس گریه میکنم.

من چیزایی به چشم خودم دیدم که اکثر آدما فقط تو خواب می‌بینند.

توی شغل جدیدم دارم جا میفتم و باید بگم که واقعا از ساعت ۷ صبح کار میکنم تا ۷ شب.یعنی فقط یه نیم ساعت میرم ناهار.یهو میبینم ساعت ۲ ظهر شده و من هنوز یه لقمه غذا نخوردم و دستشویی نرفتم و یه لیوان آب هم نخوردم اینقدر که سرم شلوغه.

امروز موقع سلام به یه دختر ناخودآگاه بهش چشمک زدم و بعدا به خودم پس گردنی زدم که این چه گهی بود خوردی.ناخودآگاه بود،نمیدونم چرا این کار رو کردم.

ولنتاین هم خوب بود.بوس دادیم و گرفتیم.هر روز من ولنتاینه.

اصلا فرصت ندارم بیام توی اینترنت.شاید چون آخر سال هست اینقدر سرم شلوغه.

دستم خالی از پول شده و به این فکر میکنم که آیا همه مردم بی پول شدن یا فقط منم؟؟

کارم اصلا اوضاع خوبی نداره.خیلی ناراحتم.خیلی خسته ام.دوست دارم استعفا بدم‌.کارم اصلا خوب نیست.

چو در موی سیاه آمد سپیدی/ پدید آمد نشان ناامیدی

امروز بعد از ۳۴ سال سن اولین موی سفید رو روی شقیقه ام دیدم.

یک انسان به سادگی با عمل دوست داشتن دیگران و دوست داشته شدن توسط دیگران یادمی‌گیرد خود را دوست داشته باشد

من یه مریضی دارم که نمیدونم چی هست و توی آزمایشها هم نشون نمیده.ولی خود به خود تب میکنم و چند روز بعد خوب میشم‌.امیدوارم نمیرم به این زودی.

پارسال این موقع عاشق بودم،الانم عاشقم.سال دیگه چی میشه؟

همه عمر دنبال معنی زندگی هستیم توی یه نشونه ای،فرمولی،ولی تهش همینِ،همین لحظه های معمولی.

بدترین لحظه برای کافر زمانی است که واقعاً می‌خواهد سپاسگذاری کند، امّا نمی‌داند از کی

لحظه هایی هست پس از انزال که گویی سر آدمی سبک شده است و از مغز تهی است و اگر این نزدیکی طولانی و طوفانی شود و آدمی از خستگی نای راه رفتن نداشته باشد بر تخت یا بستر مغشوشش با تنی خیس از عرق در آغوش محبوب می افتد و در حین کشیدن نخی سیگار و یا خیره بر سقف احساس میکند که فیلسوف زمانه است و همه مشکلات لاینحل جهان را میتواند حل کند.آن گاه من سرزمینی و اتوپیایی را تصور میکنم که در آن مرزی نیست و دینی نیست و انسانها از بام تا شام در مجامعت هستند و نزدیکی و بیمی از بیماری ها و حاملگی نیست.دشمنی نیست و رنجش و کدورت جایی ندارد.مهربانانه در آغوش هم تنگ فشرده میشویم و چنان بر هم می آمیزیم که گویی نخستین بار است.آن چه مرا سخت آزرده میکند این است که پس از مدتی از این خواب برمیخیزم و به درون دنیای تلخ واقعی برمیگردم.نزدیکی برای من راهی است در گریز از ناملایمات روزگار سفاک.

آن که مردن را به انسانها می آموزد زیستن را می آموزد.

ثبت برای آینده خودم:

خواندن سطرهای پایین هیچ فایده ای جز اتلاف وقت شما ندارد و فقط برای آینده خودم نوشته ام.

در تاریخ یک بهمن ۹۷ پس از آن که بیشتر از پنج سال در واحد خودم کار صادقانه کردم.به خاطر آن که یکی از سهامدارها یکی از افراد فامیل خود را داخل سیستم جا کند من را از واحد بیرون کردند و سمت و میز و مقامم و اسم و رسمم را گرفتند و در واحدی دیگر من را به جای یک نفر دیگر که او نیز قربانی این سیستم کثیف رابطه ای بود جا کردند.کسی که به جایش آمده ام مرا تحویل نمیگیرد و کار را به من یاد نمیدهد و مدیر احمق و فرصت طلب و اطرافیان از من انتظار کار درست را دارند بدون آن که آموزشی دیده باشم و یا تجربه ای در آن واحد داشته باشم.حالت گم و گیج و سرخورده ای دارم‌.سالها در آن واحد زحمت کشیده ام و صادقانه کار کرده ام و بدن آن که از من تشکری بشود و یا با من حرفی زده شود جایم را عوض کردند.جای جدید را دوست ندارم‌.با دختری نزدیک به پنجاه ساله همکار هستم بسیار پرحرف و زشت رو و پرمدعا و غرغرو و دماغش را نیز عمل کرده است و مرتب مف مف میکند که برایم غیرقابل تحمل است.همکار دیگرم زنی است زاغ که بسیار موذی است و آب زیرکاه است و تصمیم دارد به هر قیمتی که شده حتی اگر شده به قیمت جان آدمها ترقی کند و در کار خودش پیشرفت کند و دیگر همکارم در آن واحد مردی است بیمار که گمان میکنم ذات پلیدش او را مبتلا به بیماری کرده است.با این سه تن و آن جوانک بد ذاتی که به جایش آمده ام همکارم و نه میزی دارم و نه کشویی و نه کمدی که وسایلم را در آن بگذارم و این برای من که اعتباری داشتم در سازمان بسیار سنگین و ناراحت کننده است.هیچ نمیدانم چه میخواهد به سرم بیاید.هر روز با خود میگویم اگر در این کشور خراب شده جایی بود که میتوانستم بین دو و پانصد تا سه تومن حقوق بگیرم ان قدر که پول قسط ها و مهریه آن زنک پتیاره را بتوانم پرداخت کنم حتی یک روز هم دیگر در ان سازمان ناسپاس نمی ماندم.اما افسوس که بازار کار خراب است و کار نیست و سرمایه ای در دست ندارم.عزیز دل تیز در این اوضاع نابسامان باز به اتریش رفته است و فقط از راه دور برایم تسلی خاطر می فرستد.چند روز دیگر دوباره بر میگردد و امیدوارم یا برایم پیراهن قشنگی بیاورد و یا لوازم اصلاح و آرایش مردانه.او میگوید که همه چیز درست میشود و هر جای جدیدی که میروی این داستانها و استرس ها و سردرگمی ها و تحقیرها و بی محلی ها را دارد.نمیدانم تا چه حد راست میگوید.اما کلماتش نیز برایم آرامش بخش هستند.

دو ماه دیگر همه چیز معلوم میشود.یا با پایان قرارداد عذر مرا میخواهند و بیرونم میکنند و دوباره بیکار میشوم‌ و یا در جای جدید جا می افتم و دوباره همچون گذشته سوار کار میشوم.

اما این روزها خیلی آزرده خاطر هستم.