تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

آن قدر به این سو نیامدی تا از سیلاب بهاره ی عمر تو رودخانه عریض تر شد

تا مربام درست بشه این بنده کمترین که صاحب شناسنامه و کارت ملی و کارت سوخت و گواهینامه ماشین هست و آدم ساده دلی هست چند تا خاطره بگه.

یادمه توی یه محلی قدیم زندگی میکردیم پیر پسر کس خل مشنگ بی آزاری توش زندگی میکرد با مادرش.زن همسایه منو دوست داشت،یکی دو سالی از من بزرگتر بود،ولی برادرم چشمش دنبالش بود و همیشه میمالیدش،بدش نمیومد منم از این کارا بکنم ولی من خیلی دیر به لحاظ جنسی بالغ شدم و بیشتر جق زدن رو دوست داشتم.از این که تنم به تن کسی بخوره یه جوری میشدم،موهام سیخ میشد و پشت گردنم تیر میکشید.القصه زن همسایه تعریف میکرد که دوره جوونی این پسره با یه دختری بیرون رفته و بسیجی ها یا کمیته ای یا هر چی که بوده اون موقع اینو گرفتن و معلوم نیست که چه بر سرش گذشته که مشاعرش رو از دست داده بود طفل معصوم.

یه داستان دیگه هم بود که خودم به چشم دیدم و اونم این بود که دو طرف یه خیابونی رو بنزهای شهربانی و پاترول کمیته بست و ریختن توی یه خونه و معلوم شد طرف توی خونه اش ویدئو داره و البته که بیچاره زنده برنگشت به خونه اش.خدا بیامرزدش،به خاطر فیلم شعله و بروسعلی و شو طنین به رحمت خدا رفت.

یه داستان دیگه هم از ماجرایی که بر خودم گذشت بگم،یه بار هم دوره خدمت سربازی بودم و من با نرم افزار Nimbuzz که روی موبایلهای جاوا و گوشی های قدیمی سونی اریکسون نصب میشد با یه دختر اهوازی دوست شدم و واسش یه گل سینه پروانه ای قشنگ خریدم و رفتم دیدنش و کنار کارون بودیم که پلیس اومد و از پشت گردنم رو گرفت،هیچ کاری هم‌ نمیکردیم،مثل دو تا جوون ساده لباس تنمون بود.هر دومون خیلی معمولی بودیم.خلاصه پشت گردنم رو گرفت و دو نفر بودن گفت چی کار میکنی،گفتم هیچی،مگه کار بدی کردم که یهو یه دونه محکم زد تو صورتم جوری که مغزم سوت کشید و دختره شوکه شد و زد زیر گریه که تو رو خدا ولمون کنید و ببخشید و منم صورتم قرمز شد و بغض کرده بودم.خلاصه که ولمون کردن و رفتن و منم ناخودآگاه اشکم سرازیر شد.دیگه اونا رفتن و دختره هم گفت بهتره ادامه ندیم و به سرعت و بدون خداحافظی فرار کرد،منم غرور جوانیم جلوی دختره خرد شد و تحقیر شدم تو پارک و خیلی ناراحت شدم.

 اون سالهای سیاه گذشت.نمیدونم والا شاید فلسفه و نتیجه گیری حرف من درست نباشه و از دید خصوصا جوون تر ها و دهه هشتادی ها یا دیگران احمقانه به نظر بیاد.ولی من فکر میکنم دیگه مردم به خاطر نوع پوشش و روسری و این چیزا نباید خیلی مبارزه بکنن.خوب الان آزادی هست دیگه.چی میخوایم دیگه،الان میدونم بازم قراره فحش بخورم.ولی خوب ما از اون سالهای سیاه دهه شصت و هفتاد رسیدیم به این که الان دخترا تقریبا لخت میان بیرون،والا من دخترایی که توی خیابون میبینم تقریبا لخت هستن.خوب دیگه چی میخوایم؟دیگه به همین قدر آزادی در پوشش اکتفا بکنن مردم.چون من از اون روزی میترسم که اون جریانات رادیکال و تندرو برگردن دوباره.از روزی میترسم که تفکرات تندرویانه بخواد حاکم بشه.نمیدونم والا من در جایگاهی نیستم که بخوام حرف بزنم،من یه راننده اسنپ ساده هستم.اگر حرفی زدم و به کسی برخورد ببخشید.

تا اینجا اومدی یه بوس به اکبر زنجانپور بده.

نظرات 3 + ارسال نظر
vo پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:19 ب.ظ

دلم میخواد اون گل سینه هرو ببینم

برد گل سینه رو.من فقط کتکش رو خوردم

ناچو پنج‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 02:25 ب.ظ http://nachoo.blogsky.com

تراویس جان خاطره مشابه داشتم ولی مادر ماموره رو گاییدم
اتفاقا برعکس باید بجنگن و مبارزه کنن . دست بکشن و نرمال بشن دوباره برمیگرده به گذشته
شل کنی سفتش میکنن باید سفت نگهش داری که اونا شل نگهش دارن

چی بگم والا.من تو سری خور هستم

نسیم شنبه 3 تیر‌ماه سال 1402 ساعت 10:39 ق.ظ

هیچوقت دوران شصت و هفتاد برنمیگرده
گه میخوره که برگرده
جوونای دهه هشتاد و نود دیگه مثل ما دهه شصتیا اسکل نیستن

ایشالا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد