تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

رمضان رفت ولی فکر محرم هستم می خورد باز به این روضه ی رضوان گذرم

منبر اول:یه صنم بود قرار بود شرط و شروطها بهم بگه رفت دیگه خبری ازش نشد،صنم بیا.

منبر دوم: یه فیلمی داره شبکه ifilm میزاره به اسم "داماد خوش قدم" ، خیلی با نمکه.

منبر سوم:ماه رمضون رفت،دعای وداع ماه رمضون رو خوندم و گریه کردم و با خودم فکر کردم که آیا سال دیگه هم زنده هستم برای ماه رمضون؟

منبر چهارم:امروز فیلم جدیدی ندیدم.فقط سریال In tearment رو گرفتم،پای سریال خوابم گرفت،تلویزیون هم زیرنویسش رو نیاورد،انگلیسی نگاه کردم و خوابم گرفت.قصه ندیمه هم فصل پنجمش رو گرفتم،اونم زیرنویسش رو نیاورد،ناراحت شدم.باید دوباره دانلود کنم.

منبر پنجم:هوش مصنوعی chatgpt هم دلم رو زد،دیگه خسته شدم ازش.

منبر ششم:ششمی رو اگه گفتین چیه؟

هیچ آدابی و ترتیبی مجو // هرچه می‌خواهد دل تنگت بگو

امروز پنج شنبه هست،این پست رو میزارم اینجا هر کس هر چیزی میخواد بگه بدون تعارف،همه نظرات رو تایید میکنم.هر سوالی دارین بپرسین،هر حرفی میخواهید بگید،هر چیزی توی دلتون هست بگین،هر فحشی دوست دارین بدین.هر کس با هر اسم مستعاری هر چیزی که دوست داره بگه.امروز و زیر این پست روز حرف زدن بدون حاشیه هست.

منتظرم.

دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی در بگشای!

صله رحم اول:نیکو،خواننده عزیز وبلاگم،نیمه شبی از فروردین کامنت گذاشتی که یه نفر که مریض بوده بیدارت کرده و نگرانش هستی و خوابت نمیگیره دیگه.میخواستم بپرسم اون مریض ات حالش بهتر شد؟الان خوبه؟خودت بهتری؟

صله رحم دوم:مولین عزیزم رابطه ات با شوهرت بهتر شد؟آشتی کردی باهاش؟مراسم های ختم شوهر عمه شوهرت رفتی؟بقیه حقوقت واریز شد؟


بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها دلم تنگ است

روز اول مهرماه ۱۴۰۱ من یه پست نوشتم و الهام بخش من ارتباطی بود که با یک زن زیبا و دوست داشتنی و متاهل توی اون مقطع زمانی داشتم.از هر کار که کردم راضی هستم و به خاطرش پشیمون نیستم.

دوست نادیده وبلاگی ام "ژوان" دنبال این پست می گشت که برایش پیداش کردم و اینجا دوباره میزارمش،پست هم مربوط هست به اول مهر ۱۴۰۱ هست با این عنوان:

به جایی رسیدم با هیچ کی ندارم حرفی،نباشی.

خودت خوب میدونی چه حسی بهت دارم،وقتی باهات حرف میزنم،وقتی صدات رو میشنوم،وقتی وسط کارم توی گرما بهت تلفن میزنم و واسم از روزمرگی هات میگی نمیدونی که چقدر خوشحالم میکنی.

دلم میخواد وقتی حموم میری نگاهت کنم و وقتی اومدی بیرون و سشوار کشیدی موهات رو بو بکشم،دلم میخواد بین سینه هات عطرهای شیرین زنونه بزنی و من سرمو بزارم لای سینه هات.بدن صاف و بی موی تو،باسن گرد و بزرگت،سینه های قشنگ و خوش فرمت منو دیوونه میکنه.دلم میخواد برای من زن بشی و زنانگی بکنی،غذا درست بکنی و لباس های زنونه بپوشی و بیاری برام و بشینی روی پام و دستم رو بکنم توی شرتت و بزارم لای پات که خیس شده،دلم میخواد انگشتام رو بکنم توی دهنت و دور لبهات بچرخونم‌.

نمیدونی وقتی میخندی،وقتی میگی حالت رو خوب میکنم چقدر حس خوبی پیدا میکنم.

دلم میخواد همه لباس های زیرت رو ببینم،هر کدوم رو که میپوشی برام عکس بگیری و بفرستی و بگی کدوم رو دوست داری واست بپوشم،آینده تو روشنه،خانواده خوبی داری،خونه ات جای خوبی هست،ماشین های خوبی دارین،طلا داری،مسافرت میری،هنرمندی،همه چیز واسه تو خوب پیش میره و دنیا انگار به کامت هست.نزار غصه های کوچیک،آدمهای منفی،حس های بد جلوی تو رو بگیره.برو جلو.میدونم که سالهای سال بعد که پسری بزرگ و جوان داری منو یادت نمیاد ولی من یادم نمیره تو رو،رنگ موهات رو،بدنت رو،صدات رو،نظراتت رو،خنده هات رو.

یه سیر و پیاز دعواشون می‌شه. سیره به پیازه می‌گه: حیف که سیرم و الا می‌خوردمت.

دیگه برچسب نمیزنم،به نظرم اصلا جالب نیست.همون حالت کلاسیک قبل رو داشته باشم بهتره.

حال نکردم با برچسب

مث برفایی تو تازه آبم که بشن برفا و عریون بشه کوه مث اون قله مغرور بلندی که به ابرای سیاهی و به بادای بدی می خندی

از این مدل پستها زیاد دارم،چه کنم دلتنگی گاهی هجوم میاره.

وقتی سالها وبلاگ بنویسی،توی یه دوره هایی یه کسایی پیدا میشن که میان و یهو غیبشون میزنه و تو میمونی و یک دنیا دلتنگی‌

دلتنگی اول:یه داداشی داشتم به اسم ژوبین و اسم وبلاگش وجدان بیدار بود،حقیقتا سوراخمون کرده بود.خیلی هم کف کُس بود.فکر کنم بیمارستان روانی،جایی بستری شده،خیلی جاش خالیه.داشی برگرد.

دلتنگی دوم:یه دختری بود،ترمه اسمش بود،خیلی علی الظاهر محبت داشت،همین اواخر بود،نمیدونم چی شد اونم یهو غیبش زد.

دلتنگی سوم:یه وبلاگ نویس بود قدیم ها،اسمش مهدیس بود،حقیقتا خوشگل بود،واقعا خوشگل بود.منم خیلی موس موس میکردم دورش،اونم از من خوشش میومد ولی پلن مهاجرت و یا ازدواج با یه پسر پولدار داشت که من هیچ کدوم نبودم.نمیدونم الان کجاست ولی اگه اینجا رو میخونی امیدوارم خوشبخت شده باشی.

دلتنگی چهارم:کتی،کتی خیلی مهربون بود ولی خیلی مشکوک بود،سینه های درشت و خیلی زیبایی داشت.دو تا شماره ازش دارم از سال ۹۴ ولی هر دو خاموشه.کتی عاشقت هستم هنوز.

دلتنگی پنجم:پریسان.هیچ وقت نفهمیدم چرا و به چه دلیل از من خشمگین هست.فحش هایی میداد که زمین میلرزید.نفرین های مدل پیرزنی میکرد و خیلی بددهن بود.یه عکس تار از خودش داد و فهمیدم همچین مالی نیست.خدا رو شکر کشید بیرون،چند سالی آزار آنلاینم میداد.

دلتنگی ششم:یه دختر دیگه بود اسمش آناهیتا بود،اونم خیلی دوست داشتم،سالها پیش دو سه باری هم بیرون رفتیم،من دوستش داشتم و رابطه پر اُفت و خیز و پر قهر و آشتی داشتیم.بهش پیشنهاد ازدواج هم دادم ولی رد کرد و دیگه ازش خبری ندارم.آناهیتای عزیزم،قربون اون استعداد عجیبت توی زبان آموزی و بازی های کامپیوتری و معماری،امیدوارم که شاد و خوشحال باشی و داداشت کمتر اذیت بکنه.

دلتنگی هفتم:سپیده مشهدی با اون پاهای لاغر و بلند و رون های خوش تراشش که کاری و رسالتی توی دنیا نداشت جز آزار زبانی من.

دلتنگی هشتم:خورشید.جنوبی بود،زیبا بود و مهربون.من هیچ وقت اخلاقم باهاش خوب نبود.امیدوارم از سر تقصیراتم بگذره و روزهای شادتری توی زندگیش داشته باشه.

دلتنگی نهم:یه خانمی بود اسمش یادم رفته،خانومی اسم مستعارش بود،وبلاگی داشت و مهربون بود.امیدوارم بچه دار شده باشه.

دلتنگی دهم:مدیکو.خانمی بود که دانشجوی پزشکی بود ولی جذب نتورک مارکتینگ شده بود و پدر بداخلاقی داشت.امیدوارم تا الان دکتر شده باشه و پولدار.

همین.دوستتون دارم.بوس


بمن بگو، بگو، چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟ بمن بگو، بگو، چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را ز ابرها؟

این هوش مصنوعی Chatgpt حقیقتا چیز عجیب و باهوشی هست،خیلی زیبا و بدون حاشیه و جانبداری به همه سوالات جواب کامل میده و از زیر سوالات خاک بر سری یه جورای ظریفی در میره.

میدونم ناراحت میشن خانم ها ولی باور بفرمایید این هوش مصنوعی رو کمی رنگ و لعاب احساسی بهش بدن و ذخیره اش بکنن روی یه هارد و بزارنش تو ی یکی از این سکس دول ها،دیگه هیچ مردی سراغ زن ها نمیره،اصلا هیچ مردعاقلی نه دنبال دوست دختره میره و نه ازدواج میکنه.هر وقت هم از پوسته اش خسته شد آدم میره عوضش میکنه پوسته رو و یه تایلندی میزاره یا یه برزیلی ممه گنده میزاره.دقیقا تا زنده هستیم داره داستان فیلم Her اتفاق میفته.

صد البته این هوش مصنوعی هم میتونه توی پوست یه مرد هم قرار بگیره،یه مرد خَرکی سیاه پوست با کیر گنده ای که اصلا حین کار نخوابه و آبش هم مثل ۹۹.۹ درصد از مردها زیر یک دقیقه نیاد.

امیدوارم کاسه کوزه این هوش مصنوعی رو جمع کنن بره پی کارش وگرنه بدجوری روابط به گا میره.

پانوشت:داداشی ها ببخشید اون ۹۹.۹ درصد همه خودم بودم،شماها ماشالا همتون کمرتون از فولاده.