تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بگذار که دوستی کم‌کم به اوج خود برسد، اگر این رسیدن برق‌آسا باشد ناگهان از نفس می‌افتد و متوقف می‌شود

از طریق این وبلاگ با هر کس دوست مجازی یا حقیقی شدم حقیقتا بعدش به گه خوردن افتادم و کاری کردن و رفتارهایی بروز دادن که مثل سگ پشیمون شدم ولی چند صباحی هست که با یه نفر از شما خواننده های عزیز دوست شدم که خیلی خاطرش عزیزه و بهم آرامش میده و دوستش دارم.کیلومترها فاصله داریم و شرایطمون جوریه که هیچ وقت نمیتونیم همدیگه رو ببینیم ولی کلمات و چت ها و حرفایی که بینمون رد و بدل میشه جز عشق و آرامش و محبت چیزی نیست.امیدوارم ماندگار باشه و بمونه برام و از خدا میخوام که همه دوستهای خوب چه مجازی و چه حقیقی پیدا بکنن.

اعصابم مثله چشمام سگ داره بچه خوشگل! فاصلتو حفظ کن تا تیکه پاره نشدی

سخن اول:چاکریم برنتین برای پیامش

سخن دوم:به طور متوسط روزی مثلا ۷۰ تا ۸۰ نفر منحصر به فرد بازدیدکننده داره وبلاگ من و ۲۰۰ تا ۳۰۰ هم تا نمایش صفحه.اما راستش رو بگین روز سه شنبه ۲۵ مرداد چه اتفاقی افتاده که یهو شده ۱۲۰۲ بازدیدکننده منحصر به فرد.چه چیزی گفتم و چه خبر بوده؟

سخن سوم:شیراز کی خنک میشه؟خدایا مُردیم‌دیگه.

سخن چهارم:اینایی که میگن اسنپ درآمدش روزی ۲ میلیون و ایناست کس میگن.تو شهرستان ها از این خبرا نیست.مادر خودت و خواهر ماشین رو بگایی روزی ۳۵۰ بیشتر نمیشه.

سخن پنجم:توی پست بعدی میگم.

جوان خوشحال است چرا که توانایی دیدن زیبایی را دارد. هر کسی که توانایی دیدن زیبایی را در خود نگه دارد هرگز پیر نمی شود.

قبلا وقتی میگفتن از گناه در خلوت بپرهیزید و در خلوت خودتون گناه نکنید و فکر نکنید کسی ناظر نیست،اولین و تنها چیزی که به فکرم میرسید از گناه در خلوت جق زدن بود.چون فکر میکردم تنها کاری که میشه در خلوت کرد و گناه باشه جق زدن هست.

ولی اگه پزشک باشی و در خلوت خودت برای مریض کم بزاری و پول بیشتری واسه خدمات بگیری گناه کردی،اگه وکیل باشی و در خلوت خودت داری لایحه ای مینویسی که پول یا مالی به ناحق از کسی بگیری و مهریه بگیری گناه کردی،اگه تعمیرکار ماشینی و فقط تخمی تخمی یه قطعه عوض بکنی و عیب ماشین رو برطرف نکنی گناه کردی،اگه توی خلوتت سعی کنی اینستا و تلگرام و واتس اپ پارتنرت رو هک بکنی یا سرک بکشی تو فالوورهاش یا گوشی اش رو چک کنی گناه کردی،اگه مادری یا پدری و در خلوت خودت به بچه بی زبونت بی توجهی بکنی گناه کردی،اگر بنا و معماری و خونه رو تخمی تخمی و بدون ملات درست و حسابی بسازی گناه کردی،اگه راننده اسنپی و درخواست ها رو قبول نکنی تا مسافر عجله دارم بزنه و کرایه زیاد بشه گناه کردی،اگه استادی و هوای اونایی که باهات لاس میزنن رو بیشتر داری گناه کردی،اگه کارمند کارگزینی هستی و تو خلوت واسه خودت اضافه کاری رد میکنی گناه کردی، هر کم فروشی،دزدی،تجاوز به حق دیگران و کاری که هیچ کس نفهمه جز خودت میشه گناه در خلوت. حتی اگر در شلوغ ترین جاها هم باشه.و گناه هم کم کم دل آدم رو سیاه میکنه.

لباس عافیت و سلامتی برای تن انسان گواراترین لباس‌ها است.

یه بار رفته بودم مسجد مراسم ختم یه بنده خدایی.آخونده داشت حرف میزد و همه سرشون تو موبایلشون بود ولی خدا وکیلی قشنگ حرف میزد.میگفت شما وقتی در خلوت هستین یا وقتی که فکر میکنید کسی شما رو نمیبینه خدا شما رو میبینه،اعضای بدنتون شاهد شما هستن،فرشته های نگهبانی که خدا برای حفاظت و مراقبت از شما گذاشته و همیشه همراه شما هستن میبینن و در نهایت هم جامداتی مثل میز و صندلی و دیوار هم روح دارن و شاهد شما هستن.

امشب با عزیز دل رفتیم شیراز گردی و آخر خیابون معالی آباد که جای خوبی از شیراز هست پر از جنده هست و کنار خیابون بودن و منتظر مشتری.اونا رو هم دیدم،من هیچ وقت طرف این مدل زنها نرفتن چون کمی ازشون میترسم.ولی وقتی اومدم خونه با خودم فکر کردم من که مرد نره خر کچل ریشوی چاق سبزه کیری هستم هم تخم نمیکنم این وقت شب سوار ماشین آدم غریبه بشم،واقعا میترسم کونم بزارن.این زنا چطور جرات دارن سوار ماشین آدمی بشن که نمیشناسن،نمیترسن بلاملا سرشون بیارن،بکشنشون،خفه شون بکنن.نا خودآگاه یاد حرفهای اون آخونده افتادم که اینا رو همون فرشته ها حواسشون بهشون هست.در واقع خدا و فرشته ها واقعا حواسشون به آدم هست.یکیش خود من،آدم پپه و پخمه و هیچ جایی رو هم بلد نیست،رفتم تهران،تازه ده ،دوازده سال پیش که بچه ساده و ببویی هم بودم،ولی کار پیدا کردم و خونه خریدم و زندگی میکردم،هیچ وقت هم بلایی سرم نیومد،الانم شیرازم بازم غریب و بی پول و تنها دارم زندگی میکنم و خدا رو شکر اتفاقی واسم نیفتاده.واقعا فکر میکنم که فرشته های خدا حواسشون به من هست.یا این بچه های کوچیک که عقل ندارن و میرن روی مبل و میز یا این که میدوند وسط خیابون و میرن لب پنجره و هر چیزی میزارن دهنشون،اینا رو هم خدا و فرشته ها نگه میدارن.یا این دخترای نوجوون چهارده پونزده ساله که پر از شور جنسی هستن و تخس و بی پروا هستن و از هیچی نمیترسن،اینا رو هم فرشته ها و خدا نگه داشتن.یا اینایی که با ماشین زیر صدوشصت تا رانندگی نمیکنن و با افتخار میگن که از تهران تا شیراز رو ۸ ساعته اومدن،یا از تهران تا شمال رو یک ساعته،اینا رو هم خدا و فرشته ها نگه داشتن.

آن که وصف آفریده‌ای چون خود را نتواند، وصف کردن خدای خویش را چگونه داند.

سخن اول:نمیدونم مشکل ماشین چیه هی خاموش میشه و برق ماشین کلا قطع میشه.عجییه.

سخن دوم:خدا کنه دیگه زودتر هوا خنک بشه.خیلی گرمای شیراز داره طولانی میشه،خدایا بسه دیگه.

سخن سوم:دستم خالی و بی پول شدم.ماشین هم هی خراب میشه،حسابی قسطام و پول بیمه ام عقب افتاده.خدا به کمکم برسه

سخن چهارم:میدونم معدود خواننده های وبلاگ به این امید میان که مطالب اروتیک بخونن و مثلا تعریفهای من از دخترها و مخ زدن و لاس زدن و کردن و ساک زدن و این‌چیزا رو بخونن.ولی واقعیت اینه که فکر کنم اون قسمت باحال وجودی ام داره کم کم به خاموشی میره و دارم تبدیل میشم به یه مرد غیر سکسی.پس فکر کنم کس بازی و خاطرات کس بازی هم‌دیگه توی این وبلاگ گیرتون نیاد.فی الواقع خودم هم بی میل شدم به دختربازی.

به من نگو دیگران چه چیزی پشت سر من گفتند، به من بگو چرا اینقدر راحت این کار را انجام دادند؟..

این فمینیستهای مادر جنده و اون لاشی های کس کشی که مدافع مهریه هستن میگن که اون روز عقد غلط کرد پسره که این قدر سکه مهریه واسه دختره زده.درجوابشون میگم که خوب حروم زاده بی وجود اون پسر بیچاره میخواسته به اون دختره احترام بزاره و جلو فامیلش سربلندش بکنه که مهریه سکه های زیادی زده و میخواسته عروسش خوشحال باشه،چه میدونسته اون دختر حروم زاده نمک نشناس لاشی هست و میره مهریه اش رو میزاره اجرا.

پانوشت:کس مادر جنده اش که بخواد از مهریه و مهریه بگیر و کاسب مهریه دفاع بکنه.پس هر کس بخواد گه بخوره و کامنت دفاعی بزاره میرینم به قبر مرده هاش.

ده سالگیم مبارک

عه یادم رفت بگم وبلاگم ده ساله شد ماه پیش.اگر روزی که اولین پست رو میزاشتم نطفه حلالم رو توی زهدان یه بانوی عفیف میزاشتم الان بچه ده ساله ای داشتم.

مرسی از همه کسایی که تو این ده سال بودن.تو این ده سال دوستهای خیلی خیلی خیلی خوبی پیدا کردم از طریق این وبلاگ.حتی با بعضی هاشون‌ممکن بود ازدواج کنم.بعضی هاشون دشمنم شدن.بعضی ها دیوانه وار عاشقم شدن و حاضر بودن هر کاری واسم بکنن،بعضی ها هم حاضر هستن سر به تن من نباشه.

به هر حال ممنونم از همه کسایی که این وبلاگ رو دنبال میکنن و خواننده نوشته های من هستن.امیدوارم تا آخر عمرم بتونم توی این وبلاگ بنویسم و یادگاری بمونه واسه نسل ها و انسان های آینده و بلاگ اسکای هم همچنان پابرجا بمونه.

اگر کسی ناراحت شد از من و نوشته هام منو ببخشه،اگر کسی باهام آشنا شد و تصورش نسبت به من عوض شد بازم عذر میخوام.اگر کسی رو رنجوندم بازم ببخشید.

پانوشت:اینو یادم رفت بگم،اونی که همیشه و هنوزم و کماکان و تا ابد به همتون،به مادراتون،به خواهراتون،به خودتون،به دخترخاله هاتون و به همه زن های دنیا همیشه و همیشه نظر داره خودِ خودم هستم.فکر نکنید آدم شدم که نشدم.

کافی است زمان مرگت را بدانی، آن وقت است که حتی زیبایی خوردن یک لیوان آب را از دست نمی دهی.

دایی خانمم توی غربت مرده،اینا هم واسش مراسم گرفتن.در واقع نمیدونستم میخوان مراسم بگیرن.من رفتم حموم،ریشم رو درست کردم و کیر و خایه ام رو شستم و  اومدم بیرون و دیدم یه میز چیده و عکس اون بنده خدا رو هم نمیدونم کی چاپ کرده روی شاسی و قشنگ و مرتب و گل خریده و روبان مشکی بسته و یه میز چیده پر از حلوا و خرمای مغز دار و بک گراند خونه نوای محزون عبدالباسط میومد که داشت سوره الرحمن رو میخوند و حتما میپرسین از کجا فهمیدم سوره الرحمن هست و باید خدمتتون عرض کنم حاجیتون خیلی بچه مسلمونه.خلاصه غرض از گفتن اینا این بود که بگم وقتی اون میز و حلوا و خرما و عکس و گل و تشکیلات رو دیدم و نوای محزون عبدالباسط رو شنیدم خیالم راحت شد که وقتی هم بمیرم میتم رو زمین نمیمونه و یه مراسم آبرومند واسم میگیره.

هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم

یا من پیرو خرفت شدم یا این که این سایت توئیتر نمیخواد نخبه و دانشمندی مثل من رو پذیرا باشه.همش موقع ثبت نام میپره بیرون،خطا میده.نمیدونم چه مرگشه.

قسمت نیست دخترای توییتر رو ببینم انگار.

بعـضـــیـــا هیچوقتــــ گرسنهـــ نمیموننــ√ چونــ همیشهــــ حسرتـــ ما رو میخورنـــ√

سخن اول:سریال Westworld فصل دومش رو هم دوباره دیدم و دو بار هم پای قسمت هشتم فصل دوم گریه کردم.

سخن دوم:شیراز خیلی گرم شده،منم ظهرها فقط میرم سرکار،صبح ها خلوته،عصر و شب هم شلوغه.

سخن سوم:چند روز پیش یه مسافر داشتم دختر جوونی بود و نابینا بود،اونم جای خواهرم بود و دیدم داره اشتباه میره راهش رو،منم سریع پیاده شدم و با احترام بدون این که بهش دست بزنم که شاید بدش بیاد راهنمایی اش کردم جایی که میخواست بره،خیلی هم قشنگ بود،واقعا خوشگل بود.ایشالا هر جا هست تو زندگیش شاد و خوشحال باشه.

سخن چهارم:خیلی دوست دارم روزی برسه دیگه قسط نداشته باشم و یه نفس راحت بکشم.دیگه آخراش هست.

سخن پنجم:سریال مختار رو هر شب از شبکه ifilm میبینم،خیلی دوست دارم سریالش رو.

سخن ششم:نمیدونم چرا حشرم خیلی کم شده،یه مدت خیلی حشریم،یه مدت خیلی سرد میشم.الان سرد شدم.عجیبه.

سخن هفتم:به خودم قول دادم دیگه توی وبلاگ هیچ آدم عن و بداخلاقی که بد جواب کامنتها رو میده کامنت نزارم.باید این آدمها رو به تخمتون حواله بدین و ایگنورشون بکنید.فکر کردن خبریه.

سخن هشتم:نمیدونم چرا توئیتر رو نمیتونم نه توی کامپیوتر باز کنم و نه توی موبایلم.اکانت ساختم ولی وقتی واردش میشم یه صفحه سفید باز میشه.عجیبه،قسمت نیست کص های توئیتر رو زیارت بکنم.

سخن نهم:بالاخره یه نون بربری خوب توی شیراز پیدا کردم که بربری اش تنوری هست و ماشینی نیست.تقریبا هر روز میرم نون میخرم.افغانستانی ها هم‌میان اونجا،شاطر نون اونا رو کمی کپل تر و کوچیک تر میزنه،انگار مدل اونا فرق داره با ما.میخوام بهش بگم دفعه دیگه واسه منم افغانی بزنه.

سخن دهم:اگه کیرم بهم حکفرمایی نمیکرد و این قدر بنده کیرم نبودم و همه چیز رو و همه روابط رو خلاصه در کیر و کس نمیدیدم دوست خوبی واسه دخترها بودم.ولی لامصب نمیشه.

سخن یازدهم:بوس به لبای همتون اگر دخترین،سلام بهتون اگر پسرین.



پانوشت:از طریق یه وبلاگ دیگه فهمیدم وقتی شما توی کامنتتون استیکر و اموجی های موبایل میزارین همه یا قسمت زیادی از اون کامنت حذف میشه.بنابراین اموجی نزارین تو کامنتها.دیدین من پاک نمیکردم کامنتها رو.