شیرازیم؟تهرانیم؟کرجیم؟جنوبیم؟اصفهانیم؟کجایی هستم؟نمیدونم.دلم واسه همه جا تنگ شده،دلم واسه تهرون تنگ شده،دلم واسه جنوب تنگ شده.
آدمهایی مثل من که به هیچ جایی تعلق ندارن روچی میگن؟
شکمم درد میکنه.
دیشب بستنی با شیر بز خوردم.خیلی زیاد هم خوردم.از دیشب حالم بده.شکم درد دارم.اختیار کیرمو تونستم به دست بگیرم ولی هنوز شکمم رو نتونستم.
سخن اول: راستی درد کونم خوب شد.
سخن دوم: ایشالا این سیل و بارون ها تموم بشه ولی هوا خوب و خنک بمونه.
سخن سوم: قدر زندگیتون و جوونیتون رو بدونید.قدر همدیگه رو بدونید.مهربون باشید،دروغ نگین،قابل اعتماد باشین.
سخن چهارم:این سریال برف بی صدا می بار که شبکه ۳ میزاره رو خوشم میاد.قشنگه.دوباره هم دارم سریال مختار رو میبینم از شبکه ifilm.
سخن پنجم:حساب کردم توی ۳۵ روز اخیر به طور متوسط روزی ۵ ساعت call of duty بازی کردم.امروز پاکش کردم.از اعتیاد به هر چیزی بدم میاد.اینستام رو هم به همین خاطر پاک کردم.وبلاگ رو هم هر وقت میبینم که دارم معتادش میشم هی غیر فعال میکنم.سعی میکنم از اعتیاد به گوشی و موبایل دور بمونم ولی نمیشه لامصب.
دیروز عصری گفتم عزیز دل رو ببرم بیرون.یه جایی توی شیراز زدم کنار که یه چیزی بخرم یهو چنان بارونی گرفت که آدم نمیتونست حتی جلوی چشمهاش رو ببینه.خلاصه با هر بدبختی و مصیبتی بود رسیدیم خونه.خیلی اوضاع خیطی بود.
یه مدت نبودم.بدنم پر ازانرژی منفی شده بود.فکر کنم به خاطر وبلاگ بود.نمیدونم والا.
حالا دوباره اومدم.
اینو جدی میگم،اگه کسی از یه پست یا از جواب من به یکی از کامنتها خوشش نیومده و آزرده شده بهم بگه بلافاصله پاکش میکنم.اگه هم خوشش نمیاد کسی از من به وبلاگم نیاد.