تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

انسان ترکیب عجیبی است و در عین ناچیزی خود را برتر از همه می‌شمارد

دارم سریال The Walking Dead رو نگاه میکنم،طبیعی هست که سریال لا محوریت زامبی ها و پر از خشونت باشه و همین طور هم هست و توی همه نقدها و مطالبی که راجع به سریال خونده از داستانش و خشونتش و ماجراهای زیبا و داستان پر پیچ و خم و بازی های استادانه اش صحبت شده،ولی چیزی که در سریال هست و من ندیدم کسی ازش حرف بزنه و نمیدونم هم سازنده ها با فکر قبلی اینو توی دل سریال جا دادن یا اتفاقی بوده اینه که این سریال به معنای واقعی کلمه یه سریال فلسفی هست،سریال به نظر من در پس خشونتش معانی کاملا فلسفی رو ارائه میده،توی سریال در مورد حیات و مرگ و خشونت و جایگاهش در زندگی حرف میزنه،از اخلاق و خدا و دین و خانواده و جایگاهشون صحبت میکنه،از این که آدمی برای انجام ثوابی بزرگ مجاز به گناهانی کوچک و بزرگ هست یا خیر؟از مجازات اعدام و کشتن انسانها به خاطر گناهانشون و چرایی این موضوع صحبت میکنه و بسیار زیبا نظرات مخالف و موافق در هر موردی به نقد گذاشته میشه.من تا حالی هیچ فیلم یا سریالی ندیدم که به این اندازه داخلش معانی و بحث های فلسفی انجام شده باشه.

کاروانی شکر از مصر به شیراز آید اگر آن یار سفرکرده ما بازآید

به زودی زود میرم شیراز.فکر کنم حدود ده سالی تهران زندگی کردم،کار پیدا کردم،دوبار ازدواج کردم،دوست دختر پیدا کردم،دل شکوندم و دلم شکسته شد،ماشین خریدم و فروختم،گریه کردم،سینما رفتم،گشتم توی این شهر از تجریش تا راه آهن و از چیتگر تا تهرانپارس.چقدر سختی کشیدم و کار کردم،مریض شدم و غصه خوردم.خوب و بد داره تموم میشه.امیدوارم شیراز واسم خوش یمن باشه و بتونم اونجا زندگی جدیدی با عزیز دل داشته باشم.هیچ کس نمیدونه آینده چی میشه شاید برگشتم دوباره تهران و شاید هم نه،موندم توی خود شیراز.هیچ کس نمیدونه آینده اش چی میشه.

نمیدونم شیراز زن هاش چطورن،پا میدن یا نه؟خوشگلن یا نه؟میشه رفیق شد یا نه؟البته مثل قدیمم دیگه خیلی تشنه نیستم ولی خوب یه مرد تشنه همیشه تشنه هست.حالا قسمت دختر بازی اش زیاد مهم نیست،بهش فکر نمیکنم.البته که فکر میکنم و دوست دارم اونجا هم جنده بازی بکنم.

این چند ماه اخیر بیماری و بیکاری دور و وری هام رو شناختم.از خانواده خودم بگیر تا همکارهای سابقم،یه مشت آدم به درد نخور پست بی معرفت بودن که من نمیشناختمشون و تازه فهمیدم چه آدمای به درد نخوری هستن.

نمیدونم دلم واسه تهران تنگ میشه یا خیر؟ولی خوب طبعا هیچ شهری ویتامینه های خوب خیابون شاپور رو نداره،البته اینم بگم توی تهران من همیشه سردرد دارم و فکر کنم به خاطر آلودگی هوا باشه.

امیدوارم اونجا کسی چشمش دنبال زندگیم نباشه و آدمهای حسود کمتر بیان توی زندگیم و توی دور و وری هام آدم حسود پیدا نشه.

الان باید از همه کسایی که توی تهران اذیت کردم حلالیت بطلبم؟نه،چون من کسی رو اذیت نکردم.


آدمی نمی‌تواند تصمیم بگیرد چگونه یا کی بمیرد. چیزی که آدمی می‌تواند تصمیم بگیرد این است که اکنون چگونه زندگی کند.

دوست دارم کلی مطلب بنویسم ولی این روزها هیچ خبری توی زندگی من نیست.سکون مطلق.

بعد از سقط هم عزیز دل بهم گفت که احتمالا به خاطر سنش و تخمک های ضعیف و عوامل دیگه ای هیچ وقت بچه دار نشه.

حالا کی دلش بچه خواست،ولی خوب این میل مبهم والدین شدن،این لذت پدر شدن،این که پستون پر از شیرت رو بچه ای میک بزنه و توی چشمهات نگاه بکنه تا خوابش بگیره دست از سر هیچ کدوممون بر نمیداره،علی الظاهر بهش فکر نمیکنیم ولی من میدونم ته قلبش رو آزار میده.ته قلبش آزار دیده هست که هزاران بچه به دنیا آورده،هزاران بار اتاق عمل بوده و پدران و مادرانی دیده که لیاقت نفس کشیدن هم نداشتن اما صاحب بچه های خوشگل و سالم شدن،یا این که من میدونم بچه های حروم زاده پشت چراغ قرمزها رو که میبینه آه میکشه.

منم ناراحتم،منم میتونستم پدر خوب و با حوصله ای بشم،پدری که هیچ آرزویی نداشت واسه فرزندش جز خوشحالی اش.منم میتونستم بچه ای رو تحویل این دنیا بدم که با خودش همه جا مهربونی رو بیاره.ولی نشد.عیب نداره،زندگی همینه.

این روزهای بیکاری که توی خونه هستم سریال ها و فیلم های زیادی دیدم.ولی سریال دارک یه چیز دیگه بود،با چند نفری حرف زدم و گفتن سریال تخمی و گیج کننده ای بود و اصلا احساسی نبود،پس چرا من پای هر قسمتش گریه کردم؟به نظر من تلاش یوناس واسه رسیدن به عشقش و یا اون مردی که در زمان سفر کرد تا پسرش رو پیدا بکنه جلوه های زیبایی از عشق بود.

ای باد چو می‌روی به شیراز/گو من به فلان زمین اسیرم

اتفاقاتی که بعد کرونا واسم افتاد و تقریبا مرگ رو دیدم باعث شد که تغییرات بزرگی توی زندگیم بدم.شاید احمقانه باشه و شاید هم عاقلانه.اما یه چیزی که میدونم اینه که زندگی همیشگی نیست

القصه از کارم زدم بیرون و فعلا بیکارم و تا یکی دو ماه دیگه هم واسه همیشه دارم میرم شیراز.