تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

اگر واقعاً عاشق کسی هستی وظیفه داری کنارش بمانی؟ به او که افسرده است کمک کنی؟ در بیماری، در سلامت، و در هر شرایطی؟

یلدای اول:دو سه شب دیگه شب یلداست.نمیدونم خونه مادر عزیز دل باشم یا خونه مادر خودم یا خونه خودم.هر جا که باشم دوست دارم عزیزدل لالنگم باشه و مست بکنم‌.

یلدای دوم:اگر  میشد در کشور دیگه و با اصالت دیگه ای به دنیا میومدیم قطع یقین همه دوست داشتن انگلیس و امریکا و اروپا باشن.ولی من واقعا دلم میخواست عربی باشم از یکی از کشورهای حوزه خلیج یا افغانستانی باشم.

یلدای سوم:گرونی مثل کیری که میره تو کون جا باز کرده و عادی شده واسمون.و داریم لذت هم میبریم.

یلدای چهارم:هندزفری که میزارین تو گوشاتون صداش رو کم بکنید،پرده گوشاتون پکید درست بشو نیست هان.

یلدای پنجم:کسی سریال Orange Is The New Black رو میبینه؟؟

یلدای ششم:آدمها همیشه خوب نیستن.کمال گرا نباشین.همه نقطه ضعف دارن.

زمان غمها و اختلافات را تسکین می دهد ،چرا که ما تغییر می کنیم و دیگر همان افراد سابق نیستیم

تازگی ها زیاد سردرد دارم،مثل اون سردردهایی که وقتی سیگار میکشی سراغت میاد،گفتم سیگار،خیلی تایم طولانی شاید از یک سال هم بیشتر شده که دیگه سیگار نمیکشم.آخرین باری که سیگار کشیدم یادم‌نمیاد.نمیدونم الان چه قیمتی داره.حتما گرون شده،گفتم گرون یاد این سویشرتهایی افتادم که چند روز پیش با عزیز دل توی یه مرکز خرید دیدم،گرون بودن،باید از سرسبیل یا صادقیه بخرم،گفتم صادقیه،من هر وقت اونجا میرم واسه خاطر فسق و فجور میرم که دیگه پول ندارم و تعطیل شده،گفتم تعطیل یادم نمیاد آخرین بار کی تعطیل بودم.نه صبر کن انگار یک شنبه ای بود و عزیز دل پیشم بود.ماهی خوردیم فکر کنم،ماهی جنوب،گفتم جنوب،چقدر دلتنگ جنوبم،شهرم توی زمستون چقدر  قشنگ بود و بچگی هام رو یادم میاره،گفتم بچگی و هر چی به اون دوره فکر میکنم چیز بدی یادم نمیاد.من خوشبخت بودم که بچگی و نوجوونی خوبی داشتم،بدون بحران،تجاوز،سعی به خودکشی و افسردگی،شاد بودم و سرحال و نرمال.

انسان واقعی بودن به معنی پذیرفتن مرگ، رنج، کشمکش و . . . است نه صوفیگری و تماشاگر بودن

اینایی که بعد از طلاق با همسر سابقشون در ارتباط هستن یا دلشون واسش تنگ میشه فازشون چیه ناموسا؟ما رو کیر کردن خودشون رو سوراخ کون؟

همه آنچه من همیشه می‌خواستم، جهانی بدون نقشه است.

دو جمله رو اگه از زبان فارسی و مغزهای ما ایرانی ها حذف بکنن،هم مشکل ترافیک حل میشه،هم فقر ریشه کن میشه،هم هیچ بیکاری وجود نخواهد داشت و مملکت ما بهتر از هر جای دیگه ای توی دنیا میشه.

۱-دیگی که واسه من نجوشه میخوام سر سگ توش بجوشه.

۲-همه که دارن میخورن،ما هم بخوریم.

وبلاگ بعضی مردها رو میخونم و مقایسه میکنم با خودم میبینم خدا وکیلی من آدم خوبی هستم.درسته دارم گه خوری میکنم.ولی من هر چی گوز گوز میکنم توی این وبلاگ هست و توی زندگی واقعیم آدم نرمال و بی حاشیه و سربه زیری هستم.

در انحطاط کنونی جامعه، هرکدام از ما سهم به‌سزایی دارد.

حکایت اول:عزیز دل امروز اومد پیشم و پول بهم داد و قسطم رو دادم.بعد صبح رفتیم کلی قدم زدیم بعد ناهار درست کرد و امروز تمامش خونه بودم و خیلی خوش گذشت و الان هم میخوام بخوابم.

حکایت دوم:دارم یه سریال میبینم به اسم "orange is the new black " خیلی سریال خوبیه،واقعا خوبه.ببینید.

حکایت سوم:تازگی ها اصلا ترانه ای نمیشنوم که به دلم بشینه و خوشم بیاد.

حکایت چهارم:تازگی ها خیلی خیلی گرسنه میشم.نمیدونم چرا اینجوری شدم؟

حکایت پنجم:اینستاگرام هم یکنواخت شده و چیز جدیدی نداره.

حکایت ششم:یک وبلاگی رو چند ماهی هست هر روز میخونم که خیلی خوشم میاد ازش،اینم آدرسش:

http://fals.blogsky.com

حکایت هفتم:شما هم اگر وبلاگ خوبی سراغ دارین که هر روز میخونید به من معرفی بکنید.شعر و شمع و کس شعر و آدم معروف نباشه،یکی مثل خودمون که از روزهاش میگه.

حکایت هشتم:ریشم بلند و گی پسند شده،البته انگار بعضی خانمها هم ریش دوست دارن.نمیدونم خودم که راضی هستم.

حکایت نهم:قربون همتون.

برگِ سفید همیشه الهامبخشِ من بوده

سخن اول:نزدیک هشتصد تومن پس انداز کرده بودم که باهاش یه مبل دو نفره بخرم و بعدش هم دو تا از این صندلی های خوشگل.ولی باید پس اندازم رو بدم واسه قسط عقب افتاده بانک.

سخن دوم:عزیز دل خیلی مهربونه.

سخن سوم:چند وبلاگ میخونم از زنهایی که طلاق گرفتن.امیدوارم زندگی به همون اندازه واسه زن احمق سابقم سخت و تلخ شده باشه که توی این وبلاگ ها میخونم.

سخن چهارم:نمیدونم چرا همیشه خسته ا‌م.

سخن پنجم:از آدمهای حسود خیلی بدم میاد.اگه بگی گه باید کاسه توالت رو سر بکشن از حسودیشون.

سخن ششم:ریشم بلند و فر و روشن و پرپشت شده.

سخن هفتم:زندگی میگذره و به لطف عزیز دل خوب میگذره.