تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد **دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

سال 92 تموم شد و رفت.سال خوبی بود.توش به خیلی چیزایی که دلم میخواست رسیدم.با آدمهای خوبی آشنا شدم و خاطرات خوبی هم باهاشون داشتم.دلم واسه همشون تنگ میشه.باز هم میگم شاید مشکل از من باشه.شاید من از طرف مقابلم زیاد انتظار دارم.شاید باید فرصت بیشتری به طرف مقابل بدم،بگذریم.

واسه سال آینده برنامه های زیادی دارم که ازدواج تو هیچ کدوم از اونها جا نداره.

آرزوهایی هم واسه همه مردم دارم که شاید بچگانه به نظر بیان،اما اینا چیزایی هست که من واقعا دوست دارم اتفاق بیفته:

امیدوارم سال نو واسه همه خوب باشه.جنگ تو سوریه تموم بشه و اختلافات مذهبی به پایان برسه،جیب ها پر از پول بشه.جوون ها بتونن راحت با دوست دختر و دوست پسرهاشون برن بیرون.مردم برن تئاتر و سینما و کنسرت.ازدواج ها زیاد بشه و بچه های خوشگل بیشتری به دنیا بیاد.امیدوارم هر کس که بیکارِ بره سر کار.کارفرماها کارگرا و پرسنلشون رو بیمه بکنن.همه دانشگاه قبول بشن تو اون رشته ای که دوست دارن،سربازها زودتر سربازیشون تموم بشه،معتادها ترک بکنن،مریضی ها کمتر بشه و مردم سرحال باشن.مردها اونقدر پول داشته باشن که بتونن واسه زن ها و نامزدها و دوست دختراشون لاک و روسری گرون بخرن،لبخندها و خنده های از صمیم قلب بیشتر به روی لبها بیاد،مسافرت ها بیشتر بشه و هیچ کس تو تصادف نمیره،هیچ کس خودکشی نکنه،هیچ پدر و مادری مخالف ساز یاد گرفتن بچه اش نشه،هیچ پسری فقط واسه سکس با دختری دوست نشه،مردم راستگوتر بشن،تظاهر و دورویی و تزویر و تقیه کمتر بشه،امیدوارم همه زندونی های جرائم مالی مثل دیه و مهریه آزاد بشن،گروگانهای بیگناه تو همه دنیا آزاد بشن،هیچ کنسرت موسیقی تو هیچ شهری لغو نشه،هیچ کس اوردوز نکنه به خاطر مصرف مواد مخدر،هیچ مادری مرگ بچه اش رو نبینه،بچه هایی که پلی استیشن یا دوچرخه دوست دارن پدراشون بتونن واسشون بخرن،هیچ پسری به خاطر دوری از یه دختر چشمهاش پر از اشک نشه،خیلی حرفا تو دلم هست و خیلی آرزوها دارم،اینا فقط کمی از چیزایی بود که واسه خودم و واسه مردم دیگه میخوام.

بیماری ها

یه چیزایی هستن که ریشه در ذات انسانها دارن و بین تمام فرزندان ابوالبشر مشترک هستن.مثلا یکیشون علاقه به چیزای شیرین هست که همه ما چیزای شیرین دوست داریم و این به این خاطر هست که پدران ما از میلیون ها سال پیش متوجه این موضوع شدن که میوه های شیرین خوشمزه و انرژی بخش و سالم هستن و در طرف مقابل میوه های سمی تلخ هستن.

اما میخوام به موضوعی اشاره کنم که مربوط به مسائل جنسی میشه و این رو خود من به عینِ دیدم و درکش کردم.

آدمها وقتی مریض میشن،بیمار میشن،میل و اشتیاقشون واسه سکس بیشتر میشه.شاید انرژی واسه سکس و نعوظ نداشته باشن اما عطش سکس و نزدیکی رو دارن و این موضوع به این دلیل هست که سکس و آمیزش دقیقا نقطه مخالف مرگ هست.آدمها پناه میبرن به سکس تا امیدوار باشن به زندگی،تا استمرار پیدا بکنه زندگیشون.

ازدواج ما انسانها

زن داداشِ من یه دختری واسم پیدا کرده که خونشون پردیس هست و من هر کاری میکنم که این قضیه رو منتفی کنم و هر بهانه ای که میارم انگار نمیشه.بزار اینقدر اینابرن بگردن تا خسته بشن.بزار همه فکر کنن که من میخوام ازدواج بکنم.اما خودم که خوب میدونم هیچ وقت نمیتونم این غلط اضافی رو بکنم.


مسلمانان! مرا وقتی دلی بود

فقط همین قدر بگم که دوستیم با " ف صدا قشنگ" دیشب تموم شد.

نمیدونم چرا دخترها دروغ و تزویر و نیرنگ و لاشی بازی رو دوست دارن و با آدمهای صادق نمیتونن زیاد سر بکنن.انگار که یکی از رموز طلایی دختربازی اینه که تا حد زیادی دروغگو و حقه باز باشی.دیگه مطمئن شدم که هیچ زنی تو دنیا وجود نداره که لایق صداقت باشه.

زن پل است و مرد رهگذر

این شخصی رو پیدا کرده بودم واسه ازدواج،وقتی زن داداشم رفت و باهاش حرف زد.متوجه شد که هنوز غوطه ور در افکار و عقاید بچگانه هست و به درد بنده حقیر نمیخوره.خدا رو شکر که جور نشد.

تمام تعقلات و اندیشه‌های مرد به یک محبت زن نمی‌ارزد.

یکی از همکاران رو دیدم و ازش خوشم میاد و به زن داداشم ماموریت دادم که بره ته و توی قضیه رو در بیاره که اگه اونم موافق ازدواج هست.بریم خواستگاریش و ازدواج بکنم.

چراغ مذهب یکی پس از دیگری خاموش می‌شود اما تفکر مذهبی که خالق آن‌ها است، هرگز نابود نخواهد شد.

برای آدمهایی که مذهبی نیستند،اما در محیط مذهبی رشد کردن ،موضوع مذهب و دانش مذهبی همیشه جزء لاینفک زندگیشون محسوب میشه.

در دام زنان نیفتید خاصه بیوه‌گان کُره‌دار

اون موقع که تازه اومده بودم تهران،یعنی یه چند ماهی میشد.با یه زنی دوست شده بودم به اسم سیما که شوهر نداشت.طلاق گرفته بود.که تو اون مقطع خیلی خوب بود دوستیمون.به خاطر خیلی از مسائل که لزومی به توضیحش نیست و مخاطب خردمند و عزیزتر از جانی که این متون ناقابل رو میخونه بهتر از من متوجه موضوع میشه.

همه چیز این زن خوب بود به جز این که همیشه در حال ناله بود و از بد روزگار گلایه داشت و از زندگی ناراضی بود.

من کوچک تر از اونی هستم که کسی رو نصیحت کنم و خاک پای مردم عزیز و امت هستم اما مسئله ای که میخوام بهش اشاره کنم بر اساس تجربه و خرد بهش رسیدم و اونم اینه که اگر شما دوست،همسایه،همکار،همکلاسی و یا هر نوع ارتباطی با کسی دارین که مدام از بد روزگار و بدشانسی و بی پولی و وضع بد جامعه و شکست عشقی و فساد اخلاقی و درس های سخت دانشگاه و کار زیاد و حقوق کم و مشکلات اقتصادی و این جور چیزا شکوه و شکایت و آه و ناله میکنه،به سرعت و بدون فوت وقت ارتباطتون رو باهاش قطع بکنید یا به کمترین حد برسونید.حالا اون شخص هر کس که میخواد باشه و هر چقدر هم که میخواد رابطتون صمیمی باشه.به خاطر این که باور بکنید آدمهای این تیپی بدبختی و مصائبشون واگیر داره و به شما هم منتقل میشه و شما رو هم تو گرداب مشکلات میندازن.سعی کنید با افرادی معاشرت و دوستی داشه باشین که همیشه خندان،پرانرژی،دست و دلباز،گشاده رو،خوشبو،خوش اخلاق و امیدوار باشن.

تا وقتی که مرد عروسی نکرده او را غیرکامل می‌خوانند بنابراین معلوم می‌شود پس از ازدواج کار مرد تمام است

رفتم تو فیسبوک که ببینم چه خبره که چیزی دیدم که اصلا باور پذیر نبود واسم.دوست قدیمی و صمیمی داشتم به اسم هاشم که رفیق گرمابه و گلستان همدیگه بودیم واسه سالهای زیادی.اما به خاطر اومدن من به تهران و درگیر کار و زندگی شدن و سربازی و درس و دانشگاه کمتر از هم خبر دار میشدیم.اما الان دیدم که عکس یه دختر یک ماهه که خواب هم بود تو صفحه اول پروفایلش بود و در واقع عکس پروفایش بود.بهش زنگ زدم و صبح جمعه ساعت 8:40 دقیقه بیدارش کردم که هاشم این بچه کوچولو کیه؟گفت که دختر خودمِ.اصلا باور نمیکردم که هاشم بچه دار شده.اصلا باور پذیر نبود واسم.یعنی من اینقدر از هاشم بی خبر بودم که متوجه ازدواج و حاملگی زنش و بچه دار شدنش نشدم.

تو این چند ماه اخیر این دومین شوک بود.اولیش موقعی بود که دختر خالم ازدواج کرد و تو اون عروسی دیدم که همه یا متاهل هستن یا نامزد دارن و من فقط پیش بچه کوچولوها نشسته بودم.چون بالطبع اهل رقص که زیاد نیستم و دیگه این که همه که اونجا بودن کسی بود که باهاشون برقصه اِلا من.اینم دومین شوک که هاشم بچه دار شد.

دارم با خودم فکر میکنم که آیا وقت این نرسیده که من هم ازدواج بکنم؟

اگر به جای اسلحه با معلم به جنگ دنیا می‌رفتیم همه دشمنان نابود می‌شدند.

یه برنامه ای بود قبلا زا صدای امریکا پخش میشد به اسم"پارازیت" که کامبیز حسینی همه کاره این برنامه بود.و یه پسر دیگه هم به اسم سامان اربابی باهاش همکاری میکرد.توی این سری از برنامه ها،آرش سبحانی خواننده گروه کیوسک و مسیح علینژاد هم دعوت شدن به عنوان مهمان و حرف زدن.بعد از مدتی این برنامه تموم شد و کامبیز حسینی رو از صدای آمریکا بیرون کردن و الان سری جدید این برنامه به یه اسم دیگه پخش میشه و همون آدمهایی که به عنوان مهمان تو اون برنامه بودن الان خودشون شدن مجری و تهیه کننده برنامه.من مطمئن هستم که این سه نفر که اربابی و علینژاد و سبحانی هستن.زیرآب حسینی رو زدن و از برنامه بیرونش کردن.بعد از مدتها حسینی سری جدید این برنامه رو تولید کرد و از رادیو فردا داره پخش میشه و تو قسمت اولی که از رادیو فردا پخش شد.یه متن خیلی خوب خوند که به نظرم جواب دندان شکنی به اون آدمهایی بود که این بالا کشیدشون و زیرآبش رو زدن.متن به این شرح هست:


"تو ای که این نبشته می‌خوانی به هوش؛ که روزگار با هیچ مرد بد نکرد؛ و بنگر که مردمان با روزگار چه بد کرده‌اند. من مردی بودم _ نامم گُم از جهان_ که پدر مرا کارِ دانش فرمود؛ و گفت این سود مردم است. و من چون گاوی بارکش که هزاران پوست نبشته از چرمِ همگنان را در ارابه‌ای می‌کشد و از آنها چیزی نمی‌داند ندانسته بودم که سودِ کس نیست مگر زیان کسی! مرا یاد از آن روز است که زمین از کشته‌های دیوان پُر بود، و دُهُل‌های آشوبشان از بانگ و غوغا افتاد. از این پیروزی همه شاد شدند و من نه! من از فراز، در کشته‌ها نگریستم. پس به سکنجی شدم و در به روی خود بستم و به سالها این جام پرداختم، از بهرِ نیکی آن. و اگر روزی مرا داوری کنند که این جام سود است یا زیان، مرا بر خویشتن دشنام خواهد بود یا دریغ؛ آفرین یا نفرین؟ اگر در آینه‌ی دانشِ من، به سودِ کسی دیگری را زیان کنند!"


کارنامه بندار بیدخش -- بهرام بیضایی