تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

برای مسلم

داداشی ببخشید ناراحتت کردم.طاقت قهر تو رو ندارم.

به کجای این شب تیره بیاویزم قبای ژنده خود را

کسی گه نخوره که نه اینجوری نیست،من همه جا زندگی کردم و همه جا هم کون دادم هم کص کردم.اگه شماها توی زندگیتون ده تا کص کردین،من زیر صد نفر خوابیدم.پس هر چی که میگم کاملا درسته.

هزار بار تو این وبلاگ از بدی های تهران گفتم اما از بدی تهرانی ها یک کلمه نگفتم و الان هم نمیخوام  از بدی تهرانی ها کلمه ای بگم.به نظر من اینایی که متولد تهران هستن یا از بچگی تهران بزرگ شدن و آب تهران رو خوردن آدمهای خیلی خوبی میشن.اینایی که تو تهران دزد و لاشی و مهریه بگیر و جیب بر و کیف قاپ میشن یه مشت شهرستانی و بی بته هستن که میان تهران و میخوان ره صد ساله رو یک شبه برن.البته که بیشتر تهران رو شهرستانی گرفته،اما شهرستانی هایی که کار میکنن و خوی شهرستانی و دهاتی خودشون رو کنار میزارن دیگه تهرانی محسوب میشن.

توی این چند روز اخیر حامله شدیم از بس که گفتن گاز کمتر مصرف بکنید و مجری ها همش میگن بیشترین مصرف گاز مال تهرانی هاست و گاز ادارت تهران رو قطع کردن و این صحبت ها.من به جِد بهتون میگم که خونه های تهران این قدر کوچیک هستن و تو دل همدیگه هستن آپارتمان ها که کسی اصلا نمیتونه بخاری روشن بکنه یا شوفاژش رو زیاد بکنه.خونه مثل جهنم گرم میشه اگه بخاری یا شوفاژ رو زیاد بکنی.اصلا روی گاز به تنهایی غذا درست بکنی خونه گرم میشه.بعدش هم خونه بالای ۷۰ متر تو تهران دیگه خیلی لاکچریه،همه ۳۰ متری تا ۷۰ متری دارن.خونه توی اون مقیاس هم گرم کردنش اصلا نیازی به بخاری و شوفاژ نداره.حالا شما برو شهرستان ها،به قرآن خونه هاشون زیر ۲۰۰ متر نیست.من با چشم خودم خونه هایی دیدم که هفت تا،هشت تا،نه تا فرش ۲۴ متری کنار هم میزارن توی یکی از اتاقاشون،خونه های بزرگ.اصلا در مخیله شون نمیگنجه خونه ۳۰ یا ۴۰ متری.حالا حسابش رو بکن واسه گرم کردن این اتاق های بزرگ چقدر گاز میسوزونن.بعدش هم واسه آب هم اینجوری هست.اصلا شهرستانی ها تو مغزشون نمیگنجه ماشینشون رو ببرن کارواش یا قالی رو بدن قالیشویی،همین جوری آب رو باز میزارن و علی یارت.

تهرانی ها بدبخت ترین و مظلوم ترین و زحمتکش ترین آدمهای روی زمین هستن.شما هر جا حرف زن و خانم بازی وسط بیاد میگن تهران زن هاش فلان جور و بیسار جورن.در صورتی که زن های تهران چه اون شاغلش چه اون خانه دارش بدبخت و زحمتکش هستن.اگه شاغلن باید بچه رو هنوز هوا تاریکه بغل کنن ببرن جایی بزارن و بعد برن سرکار و هزار جور مشکل هم سرکار دارن.نه آرایشگاهی میبینن نه اسپایی نه پدیکوری نه مانیکوری،نه تفریحی نه طلایی،حالا بیا برو زنای شهرستان رو ببین تمام دست و صورتشون طلاست،خیلی هاشون دوست پسر دارن به جز شوهراشون،یه روز کار نکردن ولی کلی ملک و اینا شوهراشون بهشون میدن،همیشه یکی هست کمکشون بکنه توی کارای خونه.مسافرت و تفریح و باغشون هم به راهه.یه بچه هم که بیارن شوهرشون یه النگو یا سرویس طلا واسشون میخره،کجای زن های تهرانی این جوریه؟

یه چیز تخمی دیگه که تهرونی های بدبخت همیشه استرسش رو دارن ناامنی هست که توی تهرانه،جیب و کیفشون رو توی مترو میزنن،سرکار همکار دزد دارن،همسایه لاشی دست کج تو تهران هست که میاد کفش ها و دمپایی ها رو میدزده،جرات ندارن تهرانی ها شب برن بیرون از خونه.ولی شهرستان اینجوری نیست.همه راحت،تازه نصفه شب میزنن بیرون فلافل و بستنی بخورن،برن باغ،برن تفریح بکنن.

شهرستانی ها هر شهری که باشن حتی مشهد،حتی اصفهان،حتی شیراز،هر جا بخوان برن هر زمان از شبانه روز هر چقدر دور باشه هر چقدر ترافیک باشه،زلزله و هر چی باشه نهایتا نهایتا خیلی خیلی تو ترافیک باشن یک ساعته،به والله بیشتر نیست دیگه.یک ساعت تو ترافیک موندن واسه تهرانی ها یک رویاست.هیچ شهرستانی اصلا باورش نمیشه اون بیچاره ای که از ملارد میاد تهران سرکار باید ساعت ۴ صبح تو ایستگاه باشه تا سوار اتوبوس بشه.یعنی باید سه و نیم نصفه شب بیدار بشه،شما ساعت ۴ صبح یا چهار و نیم صبح برو تو ملارد و مارلیک و سرآسیاب و فردیس،ببین چقدر شلوغه،همه ریختن بیرون که برن سرکار.کدوم شهرستانی حتی اینایی که شیراز و مشهد و اصفهان هستن ۴ صبح نه ۵ صبح نه ۶ صبح بیدار شدن برن سرکار.شهرهای کوچیک مثل آبدانان و مهران و لار و میناب و نقده و شوشتر و علی آبادکتول و سنگسر و اینا رو که برو بابا.

توی تهران شغلی که یه خط مترو یا brt سوار بشی و برسی سرکارت یه شغل رویایی محسوب میشه.شما تو تهران باید ۵ صبح بیدار بشی،سه تا چهارتا خط مترو و brt عوض بکنی و کلی فشار بهت بدن تو مترو و کلی بوی دهن تحمل بکنی و نزدیک ۲ ساعت تو راه باشی تا برسی سر کار.این ایده آل هست که من گفتم.

انگشتر و طلا و جواهر و ماشین شاسی بلند چینی و چیزهایی از این قبیل اسباب فخرفروشی شهرستانی هاست.در تهران چیزی تحت عنوان فخرفروشی وجود نداره و اگه یه زن دستبند پهن طلا یا هفت هشت تا النگو بزاره بهش میخندن نه که بخندن میگن شهرستانیه.یا مثلا چند تا ماشین داشته باشه.اکثر شهرستانی یه پژویی،پرایدی،رانایی،چیزی دارن دم دستیشون،یه شاسی بلند چینی هم دارن تو پاکینگ که فقط پزش رو بدن.

خلاصه که اگه توی شهرستان کوچیکی زندگی میکنید،همون جا درس خوندین،همون جا دانشگاه رفتین،همون جا سربازی رفتین،ننه تون از همون جا واستون زن گرفته و یا همون جا شوهر کردین،خوشحال باشین.تهران هیچی نداره جز اندوه و سختی.

سر کوچه تا دم سوپر پای راست روی گاز پای چپ رو کولر بشه همه جام خنک بیفتم دنباله بادکنک

سخن زمستانی اول:لینک گروه رو هم برداشتم،چون هم خیلی آدم میومد و میرفت یا ساکت یه گوشه بودن یا دعوا درست میشد همش.گروه رو یه جورایی پرایوت کردم با چند تا از بچه های خوب.هر کس از بچه هایی که منو میشناسن کامل دلشون خواست بیان آیدی تلگرام بدن اددشون میکنم.ولی باید بشناسمتون،ناراحت نشین،همتون داداشی ها و خواهرام هستین.دیگه کسی رو که میشناسم ادد میکنم تو گروه که جو صمیمی اش به هم نخوره.من خواننده خاموشت بودم و اینا قبول نیست.نوکر پدرتون هستم.همتون داداشی و خواهرای گلم هستین ولی دیگه گروه پرایوت شد.

سخن زمستانی دوم:از این شلوارهای خیلی تنگ پشمی پوشیدم زیر شلوارم.مثل ساپورت زن ها میمونه ولی کمی ضخیم تر.طبیعی هست یه جوری شدم وقتی پوشیدمش یا من اُبی،کونی مونی چیزی هستم.خوشم میاد از تنگ و چسبون بودن و راحت و گرم بودنش.دلم نمیاد از پام درش بیارم.دوست دارم باهاش همه جا برم.

سخن زمستانی سوم:این بار چندم هست میپرسم،یه رفیقی من داشتم توی این وبلاگ اسمش برنتین بود،چرا نیست؟برنتین،داداش گلم کجایی؟بهم پیام بده،دوستت دارم داداشی

سخن زمستانی چهارم:امروز توی هوای باورنی شیراز،یه دختری با یه ۴۰۵ داغون از فرعی به سرعت اومد بیرون و محکم زد در کون ماشین من و سپرم رو شکوند.منم چیزی بهش نگفتم.گفتم بمونیم تا افسر بیاد یا بریم،گفت بریم.منم سوار شدم و رفتم.فدای سرم.

سخن زمستانی پنجم:به حمد خدا و دعای خیر شما و الطاف باری تعالی کمی حالم بهتر شده و دیگه مریض نیستم و از اون حالت افسرده و ناامید اومدم بیرون.خیلی حالم بد شده بود.داشتم میمیردم واقعا.واقعا مریضی چیز بدیه.

سخن زمستانی ششم:تو رو خدا حرفی میزنم،چیزی میگم،از دستم ناراحت نشین،این وبلاگ ها،گروه ها و اینا واسه دورهمی و در کردن خستگی و تفریح هست.جدی نگیرینش،با هم دعوا نکنید،فحش بد ندین.من که از کسی ناراحت نیستم همون خواهرای من هستین و پسرهاتون هم داداشی هام هستم.

سخن زمستانی هفتم:نمیدونم بگم یا نگم ولی میگم،نه نمیگم.ولش کن.

سخن زمستانی هشتم:بوس،بوچ،بوج.

پای نی‌زاری ماندم، باد می‌آمد، گوش دادم: چه کسی با من، حرف می‌زد؟

دیشب خیلی چیزها توی ذهنم بود که بنویسم ولی الان یادم نمیاد.

سه چهار روزه که خیلی مریضم.امروز کمی بهتر شدم.وقتی مریضم،اصلا از اونا نیستم که غر بزنم.یه گوشه اروم میخوابم و به مرگ فکر میکنم.همش فکر میکنم که دیگه کارم تمومه و این آخرین بیماری هم که دارم از سر میگذرونم و بعدش میمیرم و  باید برم به دنیای دیگه.

اخبار و وزیر و شبکه ifilmهم زیرنویس کردن که مصرف گازتون رو کم بکنید تا به همه جا گاز برسه.منم شوفاژ و درجه حرارت پکیج رو خیلی رو خیلی کم کردم ولی الان خونه مثل یخ شده.ولی خوب ایرادی نداره.من سهم خودم رو ادا کردم.

بعضی ها به من میگن چرا به مهاجرت فکر نمیکنی و نمیری خارج و از این‌حرفها.اولا که من پول ندارم.بعدش هم من برم،تو بری،کی بمونه و مام وطن رو بسازه.من ایرانی هستم،جبرجغرافیایی و شانس و قسمت منو اینجا به دنیا آورده،با چی و با کی بجنگم؟من واقعا ایران رو دوست دارم.کشورم رو،شیراز رو و همه چیز رو دوست دارم.یه بار قبلا تعریف کردم.روزی که برگشتم از اروپا تنها چیزی که دلم تنگ شده بود آبجو خوری بود.الان خودم دانش آبجوسازی رو بومی سازی کردم پس دیگه واسه هیچ‌چیز خارج دلم تنگ نمیشه.آبجو گفتم یاد خاطره ای افتادم.چند بار توی زندگیم احساس کردم دارم‌میمیرم و یه بارش تو هواپیما بود و یه بارش هم با عزیزدل و برادرش داشتیم آبجو میخوردیم.من هنوز تهران زندگی میکردم.فکر کنم سه یا چهارتا آبجو یک لیتری رو سه نفری البته بیشترش رو من خورده بودیم.خیلی حالم خوب بود و آلبوم در گلستانه شهرام ناظری رو از اولش گذاشته بودم و داشت پخش میشد،شهرام ناظری داشت فریاد میزد که به سراغ من اگر می آیید نرم و آهسته بیایید .... که یهو زمین لرزید و زلزله شد.همون جوری مست اینا پریدن تو راه پله و عزیز دل داد میزد که بیا و من گفتم پام رو از در بیرون‌نمیزارم و میخوام همین جا بمیرم.خلاصه با یه بدبختی منو راضی کردن و کشیدن بیرون،منم یه آبجو یه لیتری تگری دیگه برداشتم و زدیم تو خیابون.با خودم توی اون حالت‌مستی میگفتم که اگه قراره بمیرم بزار مست و توی این حال خوب بمیرم.

اما الان نمیدونم چرا نمیتونم الکل بخورم.وقتی مستی اش از سرم میپره یه دنیا غم تو دلم میریزن.نمیدونم چرا.الان فقط درست میکنم و میدم به فک و فامیل و رفقا.

یک کلام با اونایی که از گروه پاکشون کردم.مرسی از این که اومدین و ببخشید که من پاکتون‌کردم.وقتی کسی با پروفایل بدون عکس و بدون اسم‌مشخص و بدون جنسیت میاد تو گروه و یک کلمه هم حرف نمیزنه مثل ادمی میمونه که گوشه ای قایم شده و لخت شدنت رو تماشا میکنه و جق میزنه.من‌همچین حسی پیدا میکنم.

بوس

بوچ

بوج

در حســرت دیــدار تـو آواره ترینــم هرچند که تا منزل تو فاصله‌ای نیست

از ژوبین و asal گلایه دارم که نیومدن به گروه تلگرامم.

تصمیم گرفتم آنقدر کمیاب شوم شاید دلی برایم تنگ شود ، ولی افسوس فراموش شدم

سخن اول:روز زن رو به همه تبریک میگم.چه اونایی که مادر هستن و چه اونایی که نیستن.خدا توفیق و سعادت مادر شدن رو به  همه بده از جمله به عزیز دل من که تنها آرزویی که داره داشتن یک بچه هست.

سخن دوم:هوای سرد و تخمی شده،شیراز هم جوری شبها سرد میشه که زمین یخ میزنه.خداوند همه کارتن خواب ها و کسایی که سقفی بالا سرشون نیست رو کمک بکنه.

سخن سوم:سریال های شبکه ifilm رو خیلی دوست دارم.سریال در قلب من  رو عصرها میزاره خیلی دوستش دارم.

سخن چهارم:بعضی ها بنیه خیلی خوبی دارن.مشروب میخورن،قرص میخورن،تریاک میکشن،مواد میکشن،هیچیشون نمیشه.من دیشب خوابم نمیومد یه دونه قرص نورمازین خوردم.تا امروز عصر حالم خراب بود.داغون بودم.مُردم و زنده شدم.

سخن پنجم:هر وقت ترانه های امی واینهاوس رو میشنوم،حس غم عجیبی وجودم رو میگیره.ترانه هاش زیباست،در مورد لاشی بازی و رابطه های تخمیه.وقتی فکر میکنم تو اوج جوانی و خوشگلی از این دنیا رفته خیلی ناراحت میشم

سخن ششم:انگشت شصتم درد میکنه.

سخن هفتم:بوس بوچ.

کلاب هاوس،آری یا خیر؟

داشتم فکر میکردم به جای گروه تلگرام،کلاب هاوس بزنیم؟موافقین؟

بارون

یه بارون قشنگی داره تو شیراز میاد

جای همتون خالی

دعا میکنم دائما خدا کمکم کن خواهشا رویام بزرگه

دیروز با یه دوست عزیز وبلاگی حرف میزدم و میگفت که آروم شدی انگار و از این صحبتها و امروزم یه دست دیگه بهم گفت چطور از روی نوشته و صدا عاشق یکی میشی.

میدونید چیه؟کص توی خون منه،اگه رگم رو بزنن به جای خون کس از تو رگ هام میریزه،طعم کس رو با هیچ چیزی عوض نمیکنم.صبح که از خواب پا میشم اول جق میزنم و بعد صورتم رو میشورم.من بنده آن دمم که ساقی گوید یک جام دگر گیر و من نتوانم.من هیچ وقت آدم نمیشم،هیچ وقت سرد نمیشم.درسته یک سالی میشه که هیچ غلطی نکردم و خودم رو پاک و مبرا از کس کردم ولی هر آدم عاقلی به من نگاه کنه به جای چشم دو تا کص تو صورتم میبینه.من همونیم که کون میدم و با پولش کص میکنم،من به قول مهراد هیدن واسه این کار زاده شدم.به من شماره ندین چون با صداتون جق میزنم،تو گروهم نیایید چون دلم میخواد ترتیب همه رو بدم.اگه نتونم بکنم شما باید بکنید منو.

من یه عقاب تنهام،من بیتاب هستم.من عاشق بلومحیا و خانم ف و asal هستم.هیچ کدومشون رو ندیدم ولی به یادشون میزنم.من ته همه فتیش ها رو دیدم.من غرق شهوتم همیشه بدنم داغه.فکرم خرابه،افکارم منفیه.یه بار با یه زن ترک دوست بودم و بهم گفت تو موهات سیاهه و ریشت بوره یعنی خیلی حشری هستی.

من توی مستی میزنم،پول داشته باشم خرج کیرم میکنم.من تنها آرامشم وقتیه که زندگیم درگیر مسائل جنسی باشه.

من هیچ وقت آدم درستی نمیشم.سنم هم بره بالاتر درست نمیشه.

ترانه پست:بی تاب از سامان ویلسون و مهراد هیدن.


در جواب من نوشتی تو با قهر و کینه مهرت به دل من دیگه هرگز نمیشینه

هر بار که میخوام در این وبلاگ رو تخته  کنم به حرفهای خانوم ف فکر میکنم که بارها بهم گفته فقط بنویسم.https://khanomef.blogsky.com/

و به این پست بلومحیای عزیزم

https://bluemahya.blogsky.com/1401/07/01/post-131/Dear-Travis-Bickle

به خاطر این دو عزیز دوباره برمیگردم.

اگه یه دوست واقعی توی این دنیا باشه خانوم ف هست و اگر روزی هم دختری داشتم از صمیم قلب دوست دارم همه چیزش مثل بلومحیا بشه.

بوس خانوم ف

بوچ بلومحیا