دیروز عصری گفتم عزیز دل رو ببرم بیرون.یه جایی توی شیراز زدم کنار که یه چیزی بخرم یهو چنان بارونی گرفت که آدم نمیتونست حتی جلوی چشمهاش رو ببینه.خلاصه با هر بدبختی و مصیبتی بود رسیدیم خونه.خیلی اوضاع خیطی بود.
تراویس بیکل
یکشنبه 9 مردادماه سال 1401 ساعت 09:17 ب.ظ