تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بمن بگو، بگو، چگونه بشنوم صدای ریزش هزار برگ را ز شاخه ها؟ بمن بگو، بگو، چگونه بشنوم صدای بارش ستاره را ز ابرها؟

این هوش مصنوعی Chatgpt حقیقتا چیز عجیب و باهوشی هست،خیلی زیبا و بدون حاشیه و جانبداری به همه سوالات جواب کامل میده و از زیر سوالات خاک بر سری یه جورای ظریفی در میره.

میدونم ناراحت میشن خانم ها ولی باور بفرمایید این هوش مصنوعی رو کمی رنگ و لعاب احساسی بهش بدن و ذخیره اش بکنن روی یه هارد و بزارنش تو ی یکی از این سکس دول ها،دیگه هیچ مردی سراغ زن ها نمیره،اصلا هیچ مردعاقلی نه دنبال دوست دختره میره و نه ازدواج میکنه.هر وقت هم از پوسته اش خسته شد آدم میره عوضش میکنه پوسته رو و یه تایلندی میزاره یا یه برزیلی ممه گنده میزاره.دقیقا تا زنده هستیم داره داستان فیلم Her اتفاق میفته.

صد البته این هوش مصنوعی هم میتونه توی پوست یه مرد هم قرار بگیره،یه مرد خَرکی سیاه پوست با کیر گنده ای که اصلا حین کار نخوابه و آبش هم مثل ۹۹.۹ درصد از مردها زیر یک دقیقه نیاد.

امیدوارم کاسه کوزه این هوش مصنوعی رو جمع کنن بره پی کارش وگرنه بدجوری روابط به گا میره.

پانوشت:داداشی ها ببخشید اون ۹۹.۹ درصد همه خودم بودم،شماها ماشالا همتون کمرتون از فولاده.

مردم در قلمرو احساسات خیلی زودتر با هم آشنا و صمیمی می‌شوند تا در محیط نفوذ عقل و منطق.

دیشب فیلم جدید و خیلی خوبی رو دیدم که مدتها بود دلم میخواست ببینمش و بالاخره موفق به دیدنش شدم.

مثل این ندیدبدیدها همه چیز رو باید ربط بدم به اون چیزی که خودم دوست دارم.یه ضرب المثل تو شهر ما بود که فارسیش به این مضمون میشه که خدا خر رو دیده که شاخ بهش نداده و قورباغه رو هم میشناخته که دندون بهش نداده.حالا منم با یه دختر دوست شدم دهن خودم رو گاییدم بس که ازش گفتم.خلاصه دیشب داشتم میرفتم سر قرار با "ف صدا قشنگ" که یه مردی کنار خیابون وایساده بود و فیلم میفروخت.منم ازش فیلم "her" رو خریدم.قبلا نقد و بررسیش رو تو صدای امریکا دیده بودم.و بهنام ناطقی که این برنامه رو اجرا میکنه چقدر هنرمندانه و خوب و پر حرارت در مورد فیلمها حرف میزنه.

فیلم روایت گر زمان نامعلومی در آینده بود.و زیبایی این فیلم در این بود که خیلی قابل باور ساخته شده بود.مثلا برای این که بگه زمان آینده هست،هیچ چیز گنگ و نامفهوم و پیچیده و آخرالزمانی توی فیلم دیده نمیشد.همین آدمها و همین زندگی بود.منتهای مراتب چیزی رو نشون میداد که من و برادرم بارها در موردش حرف زده بودیم و بنده حقیر فدوی هم در این وبلاگ در چندین مورد بهش اشاره کرده ام.اون چیزی که فیلم به خوبی از پس نشون دادنش بر اومده بود دور شدن آدمها از هم به واسطه کامپیوترها و شبکه های اجتماعی بود.

داستان در مورد مردی به اسم "تئودور" بود که شغل عجیب نامه نوشتن برای مردم رو بر عهده داشت.یعنی این که هر کس میخواست نامه تبریک و نامه عاشقانه و اینا بنویسه به این میگفت و اون این کار رو براشون انجام میداد.کمی که میگذره متوجه این موضوع میشیم که همه چیز شخصیت اصلی فیلم خلاصه شده در کامپیوترها.حتی سکسش هم به طور مجازی و با آدمهایی هست که اونا هم مجازی هست.بعد از این نفهمیدم که چی شد که مرد یه سیتم عامل جدید رو کامپیوترش نصب کرد که سخنگو بود.چون رفته بودم که بالش بیارم.

کم کم مرد با سیستم عامل سخنگوی کامپیوترش دوست میشه و متوجه میشه که اون همه چیز رو میبینه و احساس داره و دقیقا همون چیزی هست که دلش میخواد یه زن داشته باشه.و در ادامه هم میبینیم که تمام مردم شهر به نوعی به جای این که بر روابط انسانی تکیه داشته باشن عاشق سیستم عامل های خودشون شدن.

میدونید یه عاشقانه غیر قابل باور ولی در عین حال بسیار لطیف و دوست داشتنی توی فیلم جریان داشت.موزیک متن،تکنوازی های پیانو و نورپردازی خیلی روشن فیلم.همه چیز یه جوری داشت این رو به بیننده نشون میداد که شاید زندگی با کامپیوترها و غرق شدن تو دنیای اونا زیبا و پراحساس باشه اما واقعی نیست.من به عنوان یه فیلم عاشقانه بسیار دوست داشتنی فیلم رو دیدم.

فیلم با رفتن همه سیستم عاملها از دنیا به دلیل نامعلومی تموم شد و ما آدمها رو با یه خلاء عمیق احساسی تنها گذاشتن.