تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

پس عدم گردم، عدم چون ارغنون گویدم: إنّا إلیهِ رَاجعُون

این برنامه زندگی پس از زندگی رو میبینم.

با خودم میگم مگه ممکنه؟چنین چیزی و این حرفهاشون مگه واقعیت داره؟

نمیدونم والا،شاید هم اون دنیایی باشه،جایی که درد و رنج نباشه و روح هامون اونجا آزاد بچرخن.فقط نمیدونم روح هامون میتونن اونجا کون همدیگه رو بلیسن یا نه؟

من در نمیزنم میام با لگد جایی نمیرم اینجام تا ابد

فکر کردین من میرم که این مادرجنده هایی که پست های رمز دار رو میخونن بشن وبلاگ نویس؟اینایی که پیام خصوصی میدن و گدایی پول میکنن بشن وبلاگ نویس؟این کس نمک هایی که تمام روتین روزانه شون رو از لحظه بیدار شدن تا خوابیدن با تمام جزئیات میان میگن بشن وبلاگ نویس؟این بیمارهای روانی که یک کلمه از حرفهاشون رو نمیفهمی بشن وبلاگ نویس؟اینایی که تمام وبلاگشون پُز دادن و تعریف سفرهای خارجیشون هست بیان بشن وبلاگ نویس؟

نه،از این خبرا نیست،تراویس از سال ۹۱ اومده تا ابد هم میخواد بمونه،فحشاتون منو قوی تر میکنه،توهین هاتون باعث میشه کیرم سفت تر بشه،فحش هاتون منو ارضا میکنه.

هیچ مکتب و مدرسه و دانشگاهی پیدا نمیشه که اندازه داداشتون تو این وبلاگ مطالب مفید داشته باشه.بوس به صورت همتون حتی اونایی که از من بدشون میاد چون من میبخشم.

ترانه پست:"ابدی" از داداشم سهراب ام جی.

غرض من از نبشتن این اخبار آن است تا خوانندگان را فایده ای به حاصل آید و مگر کسی را از این به کار آید.

هر موقع دکتر غمگین دوباره برگشت به وبلاگ نویسی،منم برمیگردم و می نویسم.

بلاگ اسکای رو که باز میکنم،فقط وبلاگ های تبلیغاتی میبینم و وبلاگ هایی که حتی یک کلمه اش رو نمیتونم درک کنم.

نظرات هم که همه سرزنش آمیز و توهین آمیز و پر از تحقیر و گوشه و کنایه.

قدرتی برای ادامه دادن ندارم.

به هیچ کس هم سر نمیزنم جز خانوم ف که نور چشمانم هست.

تا اون موقع خداحافظ.


اکنون مدتی گذشته بود و من هیچ چیز مقدسی ندیده بودم و چیزهای پرافتخار افتخاری نداشتند

فیلم موقعیت مهدی رو برای بار دوم دیدم به چند دلیل.

اول:این فیلم رو حضرت آقا هم دوست داره و تعریفش رو داده و پسندیده.منم چون حضرت آقام رو دوست دارم این فیلم رو هم دوست دارم.

دوم:توش ترکی حرف میزنن،من لای ترکها و شمالی ها و جنوبی ها بزرگ شدم.شمالی ها مزخرفن،ترک ها زود رنج هستن و جنوبی ها هم با صدای بلند حرف میزنن.ترک ها آدمهای خوب و سخت کوشی هستن ولی اخلاقای خاصی دارن،لذا اگر قصد ازدواج باهاشون داشتین،این حرف قدیمی ها رو به یاد بیارین که میگن از ترک ها دختر بگیرین و دختر به پسرشون ندین.

سوم:فیلم خیلی خوش ساختی هست،جلوه های ویژه اش،فیلم برداری اش،موسیقی زیباش،بازی هاش،همه چیز به نظر من خیلی خوب بود.من یه نسخه کیفیت بالا توی یه تلویزیون بزرگ و خیلی خوب دیدم و فهمیدم چقدر کیفیت فیلم دیدن و لذتی که از فیلم میبری به تلویزیونت ارتباط داره‌.

چهارم:برخلاف بیشتر فیلمهای جنگی ایرانی سعی در مقدس نشون دادن جنگ نداشت،آدمها رو ناامید و ناراحت نشون میداد توی جبهه و بسیار واقع گرایانه به موضوع جنگ نگاه کرده بود.

پنجم:خیلی زیبا و قشنگ روابط بین انسانی رو به تصویر کشیده بود.

همین.دوستتون دارم.

پیانو می شپند یک شوپن به پشت یک پیانو و ما نمی شنویم

دشمن اول:خیلی ها دوست دارن من وبلاگ رو درش رو ببندم و دیگه هیچ اثری ازش نمونه توی جهان اینترنت و وبلاگ نویسی.

دشمن دوم:یه سری ها هستن که دنبال این هستن ببینن من کدوم وبلاگ نویسی رو دوست دارم و میرن هی بهش فحش میدن و بهش توهین میکنن.

دشمن سوم:یه سری ها بای دیفالت،فارغ از نوشته پست و پیامی که داره،فقط فحش میدن،فحش و فحش.

برای این سه گروه فقط یه پیام دارم:"بیایین کیرم رو بخورین".

تا روزی که بلاگ اسکای باشه منم هستم،فیلتر هم بشم آدرسم رو عوض میکنم،بلاگ اسکای جمع شد میرم بیان،بیان جمع شد میرم بلاگفا،بلاگفا جمع شد میرم سایت میخرم.هیچ جوری نمیتونید من رو از اینترنت جمع بکنید.من تا روزی که زنده هستم مثل یک پیامبر،مثل یک معلم توی اینترنت میمونم و درس های اخلاقی بهتون میدم.

این حقیقتی شگفت انگیز است که هر انسانی راز و معمایی عمیق برای دیگران است.

خونه باید ماوایی برای آرامش و راحتی باشه.اما به واسطه بساز و بفروش های نامرد و همسایه های بد و عوامل شهر نشینی گاهی به جهنمی تبدیل میشه که گویی خدا در این دنیا برامون مهیا کرده تا نه تنها همه گناهانمون پاک بشه بلکه تا هفت پشت پیش و پسمون هم به جبران عذابی که در این دنیا کشیدیم از گناه پاک بشن.توی این پست به عذاب بعضی خونه ها اشاره میکنم و تقدیمش میکنم به زهرای عزیز از وبلاگ پیچکhttps://pichakkk.blogsky.com/

شما هم عذابی به ذهنتون اومد بگین.

عذاب اول:لوله کش.اگر اوسای با ایمانی کار لوله کشی ساختمان رو انجام نده تا روز انقراض عالم هستی خونه با مشکل مواجه هست،مستراحش میزنه بالا،سقف نم برمیداره،کاشی ها کنده میشن،بوی فاضلاب همیشه توی خونه هست و هیچ راهی و هیچ چاره ای براش نیست.

عذاب دوم:خونه بدون پنجره.بعضی وقتها چاره ای نداریم،خصوصا در تهران.مجبوریم در خونه هایی ساکن بشیم که پنجره ای به آسمون ندارن،زمستون سرد هستن و تابستون گرم،همیشه سردرد داریم و هوا توی خونه جریان نداره و همیشه خفه و بی نور هست.

عذاب سوم:پکیج و آبگرمکن و موتورخونه مثل بخت آدم میمونه،اگر از اول سفید بخت بودی تا آخرش هم سفید بختی.اگر آبگرمکن ات از اول خوب بود خدا دوستت داشته وگرنه هر چی تعمیرش بکنی یا آب رو گرم نمیکنه یا هی گرم و سرد میشه یا همیشه خرابه.

عذاب چهارم:دیوارهای نازک عذاب دیگه ای هستن،شب میخوای بخوابی ولی حتی صدای خروپف و گوزیدن همسایه رو به وضوح میشنوی،انگار نشسته روی پات و داره میگوزه.اگر همسایه حشری یا زوج جوونی باشن که دیگه حسابت با کرام الکاتبین هست و انگار قشنگ توی بغل تو داره توی کس زنش تلمبه میزنه.صدای ترانه های تخمی مجید خراطها و جم تی وی هم بیست و چهاری توی خونه ات هست.

عذاب پنجم:خونه بدون آسانسور.خونه ای که آسانسورش همیشه خرابه و تو هم طبقه چهارم به بالایی و زانو درد هم داری،دقیقا یوم الحساب میشه،حالا اگه یه پلاستیک خیار و گوجه هم دستت باشه که دیگه هیچ.باید بشینی توی پاگرد طبقه اول تا برق میاد یا آسانسور رو درست بکنن،حالا چقدر طول میکشه فقط خدا میدونه.

عذاب ششم:خونه بدون انباری و پارکینگ.جای پارک پیدا کردن توی بعضی محله ها مثل پیدا کردن شهر گمشده آتلانتیس میمونه،رقابت شدیدی در حد جام جهانی بین همسایه ها واسه پارک کردن ماشین وجود داره و انباری هم نگو که داغ دلم تازه شد،چقدر وسیله میتونستیم داشته باشیم ولی به خاطر نداشتن انباری مجبور به دور انداختنشون شدیم.

عذاب هفتم:ایرادات برق کشی،یه لامپ روشن میکنی یهو با یه صدای مهیبی برق میره،فیوز میپره،یخچال میسوزه خود به خود،چهار تا چراغ روشن بکنی برق ساختمون نمیکشه،دیگه چه برسه به کولرگازی و اسپیلت.

عذاب هشتم:خونه گرم.خونه ای که از هر چهار طرف تحت تابش آفتاب هست،توی تابستون هر چی کولر آبی زور بزنه،انگار نشستی توی سونا،اسپیلت هم بخری خدا تومن باید پولش رو بدی و هر ماه هم صدها هزار تومن پول برق باید بدی‌.

عذاب نهم:این رو واسه دشمنتون هم نخواهید.خونه موش دار.خونه ای که موش داره آدم حساس رو به مرز دیوانگی میرسونه،شب که میخواهی بخوابی تا یه سایه ببینی فکر میکنی موش هست،تا یه کم پات میخاره از جا میپری و فکر میکنی موش اومده توی رختخوابت،تا روزی که به هزار مکر و حیله و هزینه موش ها رو نگیری آروم نمیشی و تا ماه ها بعد دچار ترومای روحی میشی.

عذاب دهم:خونه موریانه دار،مارمولک دار،سوسک دار،عقرب دار.بیشتر توی خونه های جنوب این چیزا هستن.هر کاری هم بکنی ریشه کن نمیشن.خصوصا موریانه رو،همه کمدهات،دیوارهات،لباسهات،میزهات،مبل های خونه ات توی یه شب تا صبح الوده موریانه میشه و هیچ راه حلی نداری جز این که به درگاه خدا دست بلند کنی و بگی خدایا چه گهی خوردم که این عذاب نازل شد،العفو.موریانه اون قدر بده که حتی دعا برای دفع موریانه هم وجود داره.
توی این پست فقط در مورد خودِ خونه حرف زدم و گرنه که عذاب الهی دیگه ای هم مثل همسایه بد،خیابون باریک و محله پرترافیک و شلوغ هم وجود داره که پست های جداگانه ای میطلبه.
امیدوارم آبتون سرد و نونتون گرم باشه و هیچ وقت توی خونه هاتون به مشکل بر نخورین.
همین.دوستتون دارم.

درد و رنج زمانی پایان می‌یابد که به معنا برسید.

اسکورسیزی اول:بعضی ها وقتی باهاشون فیلم نگاه میکنی مغزت رو میگان این قدر سوال میپرسن،این کی بود؟اون کی بود؟چی گفت؟دختره کی بود؟چرا بوسش کرد؟

اسکورسیزی دوم: بعضی ها اینجورین:یه فیلم شش ساعته میبینی یا یه سریال هزار قسمتی،دریغ از یه بوس معمولی،تا میان میشینن یهو زنه لخت میشه و یه صحنه زننده نشون میده و فکر میکنن کل مدت نشستی و داری فیلم صحنه دار میبینی.

اسکورسیزی سوم: بعضی ها خدای اسپویل هستن،تا فیلم رو میزاری میگن عه اینو دیدم،این جوری میشه الان فلانی میاد این کار رو میکنه،میدونی الان چی میشه؟اینجوری میشه.فیلم دیدن باهاشون مثل زهرمار هست.

اسکورسیزی چهارم: بعضی ها خیلی هیجانی میشن موقع فیلم دیدن،یهو جیغ میکشن،فحش میدن،بعدش میزنن زیر گریه.با اینا فیلم دیدن خوبه.

اسکورسیزی پنجم:فیلم دیدن واسه بعضی ها از خوردن صدتا دیازپام بدتره،یعنی تا فیلم شروع میشه به چنان خواب عمیقی میرن که میتونی روشون عمل جراحی انجام بدی حتی.آخر فیلم هم که تیتراژ پایانی میاد یهو برمیگردن به زندگی و میگن چی شد پس؟چرا فیلم رو نمیزاری؟

اسکورسیزی ششم:بعضی ها صد بار فیلم رو pause میکنن،یه بار میرن دستشویی،یه بار میرن تخمه بیارن از آشپزخونه،یه بار میرن تلفنشون رو جواب بدن،یه بار زنگ خونه رو میزنن.

اسکورسیزی هفتم:بعضی ها پنج دقیقه از فیلم رو میبینن یهو خسته میشن میگن میشه فیلم دیگه ای بزاری.این خیلی خسته کننده هست،یه چی دیگه میزاری میگن این قدیمی هست.دهن آدم رو سرویس میکنن.

اسکورسیزی هشتم:بعضی ها فقط دنبال فیلم صحنه دار هستن،اگه هنرپیشه ها بیست و چهاری نزنن تو همدیگه اصلا حوصله نمیکنن ببینن فیلم رو.همَش هم میزنن جلو تا به صحنه هاش برسه فیلم.

اسکورسیزی نهم:همین.بوس.دوستتون دارم.

تبعید به قطب جنوب یا قله‌ی مون بلان، آن‌قدر آدمی را از دیگران دور نمی‌کند که طرز فکرت با طرز فکر دیگران متفاوت باشد ...

حقیقتا از بس که پست گذاشتم و راجع به همه چیز حرف زدم دیگه فکر میکنم چیزی توی دنیا نمونده باشه که در موردش حرف نزده باشم.در این مورد هم فکر کنم قبلا جایی توی یه پستی یه چیزایی نوشتم.

اگر من الان بنا به هر دلیلی سینگل بشم،بدون شک و بلاتردید تا آخر عمرم نه تنها ازدواج نخواهم کرد بلکه با هیچ زنی هم وارد رابطه نمیشم و دنبال هیچ دختری هم نمیفتم و یه گی و همجنسگرای مطلق میشم و فکر میکنم سرنوشت محتوم بیشتر مردان و نسل هایی که  در آینده به وجود میان همین باشه.قرن هاست که زنها چس کنشون رو زدن به برق و مردهای بیچاره واسه کس و رسیدن به معشوق چه خطرها کرده اند و چه جان ها داده اند،کشته شدن،زیر بار مهریه رفتن،بدهکار شدن و هزار بدبختی دیگه سر مردها اومده فقط به خاطر ازدواج یا این که با یک زن باشن.ولی کم کم ورق روزگار داره برمیگرده،تابوی همجنسگرایی داره از بین میره،صحبت از گرایش ها عادی شده،اصلا شما یه سرچ بزن Daisy Taylor یا امثالهم تا ببینید که مردها دارن از جنس زن بی نیاز میشن.رابطه بین مردها اینجوریه که آشنا میشن،کاری به هم ندارن،مکان که گیرشون اومد یه زنگ میزنن به طرف که سلطان مکان ردیفه،اونم یه کلمه میگه حله داداش و بعدش هم فوقع ماوقع.ولی حالا یه پسر بدبختی بخواد با یه دختر باشه،هفت خوان رستم رو باید بگذرونه تا بهش پیشنهاد بده،دلش رو نرم کنه،راضی اش کنه بیاد توی رابطه،خیلی خیلی کم پیش میاد یه رابطه درستی شکل بگیره،هزاران بار باید دلش شکسته بشه تا بالاخره به شهد کس برسه.

ضمنا یه چیزی رو توی پرانتز بگم،این نظر کاملا شخصی من هست.سکس رو اگر بخواهیم نمره بندی بکنیم و بهش ۱۰۰ نمره بدیم.وقتی با یه زن میخوابی تهش میرسی به ۶۰ یا ۶۵.یعنی در میاری و یه کم با بدبختی و ناز واست میخوره،حالا اگه بو نده طرف،اگه قشنگ بخوره برات،اگه کس تمیزی داشته باشه،اگه قشنگ گردنت رو بخوره و عشقبازی بکنه باهات و حال اساسی بهت بده و کیرت وسط کار نخوابه و همه اینا تهش میشه ۶۵،ولی من نمیدونم لامصب با یه داداشی که سکس بکنی چه حکمتی هست که به اون ۱۰۰ میرسی.فکر کنم این در مورد لزبین ها هم صدق میکنه.بعدش هم وقتی گی باشی دیگه زن توی زندگی ات نیست،دردسرهاش رو نداره،غر زدن هاش رو نداره،بدبختی های ازدواج و تاهل و تعهد رو نداری.

اینایی که گفتم برای نسل های آینده اتفاق میفته نه فورا ولی حتما.

عادت بدترین بیماریه، کاری می کنه که آدم به هر بدبختی و دردی سر خم کنه و بتونه کنار آدم های نفرت انگیز دووم بیاره.

بوتیمار اول:همکار خانمی داشتم که میگفت من از بغل هر مردی رد بشم میتونم بوی بدنش رو بفهمم و از روی بوی بدنش میتونم بفهمم چقدر حشری هست و به من میگفت تو از چند متری هم بوی شهوت و سکس میدی.ولی خودش همیشه بوی عرق میداد،چون رو پوشش رو هیچ وقت عوض نمیکرد و اسپری فیک شی میزد و حتی یک بار من واسش یه عطر خریدم و بهش هدیه دادم و بعد از اون رابطمون خراب شد و الحق که عطر جدایی میاره و دیگه هیچ وقت انگشتام رو فشار نداد.

بوتیمار دوم:میخواستم جق بزنم و هیچی دم دستم نبود،کتابی توی کتابخانه دیدم به اسم بیماری های زنان برک و نواک،با این خیال که پر از عکس کس های رنگارنگ و زیبا باشه برش داشتم،درست حدس زدم توش پر عکس کس بود ولی حالم از دیدنشون به هم خورد،کتاب رو گوشه ای پرت کردم و کیرم خوابید جوری که با هفت هزار سالگان سر به سر شد از دیدن اون عکسها.

بوتیمار سوم:دلم میخواست پاک و منزه و نجیب و زیبا بنویسم،جوری که هر آدمی از خوندنش لذت ببره،ولی چه کنم که قدرت شیمیایی هورمون ها خیلی زیاده و سخت و سریع من رو به سمت مبتذل شدن سوق میده،انسان مبتذلی هستم،دست خودم نیست،هزاران فیلم ببینم و کتاب بخونم و هر کاری بکنم دلم فقط ابتذال رو میخواد ولی نه از نوع عیانش،ابتذالی نرم و ملایم و زیرپوستی.

بوتیمار چهارم:سخت دلگیر هستین خیلی هاتون از شکست های عشقی و رابطه های نافرجام و دیت های کوتاه و سکس های گذری،ولی واقعا نمیدونید که چه لذتی داره از غم عشق نالیدن،قسمت زیبای عشق در هجران و فراق هست،سالها از آخرین باری که در غم عشق گریه کردم و در فراق یار میسوختم میگذره،سالها از آخرین باری که به بهانه رد کردن دلبری که همراهم بود از خیابون،دستش رو گرفته ام و اونم دستم رو فشار داده گذشته.عشق هست،یار هست،همسر هست،همبستر هست و زندگی زیبا و روان جریان داره،اما گاهی در غروبی از جمعه های آخر فروردین با خودت فکر میکنی که آخرین بار که از دیدن صورت یک نفر یا شنیدن یک نفر دلت هری ریخته و انگار خون توی گونه هات دویده چقدر گذشته،آخرین باری که کیرت بی اختیار با حرف زدن با یکی راست یا شرتت خیس شده از این که کنارش نشستی چقدر گذشته؟

همین.دوستتون دارم.

بارون اومدو یادم داد تو زورت بیشتره…

میدونید چی دوست دارم؟یه گروه تلگرامی از وبلاگ نویس ها و خواننده ها،ولی من گروه رو نزنم.یکی که خودش خواننده زیاد داره گروه رو بزنه،لینکش رو بزاره تو وبلاگش منم برم توی گروهش.این جوری دوست دارم.در واقع خیلی دوست دارم.گروه هم بین ۱۵ تا ۲۰ نفر عضو داشته باشن،حالا بیشتر هم بشه ایرادی نداره،نصفشون پسر باشن،نصفشون هم دختر.گروه این چنینی آرزوست.