تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

عادت بدترین بیماریه، کاری می کنه که آدم به هر بدبختی و دردی سر خم کنه و بتونه کنار آدم های نفرت انگیز دووم بیاره.

بوتیمار اول:همکار خانمی داشتم که میگفت من از بغل هر مردی رد بشم میتونم بوی بدنش رو بفهمم و از روی بوی بدنش میتونم بفهمم چقدر حشری هست و به من میگفت تو از چند متری هم بوی شهوت و سکس میدی.ولی خودش همیشه بوی عرق میداد،چون رو پوشش رو هیچ وقت عوض نمیکرد و اسپری فیک شی میزد و حتی یک بار من واسش یه عطر خریدم و بهش هدیه دادم و بعد از اون رابطمون خراب شد و الحق که عطر جدایی میاره و دیگه هیچ وقت انگشتام رو فشار نداد.

بوتیمار دوم:میخواستم جق بزنم و هیچی دم دستم نبود،کتابی توی کتابخانه دیدم به اسم بیماری های زنان برک و نواک،با این خیال که پر از عکس کس های رنگارنگ و زیبا باشه برش داشتم،درست حدس زدم توش پر عکس کس بود ولی حالم از دیدنشون به هم خورد،کتاب رو گوشه ای پرت کردم و کیرم خوابید جوری که با هفت هزار سالگان سر به سر شد از دیدن اون عکسها.

بوتیمار سوم:دلم میخواست پاک و منزه و نجیب و زیبا بنویسم،جوری که هر آدمی از خوندنش لذت ببره،ولی چه کنم که قدرت شیمیایی هورمون ها خیلی زیاده و سخت و سریع من رو به سمت مبتذل شدن سوق میده،انسان مبتذلی هستم،دست خودم نیست،هزاران فیلم ببینم و کتاب بخونم و هر کاری بکنم دلم فقط ابتذال رو میخواد ولی نه از نوع عیانش،ابتذالی نرم و ملایم و زیرپوستی.

بوتیمار چهارم:سخت دلگیر هستین خیلی هاتون از شکست های عشقی و رابطه های نافرجام و دیت های کوتاه و سکس های گذری،ولی واقعا نمیدونید که چه لذتی داره از غم عشق نالیدن،قسمت زیبای عشق در هجران و فراق هست،سالها از آخرین باری که در غم عشق گریه کردم و در فراق یار میسوختم میگذره،سالها از آخرین باری که به بهانه رد کردن دلبری که همراهم بود از خیابون،دستش رو گرفته ام و اونم دستم رو فشار داده گذشته.عشق هست،یار هست،همسر هست،همبستر هست و زندگی زیبا و روان جریان داره،اما گاهی در غروبی از جمعه های آخر فروردین با خودت فکر میکنی که آخرین بار که از دیدن صورت یک نفر یا شنیدن یک نفر دلت هری ریخته و انگار خون توی گونه هات دویده چقدر گذشته،آخرین باری که کیرت بی اختیار با حرف زدن با یکی راست یا شرتت خیس شده از این که کنارش نشستی چقدر گذشته؟

همین.دوستتون دارم.

نظرات 7 + ارسال نظر
قره بالا جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 05:39 ب.ظ http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

شی که بوش خوبه
مخصوصا آبیش

اون میزد بو گه میداد

مرجان جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 06:00 ب.ظ

هم باهاش دوست بودی هم ازش بدت میومد.

رابطه پیچیده ای بود.
تو مگه این مدل روابطی نداشتی؟؟

مرجان جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 06:11 ب.ظ

یکیو خیلی دوست داشتم. ولی از شغلش بدم میومد همین باعث شد ترکش کنم.

مرده شور بود؟؟

مرجان جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 06:19 ب.ظ

نه بابا مرده شور که مشکل نداره.

راننده اسنپ بود؟

مرجان جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 06:33 ب.ظ

نه بابا راننده اسنپم نبود. جز شغلای نظامی بود. منم خوشم نمیومد. ولی باورت میشه دوازده سال با هم رفیق بودیم آخرشم من ولش کردم.

دوازده سال پس سکس کردی باهاش.

مرجان جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 06:40 ب.ظ

نه عمیق نبود. دورادور با هم رفیق بودیم. بعضی وقتام میدیدمش. ولی همین رابطه مسخره دوازده سال طول کشید. من کلا زندگیم عجیبه.

واقعا عجیبه.خودت هم عجیبی

بانوی کویر جمعه 25 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 06:56 ب.ظ

فقط پاراگراف آخر ، شلیک نهایی بود به تموم لحظات سگی که به اسم زندگی باهاش سر کردیم
تراویس قلمت مانا

فدای تو بشم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد