تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

درد و رنج زمانی پایان می‌یابد که به معنا برسید.

اسکورسیزی اول:بعضی ها وقتی باهاشون فیلم نگاه میکنی مغزت رو میگان این قدر سوال میپرسن،این کی بود؟اون کی بود؟چی گفت؟دختره کی بود؟چرا بوسش کرد؟

اسکورسیزی دوم: بعضی ها اینجورین:یه فیلم شش ساعته میبینی یا یه سریال هزار قسمتی،دریغ از یه بوس معمولی،تا میان میشینن یهو زنه لخت میشه و یه صحنه زننده نشون میده و فکر میکنن کل مدت نشستی و داری فیلم صحنه دار میبینی.

اسکورسیزی سوم: بعضی ها خدای اسپویل هستن،تا فیلم رو میزاری میگن عه اینو دیدم،این جوری میشه الان فلانی میاد این کار رو میکنه،میدونی الان چی میشه؟اینجوری میشه.فیلم دیدن باهاشون مثل زهرمار هست.

اسکورسیزی چهارم: بعضی ها خیلی هیجانی میشن موقع فیلم دیدن،یهو جیغ میکشن،فحش میدن،بعدش میزنن زیر گریه.با اینا فیلم دیدن خوبه.

اسکورسیزی پنجم:فیلم دیدن واسه بعضی ها از خوردن صدتا دیازپام بدتره،یعنی تا فیلم شروع میشه به چنان خواب عمیقی میرن که میتونی روشون عمل جراحی انجام بدی حتی.آخر فیلم هم که تیتراژ پایانی میاد یهو برمیگردن به زندگی و میگن چی شد پس؟چرا فیلم رو نمیزاری؟

اسکورسیزی ششم:بعضی ها صد بار فیلم رو pause میکنن،یه بار میرن دستشویی،یه بار میرن تخمه بیارن از آشپزخونه،یه بار میرن تلفنشون رو جواب بدن،یه بار زنگ خونه رو میزنن.

اسکورسیزی هفتم:بعضی ها پنج دقیقه از فیلم رو میبینن یهو خسته میشن میگن میشه فیلم دیگه ای بزاری.این خیلی خسته کننده هست،یه چی دیگه میزاری میگن این قدیمی هست.دهن آدم رو سرویس میکنن.

اسکورسیزی هشتم:بعضی ها فقط دنبال فیلم صحنه دار هستن،اگه هنرپیشه ها بیست و چهاری نزنن تو همدیگه اصلا حوصله نمیکنن ببینن فیلم رو.همَش هم میزنن جلو تا به صحنه هاش برسه فیلم.

اسکورسیزی نهم:همین.بوس.دوستتون دارم.

عادت بدترین بیماریه، کاری می کنه که آدم به هر بدبختی و دردی سر خم کنه و بتونه کنار آدم های نفرت انگیز دووم بیاره.

بوتیمار اول:همکار خانمی داشتم که میگفت من از بغل هر مردی رد بشم میتونم بوی بدنش رو بفهمم و از روی بوی بدنش میتونم بفهمم چقدر حشری هست و به من میگفت تو از چند متری هم بوی شهوت و سکس میدی.ولی خودش همیشه بوی عرق میداد،چون رو پوشش رو هیچ وقت عوض نمیکرد و اسپری فیک شی میزد و حتی یک بار من واسش یه عطر خریدم و بهش هدیه دادم و بعد از اون رابطمون خراب شد و الحق که عطر جدایی میاره و دیگه هیچ وقت انگشتام رو فشار نداد.

بوتیمار دوم:میخواستم جق بزنم و هیچی دم دستم نبود،کتابی توی کتابخانه دیدم به اسم بیماری های زنان برک و نواک،با این خیال که پر از عکس کس های رنگارنگ و زیبا باشه برش داشتم،درست حدس زدم توش پر عکس کس بود ولی حالم از دیدنشون به هم خورد،کتاب رو گوشه ای پرت کردم و کیرم خوابید جوری که با هفت هزار سالگان سر به سر شد از دیدن اون عکسها.

بوتیمار سوم:دلم میخواست پاک و منزه و نجیب و زیبا بنویسم،جوری که هر آدمی از خوندنش لذت ببره،ولی چه کنم که قدرت شیمیایی هورمون ها خیلی زیاده و سخت و سریع من رو به سمت مبتذل شدن سوق میده،انسان مبتذلی هستم،دست خودم نیست،هزاران فیلم ببینم و کتاب بخونم و هر کاری بکنم دلم فقط ابتذال رو میخواد ولی نه از نوع عیانش،ابتذالی نرم و ملایم و زیرپوستی.

بوتیمار چهارم:سخت دلگیر هستین خیلی هاتون از شکست های عشقی و رابطه های نافرجام و دیت های کوتاه و سکس های گذری،ولی واقعا نمیدونید که چه لذتی داره از غم عشق نالیدن،قسمت زیبای عشق در هجران و فراق هست،سالها از آخرین باری که در غم عشق گریه کردم و در فراق یار میسوختم میگذره،سالها از آخرین باری که به بهانه رد کردن دلبری که همراهم بود از خیابون،دستش رو گرفته ام و اونم دستم رو فشار داده گذشته.عشق هست،یار هست،همسر هست،همبستر هست و زندگی زیبا و روان جریان داره،اما گاهی در غروبی از جمعه های آخر فروردین با خودت فکر میکنی که آخرین بار که از دیدن صورت یک نفر یا شنیدن یک نفر دلت هری ریخته و انگار خون توی گونه هات دویده چقدر گذشته،آخرین باری که کیرت بی اختیار با حرف زدن با یکی راست یا شرتت خیس شده از این که کنارش نشستی چقدر گذشته؟

همین.دوستتون دارم.