تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بیا ای روشن، ای روشن‌تر از لبخند شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهی‌ها دلم تنگ است

روز اول مهرماه ۱۴۰۱ من یه پست نوشتم و الهام بخش من ارتباطی بود که با یک زن زیبا و دوست داشتنی و متاهل توی اون مقطع زمانی داشتم.از هر کار که کردم راضی هستم و به خاطرش پشیمون نیستم.

دوست نادیده وبلاگی ام "ژوان" دنبال این پست می گشت که برایش پیداش کردم و اینجا دوباره میزارمش،پست هم مربوط هست به اول مهر ۱۴۰۱ هست با این عنوان:

به جایی رسیدم با هیچ کی ندارم حرفی،نباشی.

خودت خوب میدونی چه حسی بهت دارم،وقتی باهات حرف میزنم،وقتی صدات رو میشنوم،وقتی وسط کارم توی گرما بهت تلفن میزنم و واسم از روزمرگی هات میگی نمیدونی که چقدر خوشحالم میکنی.

دلم میخواد وقتی حموم میری نگاهت کنم و وقتی اومدی بیرون و سشوار کشیدی موهات رو بو بکشم،دلم میخواد بین سینه هات عطرهای شیرین زنونه بزنی و من سرمو بزارم لای سینه هات.بدن صاف و بی موی تو،باسن گرد و بزرگت،سینه های قشنگ و خوش فرمت منو دیوونه میکنه.دلم میخواد برای من زن بشی و زنانگی بکنی،غذا درست بکنی و لباس های زنونه بپوشی و بیاری برام و بشینی روی پام و دستم رو بکنم توی شرتت و بزارم لای پات که خیس شده،دلم میخواد انگشتام رو بکنم توی دهنت و دور لبهات بچرخونم‌.

نمیدونی وقتی میخندی،وقتی میگی حالت رو خوب میکنم چقدر حس خوبی پیدا میکنم.

دلم میخواد همه لباس های زیرت رو ببینم،هر کدوم رو که میپوشی برام عکس بگیری و بفرستی و بگی کدوم رو دوست داری واست بپوشم،آینده تو روشنه،خانواده خوبی داری،خونه ات جای خوبی هست،ماشین های خوبی دارین،طلا داری،مسافرت میری،هنرمندی،همه چیز واسه تو خوب پیش میره و دنیا انگار به کامت هست.نزار غصه های کوچیک،آدمهای منفی،حس های بد جلوی تو رو بگیره.برو جلو.میدونم که سالهای سال بعد که پسری بزرگ و جوان داری منو یادت نمیاد ولی من یادم نمیره تو رو،رنگ موهات رو،بدنت رو،صدات رو،نظراتت رو،خنده هات رو.

نظرات 6 + ارسال نظر
ژوان پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 12:06 ق.ظ

وای اره خودشه
مررررررررررررسی تراویس
خیلی ذوق کردم
بوسسس

بوس به خودت

خانوم ف پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 02:03 ق.ظ

بعضی نوشته هات بدجور میچسبه به ادم
از ته دلت میاد و به دل میشینه
اینم یکی از هموناست ..

پس یه بوس بهم بده حداقل

دفتر نقاشی پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 02:56 ق.ظ

چقدر باحال واسش نوشتی

عزیزمی

مانا پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 07:57 ق.ظ

خیلی قشنگ بود
تو همه این سالا، با همه دخترایی که دیدی، کسی بوده که برات خاص و متفاوت باشه؟ کسی که رها کردن و گذشتن ازش سخت باشه برات؟ و آرزو کرده باشی کاش زندگیت جور دیگه ای رقم میخورد که میتونستی تا ابد کنارت داشته باشیش؟

نه.نبوده.

مرجان پنج‌شنبه 31 فروردین‌ماه سال 1402 ساعت 08:04 ق.ظ

چقدر پستت جنسی بود. مردا به جز مسائل جنسی هیچ کاری با زنها ندارند. این تازه رقیقترین احساس بود.

زیتون سه‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 08:41 ق.ظ https://melancholymind.blogsky.com/

چند دفه این متن و خوندم، این حجم از حس، خارج از تحمله.

وقتی که چند وقتی کمرم خالی نشه پر از حس عشق میشم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد