"سین چشم سبز" خیلی از وقتها قبل از این که خوابش بگیره،همین جوری که سرش رو بازوی منِ شروع میکنه از شمال حرف زدن و از این که عاشق جنگلِ و بچه جنگلِ و همیشه تو رویاهاش خودش رو تو دوره بچگیش میبینه و از قارچ ها و میوه های جنگلی میگه و کم کم حرفهاش نامفهوم میشه و میبینم که خیلی سورئال خوابش گرفته.
همیشه هم وقتی که خوابش مگیره من به این فکر میکنم که همه ما آدمها دلتنگ یه جایی هستیم که میدونیم دیگه به اون محل تعلق نداریم یا دیگه نمیتونیم به اون دوره برگردیم،اما قبول و پذیرش این واقعیت واسه ما سخته و مدام دلمون میخواد خیال پردازی کنیم.مثل من که بعضی وقتها خودم رو یه نووجون لاغر مردنی سبزه میبینم که تو رودخونه شهرمون دارم شنا میکنم یا همسر من که خودش رو تو رویا هنوز همون دختر چاق سفید شمالی میبینه که با مادرش تو جنگل تمشک میچینه.
اما زندگی ما آدمها رو عوض میکنه و دیگه اون آدم سابق نیستیم.
سین چشم سبز ...سفید ... تپل ... اینها همش نشونه ی شمالی بودن و اصالت این بانوی ... عزیزم : )
چقدر این پست محشر بود... چقدر واقعاً .....
واقعاً .... همه ی ما ...
من همیشه دوست داشتم به روستایی تعلق داشتم... ولی متاسفانه خودم پدرم مادرم از اول شهر نشین بودن و امید دارم در آینده با کسی ازدواج کنم که اقلا حس تعلق به اونجا پیدا کنم ...
خوش به حال شما و بانو که کودکیتون رو تو جاهای قشنگ گذروندین
زدی تو خال.اصل شمالیه.اونقدر چهره اصیلی داره که منو یاد این فیلمها و زن های اروپایی قدیم میندازه.
جانم
چهره ی خواهر منم شبیه شمالی هاست ... ولی نه اونقدر ... من از اون نیم گندمی های رشتی هستم !
سفید و تپل نیستم ! اگه بانو گیلکه ازش بپرس خاش یعنی چی
من خاش هستم !!!