مسئله اول: یه سوال کلیشه ای هست که تو تموم سایتها و پیجها و فروم های اینترنتی که مربوط به سینما هست همیشه پرسیده میشه و اونم این هست که دوست دارید به جای کدوم شخصیت سینمایی باشین و همه جواب میدن که رامبو و اسپایدرمن و تراویس بیکل و اون روشنفکرها میگن فارست گامپ.اما چیزی که هست همه دوست دارن جای جیمز باند باشن.خانمای بلوند با سینه های درشت طبیعی،ماشین های عالی کلاسیک و آخرین مدل،اسلحه های باحال،سفرهای اروپا و جذابیت خارق العاده و یه شوخ طبعی ذاتی.همه چیزش دقیقا همون چیزی هست که یه مرد دوست داره داشته باشه و به نظر من دلیل اصلی بقای سری فیلم های جیمز باند هم همین حس همزادپنداری عجیبی هست که مردها با شخصیت جیمزباند دارن.
مسئله دوم: همسر من یه گرایش عجیب و غریب روانشناسی تو ارشد قبول شده و من واسش خوشحالم و با خودم فکر میکنم که سخت ترین کار دنیا همون درس خوندن هست.
مسئله سوم: متوجه شدم که خواهر من دقیقا تو همون سال و همون ماه و همون روزی به دنیا اومده که مرتضی پاشایی به دنیا اومده بود.
مسئله چهارم: بازی Clash Of Clans خیلی اعتیاد آور هست.لعنت بهش.
چند سال پیش مامان من رمانی چند جلدی از یه نفر گرفته بود به اسم "کلیدر" یا یه همچین چیزی از یه نویسنده به اسم
"دولت آبادی" و وقتی که یه جلدش رو تموم میکرد به منم میگفت که بیا تو هم از جلد اول این رمان شروع کن و بخون و من به خاطر این که از اون شخصی که این رمان رو ازش گرفته بود بیزار بودم هیچ وقت دست به اون کتاب ها هم نزدم و دلم میخواست پاره شون بکنم.اما دیروز بر حسب اتفاق یه جمله تو یکی از این سایتها دیدم که منو به این فکر انداخت که ای کاش این کتاب رو میخوندم اون موقع.جمله این بود:
بیا وداع کنیم...
بیا وداع کنیم...
اگر بنا باشد کسی از ما بماند...
همان به که تو بمانی...
"کینه ی" تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا "عشق" من !