برنامه ریزی کردم،هفته دیگه میرم به یه شهر بزرگ،شاید یه کاری اونجا واسم پیدا شد.استرس دارم،به خاطر این نزدیک ٨ ماه بیکاری اعتماد به نفسمو از دست دادم،از حضور در اجتماع مضطرب هستم.ولی بالاخره این پیله تخمی رو باید پاره کنم،هرچند قرار نیست از توش یه پروانه بیرون بیاد،بلکه یه آدم کیری مزخرف گوشت تلخ منزوی که من هستم،قراره از توش بیرون بیاد
ایشالا که یه کار خوب پیدا میکنی... نا امید نباش
من از جنس خاکم تو مثل نسیم
کمی آنطرف تر به هم می رسیم !
انقد نا امید نباشید و خودتونو دست کم نگیرید لطفا
انشاالله که کار خوب پیدا میکنید
از نوشته هاتون پیداست که دل پری دارید
میفهمم
ولی این روزها هم میگذرن....
امیدوارم آینده ی خوبی داشته باشید
به یه دلیل اینجا مینویسم....
دلیلش صداقت و صادقانه نوشتن نویسنده ی این وبلاگه ................
سلام
نگفتی مال کدوم شهر هستی ها؟؟؟
بگو دیگه باشه؟؟
نوچ
خب نگو
باد باچراغ خاموش کاری نداره،اگه در سختی هستی بدان که روشنی.
به نام سلام
همرنگتم؛ ولی ...
به نظرم تنها خودمم که میتونم درک کنم بابا اون خیلیایی که الان همسن منید و نو شرایط مناسب؛! شما رو پای یکی دیگه وایستادید...
از طرفی هم میترسم از انرژی منفی شنیدن این حرف که «تو فعلا یه برو سر یه کار درست درمون که آویزون نباشی» در جوابِ گفتن اهدافت که فقط خودت میدونی انشاله بهشون میرسی.
پس گفتنش بزار باشه موقع رسیدن بهش ...
خیلیا نمیدونن ولی ما خیلی بزرگتر از فکر خیلیایی هستیم که فکر میکنن خیلی بزرگن ...
البته وقتی که بدونیم کوچیک اون که خیلی بزرگه هستیم ...
تا سلام ... والسلام
اعتماد به نفسی که داری درسته تو حلقم
والا