تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

بینوایان

گاهی اوقات به سبب تزریق افکار غالب اجتماعی در ما قدرت تفکر و تعقل از ما گرفته میشه وواقعا راجع به نفس یک موضوع فکر نمیکنیم.

موضوعی که من میخوام بهش اشاره کنم کتاب بینوایان هست که همه ما حتما و حداقل یک اقتباس کارتونی از اون رودیدیم.

چیزی که ما می بینیم،ژان والژان بیگناه و کوزت معصوم و تناردیه های خونخوار و بازرس ژاور عقده ای هست.

اما برداشت من از داستان این شکلی هست:

ژان والژان یه مرد پست و رذل و شهوت پرست و منحرف هست به این دلایل:

در هیچ کجای دنیا و هیچ قانونی یه مرد رو فقط به خاطر دزدیدن یه قرص نان به 19 سال زندان محکوم نمیکنن.حتما یه غلطی کرده،حتما اون مرد باید یه شیاد سابقه دار باشه با جرائم مختلف و کارهای کثیف بیشمار که به 19 سال حبس محکوم شده.هیچ نیاز به توضیح نیست که انسان وقتی به خانه کسی میره به عنوان مهمانی باید چشم پاک و دست پاک باشه،نه اینکه تو وقتی هیچ کس و هیچ جایی نداری و یک مرد خدا تو رو به خانه خودش میبره و به تو جای خواب و غذا میده،تو شب هنگام شمعدانی نقره اش رو بدزدی.نکته بعدی به فرزندخواندگی گرفتن کوزت هست.ژان والژان اگر مرد نیکوکاری بود چرا پسری رو به فرزندگی نگرفت؟چرا مدرسه سازی نکرد؟چرا در زمانی که به ثروت بادآورده کثیفی رسیده بود،مثلا یک بیمارستان نساخت؟از میون تمام انتخابهایی که فرد مثلا خیر میتونه داشته باشه،ایشون دختر نوبالغ زیبا و بی کسی رو میخره و پیش خودش میبره.و نسبت به اون یه کشش جنسی شدید داره.و مشخص نیست چقدر از اون کوزت استفاده جنسی برده و اذیتش کرده که کوزت زمانی که ازدواج کرد،دیگه هیچ وقت به دیدن پدرخوانده مثلا مهربانش نیومد.

حال شخصیت های منفی داستان رو واقع بینانه نگاه کنیم:

خانواده تناردیه مهربانی که از یه دختر یتیم بدون چشمداشت نگه داری میکنن،قرار بر این بوده که مادر فاحشه کوزت هر ماه پولی به این خانواده مهربان بده،اما اون در پاریس مشغول فاحشه گری هست،که کوزت هم محصول همین همخوابگی هاش با مردان مختلف هست.اما میبینیم که خانواده تناردیه از کوزت نگه داری میکنن.و در اقتباس های سینمایی و کارتونی ما شاهد اذیت و آزار اون هستیم که بزرگنمایی شده،اگر به کوزت گفته میشد که آب از رودخانه بیاورد به خاطر این بود که نوبتش بود و از همون آب هم خودش استفاده میکرد،اما اون مرتب کولی بازی میکرد و سعی در نرفتن داشت.قانون کلی وجود داره،آدم باید حداقل کارهایی تو خونه خودش انجام بده.نمیشه که مثلا شما غذا بخوری تو خونه خودت اما سفره رو جمع نکنی یا ظرفها رو نشوری یا نون نخری یا خرید بیرون رو انجام ندی.همه کارها در منازل تقسیم بندی شدن.توی خانه خانواده تناردیه هم همه چیز نظم و ترتیب داشت اما اون کوزت تن پرور سعی در خراب کردن همه چیز داشت.

اما شخصیت بعدی بازرس ژاور وظیفه شناس،مردی که جز انجام وظیفه فکر دیگه ای تو سرش نداشت و ای کاش در کشور ما همه مثل بازرس ژاور وظیفه شناس و سخت کوش بودن.آیا به دام انداختن یک جانی منحرف جنسی کودک آزار کار زشتی هست؟آیا وظیفه شناسی کار بدی هست؟آیا تلاش برای بهتر کردن دنیا برای زندگی کار بدی هست؟آیا پاک کردن دنیا از آدمهای منحرف و کثیف کار بدی هست؟ابدا،پس نوع نگاهمون رو به این مرد واقعی باید عوض بکنیم.

و در نهایت هم خود کوزت که در تنبلی و تن پروری به حد اعلا خودش رسیده و در فاحشه گری و به دست آوردن دل مردان میانسال عیاش هیچ کم از مادر فاحشه خود ندارد،به طوری که در سنین نوبالغگی میتونه که مخ ژان والژان هوسران رو بزنه و بعد از اون هم اون قدر زرنگ هست که با حرکات و اداها و کارهای کثیف دیگه یه پسر از طبقه بالای اجتماع رو به دست بیاره.

و خیلی شخصیت های دیگه تو این کتاب هستن که بد نشون داده میشن اما واقعا خوب هستن.مانند خواهران ناتنی کوزت که صبورانه دختر لوس و هرزه و ناخوانده ای رو تحمل میکردن.

نظرات 2 + ارسال نظر
حاج خانم شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:24 ق.ظ http://www.manohajim.blogsky.com

تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم..ولی دوس نداشتم این جوریش رو ..

ثریا دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:13 ب.ظ

خیلی خنگی تراویس
بهت حق می دم چون کتابشو نخوندی
خیلی خنده دار بود مطلبت.
فانتین، مادر کوزت، خودش یه بچه ی نامشروع بود که پدر و مادرش ولش کرده بودن به امان خدا. یه پسر گولش زد و وقتی کوزت به دنیا اومد، فانتینو ولش کرد. فانتین هنوز نوجوان بود که این بلا سرش اومد.
فانتین هر ماه پول می فرستاد واسه تناردیه ها. تناردیه ها فکر می کردن که می تونن فانتین رو تلکه کنن، و مدام به بهانه های مختلف ازش پول های قلمبه سلمبه می خواستن. به خاطر این کارها، فانتین مجبور شد دندون هاشو، موهاشو بفروشه. در حالیکه تناردیه حتی یک قران از اون پولی که فانتین واسه کوزت می فرستاد رو خرج کوزت نکردن.
فانتین اگه فاحشه بود، ولی تمام مدت واسه خاطر کوزت این کارو کرد. واسه اینکه هزینه های سربه فلک کشیده ی تناردیه ها رو بده.
فانتین مُرد، ولی از نظر من شهید شد.
کوزت فقط 5 سالش بود که تناردیه ها، بهش یه سطل می دادن که بزرگیش، به اندازه ی کل هیکل کوزت بود. و اونو نصف شب می فرستادن تا از وسط جنگل رد بشه و بره از چشمه آب بیاره. این صحنه از کتاب ویکتور هوگو، شهرت جهانی داره
نمی دونم عایا از نظر تو، تناردیه ها، با انجام این کار، واقعا نوع دوست بودن؟ کارهای انسان دوستانه می کردن؟
تناردیه هایی که انقدر دم از خوبیشون می زنی، 5 تا بچه داشتن. 2 تا دختر و سه تا پسر. می دونستی که پسر هم دارن؟؟؟ نمی دونستی.
بذار بگم چه بلایی سر پسرهای خودشون آوردن.
وقتی هنوز بچه های خیلی کوچیکی بودن، اون ها رو رها می کنن به امون خدا. یعنی رهاشون می کنن.
یکی از پسرهاش، گاورش، که معروفه، هم پرتش می کنن بیرون. درحالیکه نه لباس گرم داشته، نه پول داشته. نه جای خواب داشته. نه محبتی از والدینش دریافت کرده.
آخر سر گاورش رفت توی جنگ و شهید شد.
حالا بازم چرت و پرت بگو.
ژان والژان خودش یه قربانی بود. می فهمی؟ اونم وقتی که یه پسربچه ی خیلی کوچیک بوده، سرپرستی خواهرش و هفت تا بچه اش رو به عهده می گیره. ولی فکر می کنی یه پسربچه چقدر می تونه پول درآره؟ دیگران انقدر اذیتش می کردن، که یه بار ناچار شد نون بدزده. کوچیک بوده. سنی نداشته که بخواد به مسائل جنسی فکر کنه.
بعد از زندان، تا آخر عمرش نتونست خواهرشو بچه هاشو پیدا کنه.
وقتی دید فانتین چه به روزش اومده و شاهد رفتار تناردیه ها با کوزت بود، کوزتو نجات داد از چنگال اونا. اونا به کوزت حتی اسباب بازی هم نداده بودن. کوزت با یه دونه چاقو واسه خودش عروسک درست کرده بود. اون دو تا دختر تناردیه حتی یه لحظه نمی ذاشتن دست (به قول اون ها کثیف) کوزت به عروسکشون بخوره.
اصلن حق بازی کردن، که حق مسلم بچه است رو ازش سلب کردن. دستش جارو می دادن که همه جا رو جارو کنه. ظرف بشوره. لباس بشوره. هر کاری انجام بده. بچه ی 5 ساله. و مدام کتکش می زدن.
اون وقت، وقتی ژان والژان، کوزتو برد پیش خودش، کوزت روز اول که چشم باز کرد، اولین چیزی که کوزت پرسید این بود که جارو کنم واستون؟
می دونی ژان والژان چی جوابشو داد؟
گفت بازی کن.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد