تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

به نا امیدی از این در مرو

تمام دیشب خواب سرور رو میدیدم،وقتی هم از خواب بیدار شدم،دیدم یه گودی به عمق چند سانتیمتر اریب روی پیشونیم افتاده که نشون میداد تمام دیشب رو من حتی یه تکون کوچیک نخوردم و پشت سر هم فقط خواب دیدم.خواب هایی که توشون فقط نا امیدی و حسادت موج میزد.نمیدونم چرا و چی شده که بعد از سالهای سال دوباره به یاد سرور افتادم.البته اگر بخوام صادق باشم،سه نفر هستن که من هر روز بهشون فکر می کنم،هر روز تو اتوبوس،مترو و وقتهایی که مثل همیشه تنها هستم ذهنم میره سمت این سه نفر،سرور،پسر داییم که همسن من بود و پسر خیلی شاد و بذله گو و خوش مشربی بود اما هیچ وقت نفهمیدیم که چرا سال 87 خودکشی کرد،اونم زمانی که 23 سال داشت.پدرم که تو 58 سالگی سرطان گرفت و مرد.همیشه و هر روز به این سه نفر فکر میکنم.و گاهی اوقات هم به آدمهایی که جلو چشمم جونشون رو از دست دادن یا اون مریض هایی که با خودشون و خانواده هاشون صمیمی بودم،اما متاسفانه جونشون رو به خاطر بیماری از دست دادن.

همیشه به این آدمها فکر میکنم.


نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد