تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

فرصت لذت بردن از خوشی ها را به بعد موکول نکن .

بعد از مدتها واسه خودم یه چیز خوردنی خریدم،در واقع مجبور شدم که خریدم،هیچ غذایی تو خونه نبود و مجبور شدم برم بیرون و یه پیتزا بخرم و بیارم خونه بخورم،بهش گفتم یه پیتزای قارچ وگوشت بده و وقتی اومدم خونه دیدم یه پیتزا داده بهم و من نفهمیدم که این قارچ و گوشته یا یه چیز دیگه؟در واقع هر نوع پیتزایی به من میداد من نمیتونستم تشخیصش بدم.

موقع خوردن پیتزا یاد یه دختری افتادم که تو کار قبلیم بود،اسمش منیژه بود و 42 سال داشت و عاشق پیتزا بود.شب که میشد پدر ما رو در میاورد و مجبورمون میکرد تو اون سرماو برف بلند شیم بریم بیرون واسش پیتزا بگیریم.من همیشه میرفتم چون منیژه رو خیلی دوست داشتم.ام اس داشت و میدونستم چند سالی بیشتر زنده نمیمونه.ولی صورتش خیلی زیبا بود و من همیشه بهش میگفتم که خیلی خوب موندی منیژه و واقعا خوب مونده بود.دلم میخواد ببینمش اما نمیدونم کجاست و هیچ کس هم خبری ازش نداره.فقط یه عکس از منیژه دارم.مربوط به شب یلدا میشه که من و اون نشستیم وسط آشپزخونه و داریم انار دونه میکنیم.فقط دستای منیژه تو عکس افتاده که واسه من شاخ گذاشته.چقدر دلم واسش تنگ شده.

منیژه هیچ گناهی تو زندگیش نکرده بود اما خیلی عذاب میکشید.دلم خیلی واسش تنگ شده.اگه یه روزی دیدمش دستاش رو میبوسم.

نظرات 1 + ارسال نظر
مرد تنها شنبه 26 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 01:18 ق.ظ

دلم سوخت این بیماری ها خیلی مزخرفن ...
همین چند روز ...
نوشتم که سرطان کشتش
کلا آمار اینجور بیماری ها خیلی داره میره بالا :(

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد