من اون زمان که نوجوون بودم،هیچ تعریفی از ترس نداشتم.یعنی خیلی جسور و نترس بودم.یادمه تو شهرمون یه رودخونه بزرگ بود.و من از ارتفاع چهار متری میپریدم تو آب و اصلا به فکر این نبودم که به بیضه هام یا شکمم و روده هام آسیب برسه.یا این که جاهایی شنا میکردم که عمیق بود.یا با موتور سرسام آور رانندگی میکردم یا این که دعوا میکردم.یه بار هم رفتم پارک و سوار یه تابی شدم که بهش میگفتن تاب جوانان و به سرعت میچرخید و آدم سرجاش میخکوب میشد و آدم نمیتونست در حال حرکت بدنش رو تکون بده.توی لحظه ای که داشت متوقف میشد اما هنوز سرعت داشت من از رو تاب پریدم پایین.به خیال این که همون جا میام زمین پریدم،اما به خاطر نیروی گریز از مرکز چنان پرت شدم که به شدت خوردم به دیواره.خدا به من رحم کرد.
بابا قوانین فیزیک و ترکوندی تو
مارک چی؟ اونم بلد بودی بازی کنی؟