موقع برگشت از خونه مترو دروازه دولت پیاده شدم و اونجا جمعیت خیلی زیادی بود که میرفتن و میومدن و طبق معمول همیشه خیلی شلوغ بود.یه پسر و یه دختری هم در حال حرکت بودن که دختره شال آبی رنگی به سر داشت.پسری که همراهش بود و اجتمالا دوستش بود خیلی بی خیال بود و اصلا تو فکر دختر نبود که تو این شلوغی حواسش بهش باشه. یه پسری هم با سرعت رد شد و آرنجش کوبید به بغل سر دختر و همین جوری رفت.خیلی ناراحت شدم به خاطر دختر.همین طور که از پله های برقی میرفتم بالا به سرور و گلی فکر کردم و با خودم آرزو کردم که کاش مردی که تو زندگی سرور هست و مرد یا مردانی که بعدها به زندگی گلی میان،آدم باشن،مرد باش،ازشون محافظت بکنن،مراقبشون باهاشن،تمام حواسشون بهشون باشه و صادقانه دوستشون داشته باشن.
نوع نگاهت به اتفاقای کوچکی که هر روز جلوی چشم هممون میوفته و اغلب نمی بینیمشون خیلی برام ارزشمنده.
مرسی ناهید جان
سلام
چند روزه مدام دارم میخونمتون از اول تا اینجا رو اومدم،عید امسال رو هم خوندهام ازتون. نمی خواستم اصلا براتون کامنت بذارم .ولی از این غیرت مردونه تون خیییلی خوشم اومد .خیلییی هااا. شخصیت عجیبی دارین . اون اولا که شروع به نوشتن کردین ،آدم از بعضی حرفا و نوشته هاتون حرصش میگیره. میخواد بزنتتون. اما اینجاهاشو دوست دارم . اون پست که راجع به دهه شصتی ها گفتین در نظرم عالیه.بیخودی خودمون رو تحویل میگیریم.هیچی نیستیم بجز یه مشت بدبخت از همه جا رونده و مونده.
زیاد وقتتون رو نگیرم،خوشحالم که با سین چش سبز زندگی خوبو خوشی دارین. ان شالله خوشبختر از ا نچه که الان هستین باشین و بزودی به بقیه آرزوهای قشنگتون برسین در کنارش. بابا بسین و خوشبخت تر...
قربان تو.میدونم که دیگه نمیای بخونی جواب رو.اما مرسی به خاطر خوندن.امیدوارم تو هم شاد و سلامت باشی.
اتفاقا اومدم و جواب رو هم خوندم.چرا نیام؟
زین پس میخونم تون .
مرسی بابت دعاتون
دمت گرم.قربونت.تو هم اگه وبلاگ داری آدرسش رو بده.موفق باشی.
دارم ولی شما از مطالب وبلاگ من خوشتون نمی یاد. یه جا میگید بدم میاد از وبلاگ هایی که ...
بیخیال.
وبلاگ هایی که چی؟بگو دیگه.