تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

خداحافظ آخرین جمعه تابستان 1392

امروز آخرین جمعه سال 1392 بود و من سر کار بودم.انتظار خبر خاصی نداشتم و منتظر هیچ اتفاقی نبودم.سر کار رفتم و یه سری کارها انجام دادم و یه سری برنامه ریزی انجام دادم و به چند سایت سر زدم و چند جا هم زنگ زدم و بعد از کار هم با مهندس رفتیم دنبال کارای پروژه جدید که خیلی دارم بهش امیدوار میشم.این چند روزه که دنبال کارای پروژه هستیم،من خیلی راضی تر و خوشحال تر هستم.منتهای مراتب چیزی حدود پنج سال زمان میبره به احتمال زیاد.

عصر که به خونه برگشتم مامانم بهم گفت که هیچ عجله ای نیست،اما از تو همکارهات اگر دختر خوبی دیدی،باهاش آشنا شو و دیگه کم کم ازدواج بکن.منم بهش گفتم تا پنج سال دیگه خبری از ازدواج نیست،دارم رو یه کار جدید تمرکز میکنم،بعد از پنج سال هم تازه پروژه جواب میده و باید برم سراغ یه کار دیگه.بعد بهم گفت پس تو واسه کی میخوای پول دربیاری.واسه این میخوای پول دربیاری که تا آخر عمرت رو یه تخت یک نفره با لپ تاپت بخوابی؟من هیچ جوابی نداشتم بهش بدم،جز سکوت.

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد