جمعه پیش من خونه بودم و مامان و خواهرم رو واسه ناهار دعوت کردم،و به مامانم گفتم که غذا درست نکن.بعد زنگ زدم به یه جایی به اسم"مستر دیزی" که اکثر جاهای خوب تهران نمایندگی داره و آبگوشتهای خوشمزه ای رو به شکل بسته بندی میفروشه.من سه تا آبگوشت سفارش دادم و تقریبا یه ده دقیقه بعد اونا رو آوردن و خیلی شیک و خوشگل بود بسته بندیش و خیلی گرم و خوشمزه بود.بعد از این که غذا خوردیم و به حد انفجار رسیدیم و سفره رو جمع کردیم.مادر من بهم گفت میدونی جای کی خالی بود؟منم چند نفر رو گفتم که اشتباه بودن.بعد مادرم بهم گفت که جای بابات خالی بود،خیلی آبگوشت دوست داشت و من چقدر غمگین شدم هر چند به روی خودم نیوردم و امروز تو راه برگشت به خونه تو اتوبوس دوباره یادم افتاد و به گریه افتادم.
من هیییییییییچی از پدرم تو ذهنم ندارم... همش عکس و خاطره های این و اون...
خدا رحمت کنه پدرتو...
قلبم سنگین شد تراویس:(
مرسی عزیزم