این روزهای من خبر خاصی نیست.
خونه رو عوض کردیم.یه کم خرج و کار داشت که انجامشون دادیم.
داشتم تصمیم به ازدواج میگرفتم.یعنی تقریبا قطعی شده بود تا این که دیروز عصر تو راه برگشت به خونه تو مترو بودم که یهو زد رو ترمز و همه آدمها افتادن رو همدیگه.نمیدونم اون لحظه خاص چه اتفاقی افتاد که از فکر ازدواج پشیمون شدم.خدا رو شکر که به اون نفر خاص چیزی نگفتم از ازدواج.
منم مثل تو
اصلا وضع بدیه
مبارکه آقا.
چرخش برات بچرخه