تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

"ف صدا قشنگ"

خوب مثل این که زندگی داره دوباره روی خوشش رو به من نشون میده،البته دروغ چرا،من از اون روزی که اومدم تهران زندگی روی خوشش رو به من نشون داد.اول این که بعد از ماه ها بیکاری که دیگه داشت من رو دیوونه میکرد.ریسک کردم و اومدم تهران.البته مدیون عموم هستم که چندین ماه پیشش زندگی کردم.

بعد هم خانوادم اومدن تهران،بعدشم داداشم با زنش و بچه هاش اومدن تهران.من سر یه کار خوب رفتم و داداشم و زنش رو هم آوردم همین جایی که خودم کار میکنم.با چند دختر خوب دوست شدم.امروز از اتوبوس که پیاده شدم یه نگاهی به اطرافم انداختم.آدمها سریع از خیابون رد شدن و رفتن پی کارشون.هیچ کس از سردی هوا لذت نبرد و از کوه هایی که پر از برف بودن و روبرومون بودن،ولی من با تمام وجودم لذت بردم.حتی یقه کاپشن رو کشیدم پایین تر تا سرما به گردنم برسه.

من از بودن در تهران لذت میبرم.از این که با دختری مثل"ف صدا قشنگ" دوست شدم خوشحالم.من از این همه تغییر تو زندگیم خوشحالم.بالاخره بعد از ماه ها سرما و یخ زدگی خیابون های قلبم و شهرم با رسیدن بهار همه چیز داره عوض میشه و من خوشحالم.

چند شب پیش با "ف صدا قشنگ" داشتیم قدم میزدیم و حرف میزدیم.یه چیزی از یه کسی به اسم"تی.اس.الیوت" گفت.البته نمیدونم اسمش رو درست گفتم یا نه.خلاصه اون چیزی که به من گفت این بود که آدم با هر کسی که آشنا میشه.ورود اون شخص جدید به زندگیش با خودش یه راز داره که ما باید اون راز رو کشف کنیم.و به این حرفش هم اعتقاد و باور داشت.حالا من نمیدونم آخر این رابطه به کجا میرسه و چی میشه اما من به پایان راه نمی اندیشم که همین آغاز زیباست.



و منح الله النجاح

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد