تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

تجربه مدرسه خوبی است ولی افسوس که خرجش سنگین است.

مورد اول: روبه روی دفتر کار من ساختمان پزشکانی هست که عصرها شلوغ میشه و من از پنجره به بیرون نگاه میکنم.و میدونید چیه آدمها تو مرگ و بیماری خیلی شبیه به هم میشن.

مورد دوم:پست مزخرفی رو دیشب نوشتم مبنی بر این که با همسرم سرد شدم و اونم با من سرد شده که پاکش کردم.چون من نمیزارم هیچ وقت این اتفاق بیفته.من نمیخوام زندگیم از دست بره.کمی پیش بهم زنگ زد و با هم حرف زدیم.و انگار که نه انگار بین ما کدورتی بوده.

مورد سوم: بعد از مدتها رو پشت بوم سازمان برادرم رو دیدم.به برج های تجریش و اطرافش  خیره شده بودیم و در مورد زندگی حرف میزدیم.من بهش گفتم تحمل ندارم که 26 سال دیگه کار کنم تا بازنشسته بشم.بهم گفت که نمیفهمی چطور میگذره.بعد به من گفت که یادت میاد که موهامون رو بلند کرده بودیم و گلت زده بودیم تا صاف بشه و کنار گل ها وایسادیم و عکس گرفتیم.اون 14 سال پیش بود.به زندگیم و چیزایی که پشت سر گذاشتم نگاه کردم و دیدم چقدر زندگی زود میگذره.

مورد چهارم:یکی از همکارها خانم مجرد 47 یا 48 ساله ای هست که مجرده و قیافه خوبی نداره وگرنه زمان مجردی حتما باهاش تیک میزدم.اومد پیش من و واسش تلگرام نصب کردم و توی یه گروهی عضو بود که فایلهاش رو دانلود کرد و گفت شب اینا رو گوش میدم.من با خودم فکر کردم که چقدر میتونه زندگی این شخص سخت باشه.یه زن مجرد 48 ساله توی یه شهر غریب و تنها.خیلی سخته آدم تنها زندگی بکنه.من از تنهایی میترسم.

مورد پنجم: توی روزی که من و همسرم عقد کردیم خواهرش داره عقد میکنه.

مورد ششم:با این که میدونم مسابقات موبایلی که با مسیج هست هیچ عایدی واسم نداره و فقط 120 تومن هی از شارژم کم میکنه اما به شدت علاقه مند شدم بهشون.

مورد هفتم:یکی دیگه از خانمهای همکار پریزوز به من گفت که تو خیلی مثبت هستی.از زندگیت لذت ببر.به من گفت من نمیزارم هیچی تو دلم بمونه.هر عشق و حالی که بکنم انجام میدم و هیچی واسم  مهم نیست،با این که متاهل هستم.میگفت تو عید نوروز تا خرخره ویسکی خوردم و تا تونستم رقصیدم.

نظرات 6 + ارسال نظر
آویشن چهارشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 08:49 ب.ظ

عنوان مطلب امروزت خیلی مناسب بود.
واقعا چیزی که آدم با گذشت زمان تو زندگیش میفهمه بهترین و گاهی تلخ ترین تجربه ها هستن، فقط کاش بعضی از این تجربه ها باعث ناراحتی نشن،گرچه زندگی باید پستی و بلندی داشته باشه اما از دست دادن بعضی چیزا جبران شدنی نیست

هولدن کالفیلد پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 02:30 ق.ظ http://insidemonster.blog.ir/

اونو کار خوبی کردی پاک کردی! میخواستم فحشت بدم، چون متاهلی و بزرگتری نگفتم! :دی

فحش میدادی.ناراحت نمیشدم.شما بزرگواری

Friends پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 02:39 ق.ظ http://friends.blogsky.com

دمت گرم، راستی خواهر خوانومت با همون مورد که شما همچین صاف و پوست کنده آخر داستان رو گفته بودی داره ازدواج میکنه؟

نه.این یکی دیگشونه.اون خوشگله همچنان در حال یکه تازی در دانشگاه و اینستاگرام و دل عشاق شکوندن هست

NOBODY KNOWS پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:00 ب.ظ

نمیدونم چه کلمه ای رو توو گوگل سرچ کردم و چندتا پیج اول رو باز کردم......
دومین پیچ همین بود...هی باز نمیشد...هی reload میکردم...باز نمیشد.....اخرش cached copy کردم و بالاخره باز شد.....تقریبا چهارسالی میشه دیگه وبلاگ نمیخونم....نه حوصله دارم نه مطلبی ارضام میکنه و نه دوباره حوصله دارم....اما یه پست این پیجو خوندم.....ماله اردیبهشت همین امسال بود....چندتا پست دیگه هم خوندم...همینجوری میرفتم پست بعدی...
سین چشم سبز کیه؟این چرا بعضی وقتا فحش میده؟ چقدر حرفاش جوریه انگار روبروت نشسته و داره باهات توو یه کافه توی ولیعصر حرف میزنه... نه توو یه جای مجازی....
چقدر این تراویس بیکل که فقط میدونم مرده...متاهله...تقریبا سی سالشه...از تنهایی میترسه..عاشق ابتذاله و بچه نمیخواد خوووووبه...
چقدر دلم میخواد سر بزنم همیشه بهش.....
چقدر دلم میخواد بخونمش....
چقدر دلم میخواد ................ اووف بسسسه....
وقت کوتاه و حرف بسیار....

همین ....

سین چشم سبز همسرم هست که دنیای از اختلاف بینمون هست اما دریایی از عشق بین ما جاریه.
و این که نمیدونم مردی یا زن.اما خیلی خیلی شما لطف داری.مرسی از مهربونی شما.

NOBODY KNOWS پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:33 ب.ظ

بعد از دو سه بار اشاره کردن به سین چشم سبز متوجه شدم که همسرتونه.......اون سواله که سین چشم سبز کیه؟ در اولین برخوردم با این واژه بود....
ببخشید که من از این آرزو ها : امیدوارم همیشه بینتون عشق جاری باشه....واای همیشه شاد باشید.... و از این قبیل نمیکنم........اما قلـــبا همیشه در حال نجواهایی هستم.....

راستی
لطفی ندارم....هر حرفی زدم و خواهم زد واقعیت بود و هست......

12 شهریور 94...تاریخ خوبی بود برای همچین اتفاق امیدوارم تا اخر شیرینی....

خیلی محبت داری دوست عزیز

کیمی آ پنج‌شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1394 ساعت 12:43 ب.ظ http://yeghatre-harf.blogsky.com/

من اون پست رو خوندم بعد به طرز وحشتناکی ناراح شدم !
پتانسیل بغض هم داشتم حتی واسش !
انقدر ناراحت شدم که نشد کامنت بذارم .

خدا رو شکر که همه چیز درست شد .

قربون مهربونیت

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد