تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

چه حادثه عجیبی است. باید بروی و هیچگاه باز نگردی.

دیشب همسرم سرش رو گذاشته بود روی بازوی من و چشم تو چشم هم بودیم.به من گفت من اون قدر دوستت دارم که وقتی مردم به خدا میگم که دلم میخواد دوباره با تو باشم.و اینجا عمیق ترین و بنیادی ترین اختلاف ما خودش رو نشون داد و من بهش گفتم که اگر  بعد از مرگ خبری بود تو به خدا این رو بگو.ولی به نظر من بعد مرگ همه چیز تموم میشه و نه من دوباره زندگی میکنم و نه تو.اونم گفت که این دنیا خیلی کوتاهه و زندگی اصلی بعد مرگ شروع میشه.من به چشمهای سبزش خیره شده بودم و به این فکر میکردم که چه خوب بود بعد مرگ دوباره زنده میشدیم و تلخی سیگار و مستی شراب و شیرینی هندونه و طعم بوسه و سردی هوا و شرجی جنوب و لمس بدنی که دونه دونه شده پوستش و بوییدن عطرهای فرانسوی و قدم زدن و دویدن بچه ها و گریه کردن بعدبازی فوتبال و شناکردن رو دوباره تجربه کرد.

نظرات 3 + ارسال نظر
گیسو یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 03:27 ب.ظ

اووووووووم...به فکر انداختیم

آویشن یکشنبه 12 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 11:21 ب.ظ

شاید همین دیدگاه متفاوته که باعث میشه دو نفر به هم جذب بشن.
حالا جدای از بحث مذهبی و دیدگاه سین چشم سبز،همین که اینقدر دوست داره مهم ترین چیزه.
خوبه که با همین و رابطتون خوبه.

شهلا سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1394 ساعت 09:39 ق.ظ http://rima1360.blogsky.com

چقدرمتفاوت فکر میکنین .یاد نوشته های صادق هدایت افتادم .منوهمسرم هم اوایل خیلی تفاوت داشتیم .من عاشق هدایت وکافکا اون هم نه بی دین بود نه دیندار.الان مثل هم شدیم
10ساله دیگه یاایشون شبیه شما میشه ویا شما شبیه اون
امیدوارم شما شبیه ایشون بشین .چون این بی دینی ادمو بطرف افسردگی سوق میده من تجربه شودارم میگم
نسبت به همه چیز بی تفاوتم چه خوبی چه بدی .

چقدر خوب که با صادق هدایت مقایسه شدم.بسی خوشحال شدم و مسرور

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد