سلام بر تراویس گرامی. آقا من حدودا پنجاه سالمه. قصد نصیحت هم ندارم. از همین الان گفته باشم. فقط یه چیزی بگم . برم. عمر کوتاهه. چشم به هم بزنی میبینی پیر شدی رفت. ولی نباید از این بترسی که تو جوونی خوشی کم کردی. اونا مثل برق و باد میگذره.باید از این بترسی که میانسال شدی و چشم کسی به در نیست برات. دست نوازش عزیزت روی صورتت نیست. نذار هیجان جنسی گولت بزنه. اینا هرز پریدنه . عاقبت خوبی نداره.زن ها بوی خیانت رو تشخیص میدن حتی اگر به روی خودشون نیارن. بعد شم یه جایی خوندم زنان خیانت کار نصیب مردان خیانت کار خواهند شدو یه لحظه فک کن اینجوری بشه. چی میشه.عزت زیاد
الان داشتم تو وبلاگتون میچرخیدم. دیدم شما هم بهش اشره کردید
قدر شب قدر را بدانید،شاید امسال آخرین شب قدرتان باشد. سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 ساعت 02:57 ب.ظ
امروز موقع برگشتن از کار توی یکی از پله برقیها یه پیرمردی دست زن پیرش رو گرفت و رفتن رو پله برقی و من به این فکر کردم که وقتی به سن اینها رسیدم آیا کسی رو دارم که دستم رو بگیره یا دستش رو بگیرم؟نمیدونم والا.اصلا من به سن اینها میرسم؟بعید میدونم و یا در خوشبینانه ترین حالت وقتی به سن اینها رسیدم توی یه آسایشگاه سالمندان درجه 3 و ارزون قیمت هستم و تو پوشک خودم ریدم و مراقبین اونجا منو میزنن و دست میندازن.
خیلی دیدم به زندگی بد شده،من از اون تیپ آدمها هستم که حتما باید یه زن تو زندگیم باشه تا شارژ باشم و با روحیه،وگرنه همین عنی میشم که الان شدم.باید یکی رو دوباره پیدا کنم.
ببین کلا تو شانست.....استغفرالله...
عب نداره میری بهشت عوضش اونجا هم آب انگور هس هم حوری :)))))
اونجا هم اگه باشه من میرم جهنم میله داغ میکنن تو کونم
عب نداره خب علاوه بر ایناییکه جلبک گف سرتو میذاری رو پای سین و اونم دستای گرمشو میذاره رو صورتت و به خواب میری و مابقی صوبتا:))
هیچی مثل یه خلوت دو نفره دنج نمیشه. حتی اگه عاشقانه نباشه
چیزای بهترش هم هست.قبول کن
یه هفته داشتی از نبود سین چشم سبز می نالیدی؛خب حالا که خونه هست از فرصت استفاده کن دیگه.
دوباره برگرده سر کار تو میمونی و حوضت :-)))))))
یکم گریه هم بد نیس تراویس جان...سبک میشی
ای بابا.حالا هی تیکه بندازین
آه ماها گرفتت قبلا فقط سین چشم سبز ممکن بود از دستت شاکی شه که شیطنت میکنی :دی الان یه عالم خواننده بهش اضافه شدن :))))
+ گریه کن گریه گشنگه !!! :دی
+ با آویشنم موافقم تازه
عجب آدمایی هستین شما.ظالمید.ظالم
خخخ
سلام بر تراویس گرامی. آقا من حدودا پنجاه سالمه. قصد نصیحت هم ندارم. از همین الان گفته باشم. فقط یه چیزی بگم . برم. عمر کوتاهه. چشم به هم بزنی میبینی پیر شدی رفت. ولی نباید از این بترسی که تو جوونی خوشی کم کردی. اونا مثل برق و باد میگذره.باید از این بترسی که میانسال شدی و چشم کسی به در نیست برات. دست نوازش عزیزت روی صورتت نیست. نذار هیجان جنسی گولت بزنه. اینا هرز پریدنه . عاقبت خوبی نداره.زن ها بوی خیانت رو تشخیص میدن حتی اگر به روی خودشون نیارن. بعد شم یه جایی خوندم زنان خیانت کار نصیب مردان خیانت کار خواهند شدو یه لحظه فک کن اینجوری بشه. چی میشه.عزت زیاد
الان داشتم تو وبلاگتون میچرخیدم. دیدم شما هم بهش اشره کردید
قدر شب قدر را بدانید،شاید امسال آخرین شب قدرتان باشد.
سهشنبه 18 تیرماه سال 1392 ساعت 02:57 ب.ظ
امروز موقع برگشتن از کار توی یکی از پله برقیها یه پیرمردی دست زن پیرش رو گرفت و رفتن رو پله برقی و من به این فکر کردم که وقتی به سن اینها رسیدم آیا کسی رو دارم که دستم رو بگیره یا دستش رو بگیرم؟نمیدونم والا.اصلا من به سن اینها میرسم؟بعید میدونم و یا در خوشبینانه ترین حالت وقتی به سن اینها رسیدم توی یه آسایشگاه سالمندان درجه 3 و ارزون قیمت هستم و تو پوشک خودم ریدم و مراقبین اونجا منو میزنن و دست میندازن.
خیلی دیدم به زندگی بد شده،من از اون تیپ آدمها هستم که حتما باید یه زن تو زندگیم باشه تا شارژ باشم و با روحیه،وگرنه همین عنی میشم که الان شدم.باید یکی رو دوباره پیدا کنم.