تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

انسان بیش از هرچیز افسوسِ حماقت‌هایی را می‌خورد که وقتی فرصتش را داشته از آن‌ها غفلت کرد.

دیشب که شب جمعه بود من قهر بودم با زنم و خونه مادرم که خالی بود خوابیدم.هفته قبل هم شب جمعه که هیچ خبری نبود و تو همین وبلاگ در موردش نوشتم.همیشه و از زمانی که سیزده یا چهارده سال داشتم شب جمعه ها را به خاطر برنامه زن و شوهری دوست داشتم.ولی افسوس که هیچ شب جمعه مهیجی رو تجربه نکردم.هیچ چیزی از این زندگی نفهمیدم.هیچ.

امشب هم من خونه مادرم که خالیه خوابیدم و خبری از مشروب هست و نه از سیگار.حال هیچ کدوم رو ندارم و به اندازه یک دریا غم تو دلم دارم.عشقی دیگه بین ما نیست.هر دو خالی شدیم از عاطفه.

وقتی بی طرفانه و بدون جانبداری از خودم این یک سال و چند ماه زندگی مشترک رو آنالیز میکنم میبینم که زن من فقط میخواست ازدواج بکنه.فقط شوهر میخواست و منو با دروغ هایی به اندازه کره مریخ فریب داد.من و خانواده ام رو خام کرد.

من یه دختر ترگل ورگل شمالی خوشگل و سفید و چشم سبز و پولدار و نجیب و با خانواده خوب دیدم که جهیزیه کاملی داشت و شغل پردرآمدی که روز به روز داره ترقی میکنه و هیچ انتظاری نداره که خرج عروسی بگیریم و بسیار کم توقع هست.هر خر دیگه ای به جای من بود سفت میچشبید و ول نمیکرد.اونقدر رفت و اومد و دل من و مادرم رو برد که نفهمیدیم چطوری خودم رو روی سفره عقد دیدم و از همون لحظه ای که آخوند داشت خطبه عقد رو میخوند دروغ اولیش رو شد.ولی مگه میشد مراسم رو به هم زد؟چند روز بعد یک دروغ دیگه اش رو شد و اونقدر گریه کردم و اون قدر شکسته شدم و اون قدر ناراحت شدم که هیچ کسی نمیتونه تصورش رو بکنه.هیچ کس نمیتونه بفهمه تو دل من چه غمی ریخت وقتی دیدم که همسرم و خانواده اش چیزی رو از من مخفی کردن که واقعا مهم بود.اون روز بعدازظهر وقتی اون موضوع رو فهمیدم به اندازه تمام رودخانه های روی کره زمین اشک ریختم و تمام مردانگی و غرورم له شد.حدود یک ماه بعد یکی دیگه از دروغ هاش رو فهمیدم و یک هفته بعدش یک دروغ دیگه.توی شش ماه اول زندگی تمام چیزهایی که از خودش به من گفته بود رو فهمیدم که دروغ بوده.فقط مثل آدمهای ضعیف تو خلوت خودم اشک ریختم،زیر دوش حموم زار زار گریه کردم و به خودم گقتم که من چه گناهی کردم که باید این آدم دروغگر زن من بشه.از ترس حرف مردم و آبروم ادامه دادم باهاش به این امید که اصلاح بشه.ولی روز به روز بدتر شد.اون نگرش باز و روشنفکرانه جای خودش رو به خشک مذهبی بودن داد.اون صورت خندون جای خودش رو به اخم و عصبی بودن داد.اون موهای روشن و زیبا دیدم که همش سفیده،اون وضعیت مالی دیدم هیچی نبود جز چند میلیون ناقابل،اون جهیزیه چیزی نبود جز چند تشت پلاستیکی و بالش و رختخواب،اون باغعای شمال همش مال مردم بود،اون زمین ها،اون پرتقال ها و برنج ها،همش دروغ بود.اون بدن سالم شد یه آدم همیشه مریض.و تمام این مدت هیچ کس نفهمید تو دل من چی میگذره.

زنم مسیج داد که از اون پولی که تو بانکه مقدار کمی سهم من میشه و تا سه یا چهار روز هم میخواد بره شمال بعدش هم دو روز میخواد بره دانشگاه.بدون این که به من بگه.بدون این که یک قدم در راه زندگیمون برداره.بدون این که به این فکر کنه که من شوهرش هستم،بدون این که نگران من باشه.تمام این مدت مثل یه دختر مجرد،بدون تعهد زندگی کرده و داره ادامه میده.اصلا هم واسش مهم نیست که من کجای زندگیش هستم.

از مذهبی ها متنفرم چون زن من که نمونه بارزی از مذهبی بودن هست چنان دروغگو و پست و نسبت به شوهرش بی اعتنا هست که هیچ زنی این جور نیست.

من به همسرم خیانت کردم.ولی فقط یک بار،اما زمانی بود که بیش از دو هفته من حتی دستم هم بهش نخورده بود.در این یک سال و چند ماهی که گذشت فقط چند بار همسر من واسه من شام درست کرد اونم فقط وقتایی که برادر عزیزش خونه ما بود.شاید حرف من رو هیچ کس باور نکنه.اما هیچ وقت به من صبحونه نداد.هیچ وقت نشد صبح که میخوام برم سرکار به من صبحونه بده.هیچ وقت نشد وقتی میام خونه لااقل جلوم بلند شه و باهام دست بده.هیچ وقت نشد لباس هام رو اتو شده ببینم.

من اون رو از یه آپارتمان توی یه جای پایین شهر و در حالی که با برادرش همخونه بود آوردم توی یه جای خوب.از همون روز اول رفت توی خونه خودش و مستاجر نبود.کارت حقوقیش رو نگرفتم و کارت منم دست اون بود و زمانی که دانشگاه قبول شد هیچ مخافتی نکردم و هر وقت که دلش میخواست بدون من میرفت شمال و نیاز به اجازه من نداشت.احترام جلوی خانواده اش.احترام به خودش،آزادی عمل در هر کاری،و هر کاری که یه مرد باید بکنه من واسش کردم.

نمیدونم چی میشه و به کجا میریم.اما انگار همه ابرهای خدا تو دل من دارن میبارن.

--------------------------------------------

پانوشت:هزاران بار باهاش حرف زدم و ازش خواستم که از زندگیم چی میخوام و چه انتظاراتی ازش دارم.هزاران بار بهش گفتم که از ته دل دوستت دارم.هزاران بار دوستانه و تو عالم زن و شوهری بهش گفتم به من دروغ نگو و اگه چیزی هست همین الان بگو.نزار خودم بفهمم.هزاربار بهش در مورد مسائلی که یه زن واسه شوهرش باید انجام بده توضیح دادم.و دیگه این که کسی که خودش مشاور هست و به دیگران شب تا صبح و صبح تا شب مشاوره میده و تحصیلکرده روانشناسی و مشاوره هست و از این راه امرارمعاش میکنه چطور بگم بیا بریم پیش مشاور؟احمقانه نیست؟

نظرات 52 + ارسال نظر
پدربزرگ جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:15 ب.ظ

من رو یاد مهدی تقی و سپیده می ندازه این ماجرای تو سین چشم سبزت

اینا کی هستن که گفتی؟؟؟

مونا جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 ب.ظ

دیروز با وبلاگت اشنا شدم وخیلی از پست هاتو خوندم ولی از هیچ کدومشون تا این حد متاثر نشدم.
باهاش حرف بزن و به حرف های اونم گوش کن شاید اون هم حرفایی برای گفتن داشته باشه.

فاطمه جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:27 ب.ظ

:( نمیفهمم چرا باید ته این ماجرا اینطور شه.

من خودمم نمیفهمم

کیمی آ جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:36 ب.ظ http://yeghatre-harf.blogsky.com

تراویس
چندبار بهش گفتی که واست صبوته درست کنه؟چن بار گفتی که لباسات رو اتو کنه؟چن بار گفتی که وقتی میخنده قشنگ تره؟چن بار نشستی باهاش درباره ی شکسته شدنش صحبت کنی و بگی که دوست داری به خودش برسه؟
بهش گفتی که از دروغاش دلخوری؟که میخوای اگه چیز دیگه ای هست، زودتر بدونی ؟
چند بار نشستی باهاش درست و حسابی حرف بزنی ؟ درباره ی همه چیز ! زندگی زناشویی تون و تیپش و رفتارش و خانه داریش و نحوه ی خرج کردن و پس انداز و خلاصه همه چیز !
چند بار ؟

هنوز معتقدم که یه مشاور میتونه این رابطه رو درست کنه .
وقتی همه چیز انقدر ملو عه ... انقدر ملو و آروم قهر کردین و تو زدی بیرون ... پس میشه که درست شه .

+ اگه میشه لطف کن و نظرمو تایید نکن.

میرزاده خاتون جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:44 ب.ظ http://hedikhatoon.Blog.ir

واسه همینه که من با ازدواج سنتی مخالفم. توی اون دوره ی کوتاه قبل از عقد همه سعی می‌کنن خودشون رو بی عیب و نقص جلوه بدن!

پرستو جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:51 ب.ظ http://the0emigrant0shorebird.blogsky.com/

خوندم مطلبت رو. حرف مردم رو بذار کنار. تا جوونی از زنت جدا شو.
هنوز جوونی می تونی خیلی کارها بکنی.

فاطی جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:54 ب.ظ

واقعاک چرا باید اینکاروبکنه

مگهان جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:55 ب.ظ http://Meghan.blogsky.com

1. همسر شما مذهبی و مومن نیست، شاید دوست داره باشه به همین دلیل ظواهر دین رو که راحت ترم هست رعایت می کنه. اول و آخر اسلام گفته شده حق با شوهره، فقط شوهر مهمه،اصلا باید از خودت بگذری و به همسرت برسی... به همین دلایل زنی که مذهبی باشه اینجوری که میگی نباید باشه.
2. میگم یه چیزی اون دروغ ها چی بودن یعنی؟! دلم پر از غصه شد، دایی من همینجوری زندگیش از هم پاشید و تو همون یک سال زندگی خانومش بچه دار هم شد... تو خوشبختی چون بچه دار نشدین:)
3. به همسرت گفتی خیلی دوس داری خانومت سنتی تر عمل کنه و به فکرت باشه؟ برات غذا درست کنه و دستپختش رو بخوری؟
4. اصلا اگر قراره اینقدر مستقل باشیم، چرا ازدواج می کنیم؟ سین چرا متاهل شد؟

آنا جمعه 6 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:58 ب.ظ

واقعا ناراحت شدم
اگه تمام این حرفات حقیقته این زندگی به هیچی نمی ارزه
آشنای ما یه زندگی این مدلی رو 15 سال نگه داشت و الان داره طلاق میگیره در صورتی که زنه 2 تا خونه و 1 ماشین و 50 تومن پول تو حسابشه!
ببخشید رکم اگه داداشم بود نمی ذاشتم یه لحظه باهاش ادامه بده 6 ماه هم تمکین نکنه مهریه نابود میشه

پرستو شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:01 ق.ظ http://the0emigrant0shorebird.blogsky.com/

لینکت کردم تراویس

لطف کردی پرستو
منم به وبلاگت میام همیشه.منتها فرصت کامنت نشده
بزرگواری شما

ف، م شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:29 ق.ظ

دلت اگه شکسته، منتظر باش پس... آرامش های عمیق معمولا بعد از دوره های هرج و مرج به وجود میان...
و دیگه این که: من اصلا نظری ندارم، نمی تونم داشته باشم، فقط می تونم از خدای خوب بخوام که دلت رو آروم کنه. ان شا الله.

پرستو شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:44 ق.ظ http://the0emigrant0shorebird.blogsky.com/

با رایی که من دادم نتایج نظرسنجی ت شد 50 50

مهشید شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:56 ق.ظ

الهی ببین پسرمهربونمون چه دل پرخونی داره
خیلی ناراحت شدم
فقط خوشحالم بچه ندارید.
متنفرم از آدمایی ک رل بازی میکنن
اینجور آدمارو هیچ وقت نمیشه شناخت.
حالا ک همه اینا خراب شده رو سرت
نذار داغون بشی
اول از همه ب تغذیت اهمیت بده
نذار توی غم فرو بری


همیشه ی راهی هست
همسرتو کار نداشته باش
خودت برو با ی وکیل و مشاور صحبت کن
مشاوره بگیر
حداقلش اینه ک این حجم از فشارو یکمشو از خودت بیرون میریزی
....

خانم ف شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 02:45 ق.ظ

جلوی ضرر رو از هر جا بگیری منفعته،همون حرفی که بارها زدم ،جدا شو،حداقل دادخواست طلاق بده بزار یه تکونی به خودش بده،انگار امر بهش مشتبه شده که هر جور برقصونتت باز هم انقدر بی عرضه هستی که کاری نمیتونی انجام بدی،راجع به اون پول مشترک هم باید بگم گوربابای پول،جونیت رو بچسب عزیزه برادر

تازه وارد شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 02:46 ق.ظ

آره. خنده داره که ادم مشاور باشه و زندگی خودش پخش وپلا باشه
در تکمیل نظرمیرزاده خاتونم میگم که فرقی نمی کنه آدم سنتی ازدواج کنه یا مدرن یا تو چت روم یا تلگرام یا هرجا
مهم اینه که به مقصد موردنظربرسیم و طرف همونی باشه که میخواستیم .حالا هرجور میخوایم پیداش کنیم. خودم همسرم رو تو چت روم پیدا کردم الان 8 ساله با همیم (7،6سال دوست و 2ساله مزدوج شدیم) و خوشبختیم

فراز شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 03:18 ق.ظ http://horrorfilm.blogsky.com

یک بار نوشتی زنت خوبه یک با ر نوشتی بده الان هم که زدی سیم آخر .... اختلاف عقیدتون زیاده اون مذهبیه تو مذهبی نیستی اون خانوادش شمالند هی باید بره بیاد ما که بیرون گودیم نمی تونیم نسخه بپیچیم خودت یک جوری خودت رو نجات بده مرگ یک بار شیون هم یکبار اما قبل از هر اقدامی خوب فکر کن ....

پارمیس شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:56 ق.ظ

سلام
رودست خوردن خیلی حس بدیه ، مخصوصا وقتی مردها بفهمن همه اش برای به تله انداختنشون بوده ولی خوب اینم راهیه برای رسیدن به هدف
هورمونها بد جوری جلوی چشمت را گرفته بوده وگرنه دروغی که شش ماهه رو بشه مطمینا از اول قابل دیدن بوده
خدا بهت صبر بده

سامبادی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:11 ق.ظ

سلام. به نظر من تو فقط فرسوده تر میشی و یه روزی بالاخره خیانت میکنی و ادامه دار هم میشه این پروسه و اونم میفهمه و خلاص. البته وقتی که خونتو سر کشید ولت میکنه.
تا جوونی و میتونی راه زندگیتو خودت رسم کنی زودتر از این محشر کبرایی که برای خودت درست کردی خلاص شو و حرف اینایی رو هم که میگن صبر کن و حرف بزن و ال کن و ال نکن رو اصلا گوش نده. من خودم زخم دیده همین ماجرا هستم ولی متاسفانه دیر اقدام کردم.

/// شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:29 ق.ظ

اینکه یکی خودشو مشاور میدونه وهمه را هدایت میکنه ولی خودش گند زده به زندگی خودش واطرافیان را خیلی خوب فهمیدم زنی مثل این یک ماهه سایه شومشو روی زندگی من انداخته وکسی حرف من را باور نمیکنه چون اون یه مشاوره وروزی 500 نفر را هدایت میکنه

sara شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:43 ق.ظ http://www.motevalede-december.blogsky.com

هههعی تراویس الان چه جمله و حرفی میتونه حال تورو خوب کنه عاخه من چی بگم مرد:( روابط رو کار ندارم ولی دروغ شنیدن از کسیکه قراره عمری باهاش زندگی کنی و مدام باهاش چش تو چش شی خیلی حس بدیه..:(

زن عاشق شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:46 ق.ظ http://zanashegh.blogfa.com/

اخه چرا شر میگی چ ربطی ب مذهبی بودن داره ...زنت تنبله و .....

sara شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:54 ق.ظ http://www.motevalede-december.blogsky.com

تراویس کامنتای دوستات رو خوندم مخم پکید! حقیقت اینه اینهاییکه برای زندگی تو طلاق رو تجویز میکنن اگه خودشون در شرایطت بودن هرگز بهش حتی فکر هم نمیکردن؛ تو ناراحتی عصبی هستی و من حالیمه فشار روحی و و جنسی بیشتر از دردهای جسمی ادمو داغون میکنه ولی ماها خواننده ایم و مطابق با حس فعلی پستت حرف میزنیم.من نمیدونم چی،ولی یه فکری بکن داری میپکی پسر. کامنتمو تایید نکن ممکنه دوستات ناراحت بشن

زن عاشق شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:05 ق.ظ

چون باهاش نخوابیدی اینقد عصبانی

اینم هست

آنا شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:18 ق.ظ

حالا امروز خودت خوبی؟!
به نظر من با این وضعیت روحی حتما ی وکیل داشته باش.حداقل کارتت رو ازش بگیر بزار بهش شوک وارد شه تراویس

لِیدی :) شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:09 ق.ظ http://ladynotes.blog.ir/

یعنی خانومت با این درسی که خونده هیچ کمکی به زندگیتون نمیکنه

متاسفم وقتی خوندم خیلی ناراحت شدم
مطمئن باش با جدایی دنیا به آخر نمیرسه
فکر نکن طلاق بده گاهی طلاق بهترین راهه
این خانومت نیست که اذیتت میکنه خودتی که خودتو داغون کردی فکر میکنی مثلا غرورت حفظ شده الان؟
به جای اینکه اون دروغ گفته تو چرا باید گریه کنی و تاوان دروغاشو پس بدی
حالا هرچی ما بگیم تو باز حرف خودتو میزنی و راهه خودتو میری

فکر میکنی برای خانومت توضیح بدی گوش میده؟ برای آدمی که درس خونده و مشاوره میده فکر میکنی نمیدونه داره اشتباه میکنه؟ برای آدمی که اشتباه میکنه توضیح دادن و بحث کردن فایده ای نداره
تو تلاشتو کردی کسی که باید عذاب وجدان بگیره اونه نه تو

من خودم ارشد بالینی دارم کسی که روانشناسی خونده و مشاوره میده میتونه حتی تمام تستای روانشناسیُ دور بزنه و نتیجه رو تغییر بده تا چه برسه به آدمی که توی زندگیشه و فدای کار و خانوادش کرده و هرچی توضیح بدی تو دلش بهت میخنده چون میدونه راهی که داره میره چیه

خانواده مهمه ولی وقتی کسی ازدواج میکنه خانواده جدیدی تشکیل میده که باید اولویت داشته باشه


+لطفا خواننده ها در برابر حرفام موضع نگیرین مثل کامنتی که توی پست قبلیت گذاشتم که یکی از بچه ها یه پستم گذاشته بود من حرفاشو قبول دارم و منظورم اصلا چیزی که برداشت کرده بودن نبود. برای همه احترم قائلم.

من شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:20 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com/

من که مغزم سوت کشید
بیچاره تراویس
ای بابا

Maryam شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:34 ق.ظ

من اتفاقی دوروزه که با وبلاگت اشناشدم،امیدوارم به ارامش برسی،تروایس خان

هولدن کالفیلد شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:37 ق.ظ http://inisidemonster.blog.ir

هیچ مسئله ای نداره یه روانشناس بره پیش یه روانشناس دیگه، هیچ عجیب نیست، کاملا نرماله، نکته مهمش اینه باید بخواد که تغییر ایجاد بشه!

م ر ی م ی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:54 ق.ظ

فقط بچه نیارید یه وقت....بقیه اش بموقع به نتیجه ء خودش میرسه...

خانومی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:02 ب.ظ http://maaan.blog.ir/

سلام . کامنت خصوصی
این مدت همیشه وبت رو میخوندم ولی کامنت نمیزاشتم.
سعید تو خیلی گرم هستی و بخاطر همین الان اینقدر عصبی شدی چون هر وقت که بهش احتیاج داشتی اون کنارت نبوده. خیلی خیلی ناراحت شدم از اینکه تو توی این شرایط هستی. کاملا باور میکنم تمام چیزهایی رو که نوشتی. مامان منم هیچ وقت نشده برای پدرم صبحانه آماده کنه. فکر نمیکنی بهتر بود یه ذره محدودش کنی؟ اون الان با مجردیش فرقی نداره شاید اون زمان یه سری محدودیت ها داشت که الان که متاهل شده دیگه اون محدودیت ها رو هم نداره. قصد نصیحت ندارم سعید جان ولی در مورد دروغ ها باید بگم اگه نمیتونی باهاشون کنار بیای و دستشون کنی نادیده شون بگیر.
توی زندگی همه مشکلات هست. واقعا خیلی طول میکشه تا دو نفر با هم کنار بیان. من خودم اینکه میگن یکی دو سال اول زندگی شیرین ترین سالهاست رو حس نکردم. تا پارسال زندگی مون مثل جنگ بود. به معنای واقعی با هم میجنگیدیم .
امیدوارم شرایط تون عوض بشه

هدی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:08 ب.ظ

متاسفم
دروغ گفتن کم از خیانت نیست کوتاه نیا از حقت دفاع کن برا همیشه ازت حساب میبره

س شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:11 ب.ظ

یه لحظه حس کردم داری یه ذره از زندگی خودمو تعریف میکنی ...

ادم دروغگو هیچ وقت درست نمیشه ...هیچ وقت .

چند وقته از شدت گریه و زاری خواب ندارم ......

خدا خودش ارومت کنه ...

جلبک خاتون شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 02:06 ب.ظ

اصلا همون چیزی که خودم گفتم....
مگه نه؟

کیمی آ شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 03:03 ب.ظ http://yeghatre-harf.blogsky.com

تراویس
من تمام امروزو بهت فکر کردم
صبح تو مسیرم برای زندگی تو و سین چشم سبز گریه کردم .
گریه کردم و از ته ته دلم آرزو کردم که همهه چیز برات درست شه :( :*

چقدر تو خوبی عزیزم
چقدر سخت میگذره این روزها

ماهی کوچولو شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 07:32 ب.ظ http://tekrareman.blogsky.com

سلام!
خوشحالم چون فک کامنت من بود که باعث شد بشینی کامل همه چی رو کنکاش کنی و فک کنی و این پست حاصل اونه!
خوشحالم که وقت گذاشتی...
با مگهان موافقم که زنت در ظاهر مذهبیه یا برداشتش از مذهب فقط سیاسته و نمیدونه که اسلام در وهله اول تمرکزش رو خانواده ست!
نه بهت حق میدم که خیانت کردی نه سرزنشت میکنم! یه حد وسطم! مهم اینه که بعد خیانت چه حسی داشتی و الآن چه حسی داری که میدونم پشیمون نیستی!
دقیقا نمیتونم بفهمم زنت چشه! چی میخاد و چرا اینقدر ازت دوری میکنه!
فقط این رو بدون که واسه اکثر زوجها 3 سال اول زندگی سخت ترینشونه.
امیدوارم هرچی خوبه برات اتفاق بیفته...

رز صورتی شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 07:50 ب.ظ

موندم چجور میشه یه زن انقدر نسبت به مرد زندگیش و کسی ک میشه همه زندگیش انقدر بی اهمیت باشه!
به عنوان یه دختر شاید بتونم بگم حق داشتید خیانت کنید! هر چند ک خودم متنفرم و جای سین چشم سبز غصه میخورم! ولی شما هم بهش نیاز دارید! هر مرد و زنی حق دارن نسبت به هم! اما شما نادیده گرفته میشید!!! این خیلی سخته!

صادق ! شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 07:52 ب.ظ

تراویس جدا شو.

واقعا برات ناراحت شدم.

می دونی از اوّل نه باید کارت کسی رو می گرفتی نه کارتت رو می دادی . زناشویی یه قرارداد قانونیه . تو به درد تاهل نمی خوری. تا دار و ندارت نشده مهریه کارتت رو پس بگیر .

زنت پرستاره و تو می دونستی . پرستاری همینه . آدما زود پیر میشن توش . تو فوق فوقش باید به خونه دار خوشگل و پولدار می گرفتی که مذهبی هم نباشه . زن کارمند داغون میشه . تقصیر خودش هم نیست . تو اگه می خواستی زن بگیری باید یه خونه دارشو می گرفتی که مدام رنگ مو و لباس عوض کنه و حواسش بهت باشه واسه این که به این مدل عادت کردی از اول جوونیت .

خیلی آدما بعد از گذشتن خرشون از پل دروغ گفتناشون شروع میشه خوب خودت رو ناراحت نکن تو هم بهش نگفتی که پولدار بودن و جهیزیه توپش ( اونی که تو ذهنت بود) و چشم سبز بودن و شغلش و رو به ترقی بودنش برات مهم بوده .

تفکرت راجع به آشپزی زن و اتو کردن خیلی قدیمیه . دیگه باید حق بدی به زنی که کار بیرون می کنه که از پس این همه برنیاد.

حالام دارم بهت میگم تراویس

تا بچه دار نشدی خیلی متمدنانه جدا شو .

برای زنت هم بهتره . میره یه شوهر مذهبی پیدا می کنه . با هم میرن روضه .

خودتم به نظر من دیگه زن نگیر . برو دنبال اپلای و خارج رفتن .

مهناز مامان رایان شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:20 ب.ظ

تراویسسسس
خدای من خیلی ناراحت شدم

چوپان شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:38 ب.ظ

اون روز بهت به گیلکی ناسزا گفتم! نمیخوام پسشون بگیرم، چون هنوزم معتقدم در اون زمینه حقت بود تراویس.
ولی باید اعتراف کنم از ته دل نبودن :|
دلم برای تو یا همسرت نمیسوزه. دلم برای خودمون میسوزه که چ ساده لوح بودیم!تو تمام مدت از سین چشم سبز برامون فرشته ساختی و جالبه خودتو آدم بده کردی! و با لبخند واکنشهای مارو تماشا :|
.
مرسی که تجربیاتتو با همه تلخیشون مینویسی.
.
من بعنوان یک آدم مجرد، حق هیچگونه قضاوت و اظهار نظری رو درباره زندگیتون ندارم. فقط عمیقا امیدوارم عشقش بهت جزو اون دروغها نبوده باشه. چون اونموقع واقعا دلم میشکنه و فکر کنم برات گریه میکنم تراویس.

چوپان شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 08:41 ب.ظ

الان که اینجا هستم
نظر سنجی 50/50 هست
منننننننن اون کسی ام که باید کفه ترازو رو تغییر بده الان!
واقعا خوشبختم یا نه؟!
.
رای دادم!

Phil شنبه 7 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:42 ب.ظ http://philsoap.blogsky.com

من بودم طلاقش نمیدادم، زجرش میدادم.

یک نیمچه دختره 25 ساله یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:06 ق.ظ

سلام آقای تراویس ...خیلی سعی کردم سکوت کنم ، خیلی ..اما نشد...خواستم بگم طلاق منفورترین چیز تو دنیاست ..روحتو از درون متلاشی میکنه ..سال ها دنبالت میاد ازت آدمی میسازه سنگی ..بی تفاوت میشی به همه چیزوهمه کس ...اگه امیدی هست حتی یک درصد نذار روحت بمیره...اینا رو آدمی میگه که خودش بدترین تجربه ها رو داشته ..22 سالم بود ازدواج کردم ..کم کم فهمیدم شوهر عزیز تر از جونم یه تیکه یخه ..به اعتقاد اون مردهای هرزه با خانوم هاشون ارتباط داشتن ...تو یک سالی که باهاش بودم شکنجه شدم ... آدم از درون نابود میشه وقتی با عشقش تو یک خونه باشه اما نتونه بهش دست نزنه ...من شده بودم مثله شما..هرگز شب جمعه ای نداشتیم ..دوست داشتم بهش خیانت کنم ..فکر میکردم اینجوری آروم میشم ..اما نکردم عوضش دست به خودکشی زدم..احمقانه ترین کار دنیارو کردم...یک روزی اومدم تموم چیز ها رو به بابام گفتم ،گفتم میخوام جداشم چون میترسم ...از فردام میترسیدم از اینکه بهش خیانت کنم تو یک سال 5 بارم با هم نبودیم همین باغث شده بود من همیشه مریض باشم،به پدر مادرم حسودیم میشد .حتی تو سریال هم میدیدم که شوهری به همسرش توجه میکنه زار زار گریه میکردم،عاشق شوهرم بودم ،جونمم براش میدادم ،اما دوست نداشتم شب ها بیاد خونه ، عذاب بود برام بودن باهاش ،شب ها تا صبح بیدار بودم اون راحت خواب بود..شده بودم یک آدم سرتا پا عقده .با خانومتون صحبت کنید لطفا..یک مرکزی هست به اسم سینا،مرکز ناباروری هستش، سر خیابون یخچاله، مشاور های خوبی داره ،در زمینه سلامت جنسی خانواده.میدونم عذاب میکشید..میدونم مدام با خودتون در حال جنگید ..اما به خودتون فرصت بدید ..شانس تونو امتحان کنید ی سری به اونجا بزنید،باور کنید این بخش زندگیتون حل شه با مابقیش میتونید کنار بیان ...من خیلی اونجا رفتم،آخرشم بهم گفتن طبیعت همسرم سرده ،صلاح بود از هم جداشیم الان دوسال و یک ماهه که ندیدمش ..هنوزم به یادشم..اما عذاب بودنش بیشتر از الان بود..بعد اون تنها زندگی کردم ..روزی دوازده ساعت کار کردم ..واسه ارشد خوندم ..الانم اگه خدا بخواد تا سال بعد از ایران میرم.. تو این دوسال عذاب مطلقه بودن همیشه باهام بود ...وقتی تو روزنامه به امثال من می گفتن قشر آسیب رسان خورد شدم ...به منی که کار به کار کسی ندارم ..خدا شاهده که تموم این مدت با اینکه تنها زندگی میکنم و اصلا عقاید مذهبی هم ندارم اما به خودم اجازه ندادم با کسی ملاقات کنم..سر تو کار خودمه ..این ستمه که تو جامعه با مطلقه ها جوری رفتار میشه که انگار جذام دارن و بی خانواده هستن .البته شما مرد هستین و این مشکلات رو نخواهید داشت.خلاصه مطلب، درسته همسرتون بهتون حقیقت رو نگفته ..درسته اونجور که باید به وظایفش عمل نمیکنه ..اما آقای تراویس واسه طلاق همیشه وقت هست ..حداقل تا آخر امسال به خودتون فرصت بدین ،پیش مشاور برید ..بعدش ببین با خودتو زندگیت چند چندی و اگه خدای نکرده به بن بست خوردی باید اراده آهنی داشته باشی تا پا بذاری به دنیای مطلقه ها ...الان تنهایی ،میدونم ، اما باید خودتو آماده کنی چون بعدش خیلی بیشتر ازین ها تنها میشی . از خدا میخوام هیچ جوونی بالا پایین رفتن از پله های دادگاه و جلو قاضی وایسادن رو تجربه نکنه .....ببخشید بابت پر حرفی و پراکنده گوییم .وقتی یاد گذشتم میفتم نمیتونم فکرمو منسجم کنم..روزهای تلخ میگذره ..خدا به موقع به دادبنده هاش میرسه ..

یاشل.ماجراهای خواستگاری یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:25 ب.ظ http://majerahayekhastegari.blog.ir/

چرا کامنتارو جواب نمیدی تو؟
گیر یه ادم بد افتادی .چقدر بده همیشه ادمای خوب و ساده گول ادمای دغل بازو میخورن.من بودم با دروغ اول طلاقش میدادم.بهت نمیاد اینقدر ساده باشی.

پریس یکشنبه 8 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:03 ب.ظ

سلام. باید بگم با این تفاسیر هنوز یک-هیچ از داداش من جلوتری. همسر داداش من با اینکه داداشم از گل نازکتر بهش نگفته وقتی بعد از چند روز که خونه باباش (باباش یه عمل سطحی داشته)بوده رفته دنبالش و اونم گفته بابام مریضه نمیام. باباشم داداش رو از خونه بیرون کرده. داداشمم با یه شخصیت له شده اومده بیرون. این در حالیه که وقتی رفت این دختره رو گرفت همه فامیلا عاقل اندر سفیه بهمون نگاه میکردن. بعد از دو هفته دختره اس داده که میخوام بیام سرخونه زندگیم. ینی انگار نه انگار که چه رفتاری با برادرم کردن و کلا خیلی طلبکارانه پیام داده بجای عذرخواهی از رفتار زشت خودش و خانوادش. وقتی هم که داداشم بهش گفته ما راهمون از هم جداست خیلی راحت گفته باشه پس کل وسایلامو بفرست بیاد...
دریغ از سرسوزنی تلاش واسه حفظ زندگیش !
همسر داداش من خانه داره ولی دریغ از یه صبحانه که واسش درست کرده باشه . سه ساااال.

ریحانه دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 09:25 ق.ظ

افسوس بر آن عمر گرامی که هدر شد
آن معبد رویایی من زیر و زبر شد
دردا که تو مرد سفر عشق نبودی
افسوس دل غافل من بی خبر شد
روزی که دل عاشق من تازه نفس بود
در چشم من از هر دو جهان عشق تو بس بود
حسرت به کف آورد و به خورشید نظر داشت
بیچاره عقابی که گرفتار قفس بود
سلام ای چلچراغ قطره های اشک نومیدی
سلام ای غم که جای تنگ این دل را پسندیدی
بیا تا پر بگیرد از دل من جغد این کابوس
بیا و در کتاب خاطرات من بخوان افسوس

متاسفم تراویس جان

ممنونم

جکی هستم دوشنبه 9 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 06:35 ب.ظ http://jakvlobia.blog.ir/

بقیه نوشته هارو یبار خوندم اما این یودنه رو شاید بگم هفت-هشت بار دروغ نگفتم! در مورد یه چیزایی نمیخام قضاوت کنم چون تو اون مقام نیستم ولی درمورد بعضیا که کامنتای مزخرف گذاشتن واقعن حالم بهم خورد براشون...
حالم بهم خورد از بابت اون کوته فکری و عوضی بودنشون! چجوری به خودشون اجازه میدن ندونسته و نشناخته راجه چیزی حرف بزنن و انواع اقسام حرفا و تهمت ها بهش بزنن رو نمیفهمم ! امیدوارم مردم از دست این جهلشون خودشو خودشونو یا نجات بدن یا از بین ببرن بس که آبرومون رو بردن!

الهی امین

بردین سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:27 ق.ظ

سلام تراویس جان
هرچی فکر میکنم میبینم ب درد هم نمیخورید
یا باید اون تغییر کنه یا شما
کارت سخته ولی نشدنی نیست
زندگی منم در بعضی جاهاش اختلاف وجود داره ولی در تلاشم که اونو تغییر بدم
به هر حال تلاش کردن بهتر از دست رو دست گذاشتنه

ستاره چهارشنبه 11 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 12:56 ب.ظ http://small-light.blogsky.com/

چند وقته که نوشته هاتو میخونم. چقدر خوبه که انقدر بی پروا مینویسی کاش منم بتونم یه روزی انقدر واقعی بنویسم...
تراویس بهترین تصمیم رو فقط خودت میتونی بگیری راجع به زندگیت چون همه چیز رو تو تجربه کردی. اینکه تو چقدر غم کشیدی چقدر راضی بودی از زندگیت و چقدر از خانومت ناراحتی و چقدر میخوای این زندگی رو، فقط و فقط تو میدونی نه هیچ کسه دیگه ای. هیچکس غیر از خودت نمیتونه درست قضاوت کنه و این تویی که میتونی بهترین تصمیم رو راجع به زندگیت بگیری، چون خودت رو میشناسی و لحظه به لحظه این زندگی رو لمس کردی.
فقط یادت باشه اگر حتی تصمیمت جدایی باشه قبلش همه راهها رو امتحان کن، نذار بعدها بگی کاش فلان کارو میکردم فلان راه رو امتحان میکردم... به هیچ عنوان جای حسرت واسه خودت نذار. الان موقعشه که کاری بکنی حرکتی انجام بدی، تکونی بدی به خودت و زندگیت. بعدا ممکنه خیلی دیر باشه. اگه همه تلاشت رو بکنی و همه راهکارهارو استفاده بکنی دیگه هر تصمیمی بگیری خیالت راحت هست.
امیدوارم بهترینها برات اتفاق بیفته. :)

دیوآنهـ جمعه 13 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 03:10 ب.ظ

خیلی وقته پست هاتون رو میخونم
به خودم اجازه ی قضاوت و دخالت نمیدم فقط آرزو میکنم هرچی خوبه اتفاق بیوفته براتون...
فوت مادربزرگتون رو هم تسلیت میگم،خدا بهتون صبر بده...

گلدار دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 10:59 ق.ظ http://shoova.blogsky.com

چرا ادامه می دین؟
پست های این صفحه رو خوندم همه شو.
خوندم آشتی کردین...
چند بار زندگی میکنید که لایق این همه عذاب باشید؟

ثریا دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:04 ب.ظ

معیار تو برای ازدواجت، پول همسرت بوده.
اون موقعی که داشتی واسه ازدواج تصمیم می گرفتی، تصمیم عاقلانه نگرفتی. همه ی جوانب رو در نظر نگرفتی

ثریا سه‌شنبه 17 آذر‌ماه سال 1394 ساعت 11:50 ق.ظ

به آرامی میمیری اگر وقتی از شغلت،‌ یا عشقت راضی و شاد نیستی، تحولی در آن ایجاد نکنی
اگر حاشیه ی امنیت ات را بخاطر آرزویی نامطمئن به خطر نیندازی

پابلو نرودا

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد