سخن اول:با این ترانه چاووشی که میگه:"رفیقم کجایی؟؟دقیقا کجایی؟؟" گریه کردم و گمان میکنم که خیلی ها با این آهنگ گریه کردن یا حداقل غمگین شدن.
سخن دوم:به خاطر مرگ مادربزرگ یک روز مرخصی گرفتم و بیمارستان و خونه رفتم و خیلی خوب بود و خستگی لعنتیم دراومد.
سخن سوم:احساس میکنم قشر وبلاگ نویس ،همگی آدمهای باهوشی هستن و تن به ابتذال فکری و فرهنگی ندادن.البته به استثنای من و این وبلاگهای نامعلوم تبلیغاتی و نامشخص.
سخن چهارم:دوباره واسه زبان خوندن دلسرد شدم.به قول یه دوستی که میگفت من آدم نصفه و نیمه ای هستم.
سخن پنجم:دیشب که مادربزرگم مرد همه توی خونه مادر من جمع شده بودن و منم رفتم دم پنجره وایسادم.ساعت از یک نصفه شب گذشته بود.سیگار میکشیدم و باد خنکی به صورتم میزد و با خودم میگفتم چه شب قشنگی مادربزرگم مرد.منم کاش وقتی بمیرم که هوا خوب باشه.
چقد دوس دارم از نزدیک ببینمت
خیره ایشالا
از همین الان شروع کن ...
کامل باش .
منم عصری این اهنگو برا اولین بار گوش دادم ...
خیلی خیلی غمگین شدم و اشکمو قورت دادم .
آهنگ قشنگیه اما قشنگ تر از اون آهنگ هم خوابشه که شعر وحشی بافقی رو خونده..هم خواب رقیبانی و من تاب ندارم
بی تابم و از غصه این خواب ندارم
لامصب با روان آدم بازی میکنه
تسلیت واسه مادربزرگ
موفق باشی
قربانت.مخلصم
لینکتون کنم ایا
باعث افتخار بنده حقیره
خدا رحمتشون کنه.. و صبر ب شما.
ممنونم
یه شب
دم غروب تو یکی از جاده های اطراف تهران بودم
یه غروب معرکه بود
ازینا که آسمون یه طورایی بنفش میشه ، نزدیک کوها نارنجی ...
یه آهنگ ملو هم پلی بود ... دلم میخواست همون لحظه فرمونو از دست بابام بگیرم و بزنم تو شیکم یه تریلی ... بهترین لوکیشن و حالت بود واس مرگ !
قشنگ مردن خیلی مهمه .
روحت مادربزرگت در آرامش .
یادم باشه هیچ وقت با تو بیرون نباید برم
مى شه بگى زنت دقیقن چه دروغى گفته بود بهت؟ به دلایلى برام مهمه. صراحت و جسارتت باعث شد امیدوار بشم جواب سوالمو مى دى.
محسن چاووشی برای این سریال هرچی خوند حال خیلی ها رو خراب کرده
اگه چند سال پیش بود حال منم خراب میشد الان برام یادآور خاطره س!
مرگ ... چه لغت بیمناک و شورانگیزی است! از شنیدن آن احساسات جانگدازی به انسان دست میدهد: خنده را از لب ها میزداید، شادمانی را از دلها میبرد، تیرگی و افسردگی آورده هزار گونه اندیشه های پریشان از جلو چشم می گذراند.
شکسپیر؟؟؟؟
تسلیت قربان...
مخلصیم جناب
چقدر جالب
چون چند روز پیش که پدربزرگ من را به خاک میسپردیم هم هوا عالی بود
نه سرد نه گرم
با آفتاب دلچسب پاییزی
و من هم فکر کردم کاش روزی که من میمیرم هم هوا همینقدر خوب باشه
تسلیت میگم تراویس عزیز . :(
منم با کجایی گریه کردم .
آفرین به تو
سخن سومت قشنگ بود....
راستی شما تو فیس بوک نیستید ؟
زبان خوندن سختی نداره ها فقط کافیه دوسش داشته باشی بعد همش میشینی کتابای خارجکی میگیری دستت میخونی ! به همین سادگی به همین خوشمزگی !
اینو یه خانم معلم زبان میگه ها
کاش تو معلم من بودی
یکی از خاله های من اواسط بهمن ماه فوت کرد، روزی که خاکسپاریش بود برفی اومد که میگفتن بی سابقه است، همه به زحمت افتادن و خیلی ها هم نیومدن، من اونجا از خدا خواستم روز مرگم هوا خوب باشه و کسی به خاطر وضعیت آب و هوا به دردسر نیفته.
زبان دوم خوندن بسیار بسیار خوبه اما منم مثله شما چند بار نیمه کاره رها کردم.
دیروز از طریق صفحه ی اول بلاگ اسکای با وبتون آشنا شدم و از دیروز تا حالا کل وبلاگتون رو خوندم، در مورد همسرتون انشالله زندگیتون دوباره شیرین میشه و اینکه شما اصلا مبتذل نیستین و فقط بی پروا حرف میزنید یا شایدم حرفایی رو میزنید که کمتر کسی عنوانشون میکنه.
سلامت و شاد و برقرار باشید
مرسی ندای عزیز
چه زود گریه می کنی. به خاطر مرگ مادربزرگت بود یا نه کلا اینجوریی؟
همیشه فکرمی کردم آقایون به این راحتی ها . نمی کنن
تازه وارد جان مردای جنوبی در حالی که خیلی مردن دلشون خیلی بچه س و نازک برخلاف مردای شمالی که بودن باهاشون مرگه
صادق هدایت