امروز صبح ساعت 7:30 دقیقه به طور اتفاقی همسرم رو تو ایستگاه اتوبوس دیدم.اون داشت میرفت خونه و من میرفتم سرکار.از دور که میومدم بهش دقت کردم.چقدر زیبا و دوست داشتنی و غمگین بود چهره اش.منو یاد تابلوی دختری با گوشواره مروارید انداخت تو اون حالتی که بود.نزدیک شدم و وقتی منو دید باهام دست داد و برخلاف عادت همیشگی که از این کار شرمش میاد منو تو خیابون بوسید.اتوبوس اومد و گفت باید برم و شروع کرد به دویدن تا بهش برسه.ولی سریع برگشت و بهم گفت بیا این واسه تو و دست کرد تو کیفش و بهم یه مشت اسکناس داد.من سر جام ایستاده بودم و بهش نگاه میکردم،برگشت و برام دست تکون داد و یه لبخند به من زد و اتوبوسش دور و دورتر شد و من برای اولین بار عذاب وجدان گرفتم که چرا از هیچ فرصت خیانتی نمیگذرم.
اسکناس ها رو شمردم،بیست هزارتومن بودن.
چرا از هیچ فرصت خیانتی نمیگذرم.
نفهمیدم منظورت از این جمله چیه؟
چرا غمگین بود؟
ب نظرت اون نمیدونه که بهش خیانت میکنی
آخ چقدر اینجور دیدنتون قشنگ بود
من ک لذت بردم
مث ی صحنه رویایی شد.
زن شما چادری هست؟
سلام.
من از دیشب بیشتر وبلاگتو خوندم. اولش سمتت گارد گرفتم، اما الان... دارم به زندگی خودم فکر میکنم...اینکه اگر باهاش ازدواج میکردم حتی وقتی میدونم خیلی عاشقمه، بعد از فتح من سراغ دختر بعدی می رفت؟
فقط به این فکر نکردم، ... حرفات بدجوری ذهنمو درگیر کرده... پر از سوالم برای خودم...کنجکاو زندگی تو نشدم اما بهم فرصت دادی بیشتر به خودم فکر کنم.
این حرکت زیبا نشون میده که اونم خیلی تو رو دوست داره پس محبتت رو بهش بیشتر کن تا بازم شاهد چنین صحنه های زیبا و ماندگاری بشی
خیلی خوشحالم که به آینده امیدوار شدی
سعی کن هر چقدر اون به تو نزدیک میشه تو هم از خیانت کردن فاصله بگیری
موفق باشی دوست عزیز
ههعی:( عاشگانه ی گمگین بود انگار
خیلی لذت بردم از این پست و اینکه حتی برای یک بار هم که شده تو احساس عذاب وجدان کردی.نکن با خودت این کار ها روو
بدون که زنها موجودات عجبیبی هستند
وجایی در اعماق وجودشون خیانت رو حس میکنن
حتی اگه مرد هیچ وقت نگه
حتی اگه دست مرد هیچ وقت رو نشه
و حتی اگه زن هیچ وقت راجع به اون با مردش حرف نزنه
هر زنی جایی در اعماق وجودش خیانت رو حس میکنه
حتی اگه گذارا باشه و برای تفریح
حتی اگه اون زن هیچ وقت اجازه باور کردن خیانت مردش رو به خودش نده
اما حس میکنه
مطمئن باش
نمیدونم چرا انقدر توصیفاتون از همسرتون خوبه.حس خاصی نیست ولی احساس میکنم جنس همسرتون نرم و دوست داشتنیه مثل پنبه.
متن ها و نوشته هاتون یه واقعیتی توش هست که خب کسی زیاد بهش توجه نمیکنه.
حال کردم با این وبلاگ.
مرسی که مینویسی.
نظر لطف شماست ترمه جان