تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

چیزی که آدم را مجنون می‌کند تنهایی یا درد نیست ماندن در وضعیت وحشت مدام است.

روزها از پی هم میگذرن و معلوم نیست چی میخواد پیش بیاد.وقتی به سین چشم سبز و اخلاقیاتش نگاه میکنم و به طور واقع بینانه میرم تو نخش میبینم که زیاد مذهبی نیست و فقط ادای مذهبی ها رو واسه من در میاره.وقتی میره بیرون آرایش کامل میکنه.خیلی زیاد و بیش از حد سرکار با مردها حرف میزنه.تو تلگرام همیشه با هم کلاسی های پسرش در ارتباط هست و شوخی و خنده دارن و هر شب و هر شب داره با شوهرخواهرش چت میکنه و وقتی هم به من گفت به جای این که ناراحت بشم یا برخورد کنم گفتم که جفتتون بیاین برین تو کونم که بدش اومد.نمیدونم چه علتی داره و این که این خوبه یا بد.ولی دیگه اصلا بد دل نیستم نسبت به زنم.قبلا همیشه موبایلش رو چک میکردم و گیر میدادم و هزارتا کار دیگه.الان دیگه واسم اهمیتی نداره چی کار میکنه.هر چند که بنده خدا کاری هم نمیکنه.اما واقعا کنجکاو هم نیستم که ببینم چه غلطی میکنه تو زندگیش و روابطش با همکلاسی ها و همکارهاش.

هر روز گه تر از روز قبل میشه سرکارم.معلوم نیست چی میشه آخرش.تهش دیگه اخراجه.کس خواهرشون،اخراجم بکنن.بزار بکنن.به تخمم،به کیرم.ولی تا آخرین لحظه با صداقت کار میکنم.

اصلا نمیدونم صبح چطور شب میشه و شب چطور صبح میشه.تازگی ها که نه یه حدود دو هفته ای میشه که سر شب نهایتا ساعت 10 میخوابم و طرفای ساعت 2 شب بیدار میشم و تو بیداری همش کابوس میبینم.

زندگی خیلی مسخره شده.چشمه جوشان کس شعر گویی من خشکیده،شهوت آتشفشانی به خاکستر و خاموشی رسیده،سرد سرد شدم.دلم یه دست غریبه میخواد.یه زن غریبه.کسی که نشناسمش،کسی که تا حالا لمسش نکردم.فقط همون میتونه حال منو خوب بکنه.

هر روز میگم بالاخره یه روز خوب میاد،ولی هیچ روز خوبی نیومده هنوز.


نظرات 20 + ارسال نظر
آنا پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:32 ق.ظ

بهش کاری نداری چون دیگه اونقدر دوستش نداری
واقعا گفتی بره تو کونت؟!
منظورم ب زن تو نیست.کلی میگم.ی زن دایی داشتم دیگه طلاق گرفت.چادری ،مذهبی اصلا ی وضعی.بعد 17 سال زندکی با داییم یهو دیوونه شد و طلاق گرفت بعد چادرش رو برداشت.بعد لباسای تنگ بدجور و کوتاه پوشید و بعد هرجا میرفت ی سگ با خودش میبرد.
این و کلی گفتم.من از چادری ها اصلا خوشم نمیاد
هیچوقت نمیفهمم ی چادری چه طور میتونه خیلی ارایش کنه... بگذریم.مهم نیست
تو با هیچ غریبه ای حالت خوش نمیشه.تو زندگیت عمیقا مشکل داره و یا اینجا برای ما فیلم میای یا سین چشم سبز خیلی بهت بی اهمیته ک نمیفهمه
من ک ته شما دوتارو اصلا خوب نمیبینم.ب هر حال خوش باشید و عاقل

ته ما دو تا خوب هست.اما تا کی؟؟؟من به فداهایی فکر میکنم که قراره یه بچه از ما به وجود بیاد.بالاخره دیر یا زود باید این اتفاق بیفته.بیچاره از اون بچه که باید مادری سخت گیر و مذهبی با تربیت خشن به زعم خودش و پدری بی دین و مذهب و آسان گیر نسبت به همه چیز داشته باشه.گیج و منگ بین دو قطب مخالف بزرگ میشه

مهشید پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:37 ق.ظ

لعنت ب این زندگی

mahdis پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:55 ق.ظ

میدونم حالتو چی خوب میکنه و چی باعث میشه سین هم به تعادل برسه:
america :D

چی؟؟

آنا پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:11 ق.ظ

من گفتم ته شما رو خوب نمیبینم.
البته من بیرون گود هستم نظر ندم بهتره

هر جور راحتی
تو همیشه عزیز منی و نظراتت رو دوست دارم

من پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:11 ق.ظ http://meslehichkass.blogsky.com/

من این حال را میشناسم
و حال بعد از اون دست غریبه را ....

حال خوبی بود؟؟؟

mahdis پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:24 ق.ظ

اینکه پاشی بری آمریکا.پیشنهاد بی ربطی بود؟:|

نه.خیلی هم خوبه.ولی شدنی نیست.تو منو میبری؟؟؟

شراره پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:55 ق.ظ

دقیقا چی میخوای از زندگی عزیزم؟

بهت بگم نمیدونم باور میکنی؟؟؟

اذر پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:06 ق.ظ http://azar1394.blogfa.com

خوب لابد به سین بی توجه هستی که توجه رو از جای دیگه میگیره. نکنه داری افسردگی میگیری ؟زن غریبه هم فوقش ی ساعت حالت رو خوب میکنه بعدش چی؟بهتره بری پیش ی مشاور

همسر من خودش مشاوره.

mahdis پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:06 ب.ظ

حتما
اما نه با سین

بیا ببر.من منتظرم

mahdis پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:57 ب.ظ

سین رو نمیبریم که تو اونجا نمونی و برگردی.اصلا منظورم تصاحب تو نیس.?Vous découvrirez:D

باشه کی بریم؟؟؟
اون خارجی هم حالیم نشد چی نوشتی.ولی واسه خارج رفتن پایه هستم.حاضرم همه چیز رو ول بکنم و گم و گور بشم

الی پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 04:41 ب.ظ http://elhamsculptor.blogsky.com/

وبلاگتون رو پیگیری میکنم همیشه
واقعا نمیدونم اینهمه تفاوت فاحش بینتون هست و هنوز .... شاید هم فشار کار و زندگی باعث شده این تفاوتها رو اینهمه بزرگ ببینی!!!!
البته خب من تو متن زندگیتون نیستم خودتون بهتر میدونین

مرسی از لطفت

اذر پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:21 ب.ظ http://azar1394.blogfa.com

میدونم مشاوره ولی گاهی احتیاج به ی نفر سوم هست واسه کمک.منظورم همون مشاوره
فکر نکنم مثلا حرفهای دلت ویا این چیزهایی که تو ذهنته به سین بگی
درسته

لوچیا پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:07 ب.ظ http://muir.blogfa.com/

تراویس مهم نیست چی می نویسی. به قول خودت هر [بوق]ی می نویسی، ولی از نظر من، بدجور به دلم می چسبه
خیلی ازت خوشم میاد

مرسی عزیزم

cـب پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:11 ب.ظ http://f4ll.blogfa.com/

3>

تازه وارد پنج‌شنبه 1 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:04 ب.ظ

پس خمار خیانت دوباره ای!

مهشید جمعه 2 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 02:49 ق.ظ

خواستید برید امریکا منم باخودتون ببرید
اونجا گموگورم کنید ی نفسی بکشیم.

باشه.خبرت میکنیم

سحر شنبه 3 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:03 ب.ظ

سلام. چقد به این بحث خیانت چسبیدین همتون. بنظرم تعریف خیانت خیلی شخصیه و هر کس با روش خودش با این مسئله مواجه میشه. انقدر هم قضیه وحشتناکی نیست که هی گیر بدین. خیانت یه مفهوم کلیه. نباید انقد راجبش بحث بشه. مثلن من فکر میکنم اصلن خیانت به طرف مقابل بی معنیه چون در واقع وقتی تو به یکی از رفتارای خودت اسم خیانت میذاری یعنی حس خوبی به اون رفتارت نداری و این در واقع یعنی خیانت به خودت نه طرف مقابل. من قبل از هر چیز سعی میکنم به خودم خیانت نکنم. طرف مقابل آدم هر کسی میتونه باشه پس واقعن اهمیت نداره. شاید بدتون بیاد از این حرف اما اگه منطقی باشین و با خودتون روراست باشین میفهمین همه اینجوری فکر میکنن

دقیقا درست میگی

شادی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 02:44 ب.ظ

سلام تراویس عزیز
کم و بیش میام میخونمت. چرا نسبت به قبل حرفات و رفتارات و حست نسبت به سین عوض شده پس؟!! چیزی که بارها در موردش میگفتی که میترسی بش خیانت کنی، خدای نکرده یه وقت روی نده با این بچه بازی هاتون

شادی دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 02:44 ب.ظ

سلام تراویس عزیز
کم و بیش میام میخونمت. چرا نسبت به قبل حرفات و رفتارات و حست نسبت به سین عوض شده پس؟!! چیزی که بارها در موردش میگفتی که میترسی بش خیانت کنی، خدای نکرده یه وقت روی نده با این بچه بازی هاتون

هنوز هم همون حس عاشقانه رو دارم بهش

جکی هستم جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 03:25 ب.ظ

چقد عصبانیییییییییی :)))))

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد