من آدم مذهبی نیستم و به خاطرش هم فحش زیاد خوردم.اما همیشه مطالعات مذهبی داشتم و عاشق مذاهب بودم.در آیین مسیحیت داستان زیبایی وجود داره به این شکل که روزی عیسی مسیح(ع) از جایی میگذشتن که دید یهودیان میخوان زنی رو به جرم زنا سنگسار بکنن.عیسی سنگی رو برداشت و رو به مردم گفت که هر کدوم از شما که گناه کار نیست بیاد جلو و به این زن سنگ بزنه.طبعا هیچ کس شهامت جلو رفتن نداشت.چون همه گنه کار بودن و واقف به این مسئله.
منم دیروز مکاشفات یوحنا رو میخوندم.
آفرین.چه خوب متوجه شدی
راستی تراویس دیروز چرا صفحت از دسترس خارج شده بود؟؟؟؟؟
گر حکم شود که مست گیرند....
جالبه که تا اونجایی که میخوای رو تعریف میکنی و نه کامل.
جمله معروف این داستان رو فراموش کردی که حتی تبدیل به یه اصطلاح شده.
"برو و دیگر گناه مکن"
ولی خب اون زن نرفت، در کنار حواریون دو زن هم بودن، که همین زن سابقا بدکاره یکیشون بود.
تراویس چرا یه دفعه بی خدافظی گذاشتی رفتی؟ بابا این کارو نکن.آدم دلش میگیره.ای بابااا
امیدوارم دیگه نری.بمون و به توهینای دیگرانم اهمیت نده.هیچکس تو زندگی تو نیست که شرایطتو تمام و کمال درک کنه.اینجا وبلاگته و تو هم دوس داری صادقانه بنویسی پس بنویس.اینجا همه مخالفت نیستن.بخاطر اونایی که وبلاگتو دوس دارن بمون.
وبتو بسته بودیا...
چ جالب.من این داستان برای زمان امام علی خوندم ک امام حسن وحسین ک کوچیک بودن ......