تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

زندگی گه من

الان ساعت 2:10 نیمه شب هست و منی که همیشه نهایتا تا یازده شب میخوابم هنوز بیدارم و فکر میکنم.به تمام این روزها و لحظاتی که با سین چشم سبز داشتم فکر میکنم.من در این نزدیک به دو سالی که ازدواج کردم تنها و تنها دو دفعه رابطه جنسی با کسی غیر همسرم داشتم اونم از شدت نیاز بوده.کمتر مجردی میتونه درک بکنه این موضوع رو.همیشه تنها بودم شبها،بدون شام،بدون این که همسرم اصلا تو فکر من باشه.روز تولد من توی اولین سال ازدواجمون یادش رفت و بعدش هم اصلا یادش نیومد که نیومد.زن من مال روستایی بود که هیچ کس اصلا نمیدونه کجاست.بافریب و هزاران دروغ من و خانواده ام رو فریب داد.من هیچ وقت واسش شوهر بدی نبودم.هیچ کوتاهی نکردم.گذاشتمش درس بخونه و آداب معاشرت بهش یاد دادم.وقتی با من ازدواج کرد احترام و پرستیژی پیدا کرد.ولی هیچ وقت اون حداقل کارهایی رو که یه زن در قبال شوهرش باید انجام بده رو نداد.نه واسه من یه غذای درست و حسابی درست کرده تا الان،نه رابطه زناشوئی درست و حسابی.من به کی بگم یادم نمیاد آخرین بار کی برنامه داشتیم.کسی باورش نمیشه اصلا که یه زوج جوون هیچ رابطه ای با هم ندارن.منی که از گرما و شور جنسی و عاشقانه بی نظیر بودم شدم یه آدم داغون و خسته و سرد.حالا هی به من فحش بدین تو کامنتها،کی میدونه تو زندگی من چی میگذره.من یادم نمیاد کی زن من پیشم خوابیده.یادم ممیاد کی آخرین بار غذا درست کرده،یادم نمیاد کی آخرین بار جواب محبت من رو داده.من فقط دو بار خوابیدم.فقط دوبار از شدت نیاز و بدبختی،از بیچارگی.به کی بگم این حرفها رو.

تحمل این شرایط واسه من سخت شده.دندون من شکسته،زن من حاضر نیست از پولی که خودم شبانه روز زحمت میکشم به من بده تا برم درستش کنم.چند روزه که نمیتونم جز سوپ هیچی بخورم.حتی از روی محبت به من نمیگه ببینم دندونت رو.اصلا فراموشش شده.چند ماهه که من افسرده و خسته هستم.هیچ اهمیتی واسش نداره.فقط به فکر درس و پروژه و رنگ کردن موهاش هست.

مادربزرگ من در شرف مرگ بود،من نزدیک ششصدهزار تومن پول بیمارستان و اینا رو دادم و شب وقتی خسته و گریان اومدم خونه با من دعوا کرد که تو تنها نوه اش نیستی و بزار بچه هاش خرجش بکنن.حالا سه و دویست به برادرش قرض داده و دو تومن هم به خواهرش.بارها و بارها پول واسه خانواده اش واریز میکنه بدون این که به من بگه.

شمایی که منو کثیف میدونید،چی میدونید تو زندگی سگی من چی میگذره.من با امید و آرزوهایی ازدواج کردم و به هیچ کدومشون نرسیدم.کی میدونه من چقدر گریه کردم وقتی که فهمیدم زن من هفت سال عقد یه مرد دیگه بوده و به من نگفته و من بعد از ازدواج فهمیدم.کی میدونه من تا لحظه ای که آخوند خطبه عقد رو میخوند تازه فهمیدم که زنم یک سال و خرده ای ازم بزرگتره.من دردم رو به کی بگم.اونقدر این زن منو اذیت کرد،اون قدر به من دروغ گفته که هیچ کس باور نمیکنه.

نظرات 35 + ارسال نظر
رهگذر چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 02:41 ق.ظ

فکر کن سنش کمتر از تو هستش ... چه فرقی میکنه؟!!! این اعداد یک مشت اعداد قرار دادی هستن ... و این که قبلا ازدواج کرده ... خوب که چی ؟!!!
چرا تا قبل از ازدواج یادت نبوده که این ها را بپرسی؟!!! .... یا برات مهم نبوده و بعدا مهم شده؟
سوای این که هر کس یکطرفه به قاضی بره سربلند بیرون میاد ... باید حرف های اونم گوش کرد
و توسیه من به شما ... اگر فکر میکنید هنوز راهی وجود داره که با هم زندگی کنید به یه مشاور مراجعه کنید و اگر نه زمان خودتون را از بین نبرین و هر کدام به دنبال زندگی خودتون برید تا از زمان باقی مونده استفاده کنید

امین چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:00 ق.ظ

طلاق و پایان این زندگی
بهش فک کن ضرر نمیکنی

دخی چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:07 ق.ظ

خب طلاق بگیرین حق طلاقم ک با خودتون

پریسان چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:12 ق.ظ

من هیچوقت دلم نمیخواست برات نظر بذارم.ازت خوشم نمی اومد.
اما حالا.واقعا تو مردی.چرا وقتی خودت کار میکنی پولت دست اون هست.
یعنی زنت دختر نبود.پس راحت میتونستی طلاقش بدی چون بهت دروغ گفتن.
طلاقش چرا نمیدی.
یا خالی میبندی یا خیلی دست و پا چلفته ای یا کلا شیرین میزنی.
تکلیف ما رو روشن کن با خودت.
تو جکاب کامنتم بگی بیا برو تو کونم خبلی بیشعوری

تازه وارد چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:16 ق.ظ

ااااااای بابا! دهنم وا موند خداوکیلی
٧ساااااااال با یکی عقد باشی و نگی
سنت رو نگی
واسه شوهرت غذا نپزی
چه ادمایی پیدا میشن، خواب از سرم پرید به کلی!
همه این حرفات درست،اما خوب بالاخره تو این رابطه نادوست داشتنی، توهم یک ور قضیه ای و تعهد داری.بازم توجیه قابل قبولی نیس واسه با دیگران پریدن. نهایت امر برو یه زندگی جدید رو با کسی که باهاش تفاهم داری شروع کن. خانوم سینم بره شمال پی ارزوهاش.

@ چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:12 ق.ظ

هیچکس جای کس دیگه ای نیس .
چقدر اشتباه قضاوت می کنیم
چقدر خوب شد که اینارو گفتی
چقدر سین عوض شده با بودن با شما و......
چقدر شما عوض شدی با بودن با اون
رهاش کن
رها ..........یه آدمی که ازدواج کرده میفهمه این پست چی داشت و چی گفت ........
هر مشکلی که تو زندگی داری که نمیتونی از سین جدا شی ، زیرکانه حلش کن و رهاش کن .........مثه خودش

@ چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:23 ق.ظ

دوباره پستت و از اول تا آخر خوندم ........
شما همون دروغ بس بوده که بت گفته اول زندگی که ازش جدا شی ولی بازم دوسش داشتی که موندی .
بعد از اینا همه نوشتن و بد گفتن از خودت ، چقدر به موقع این پستو نوشتی ....


سیــــــــــــــــن چشـــــــــــم سبـــــــــــــز !!!!!

اسممو نمیگم چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:35 ق.ظ

سلام نمیدونم چی بگم توکل ککن به خدا.
شاید شاید شاید این افسردگی . این سردی زندگیتون اثر همون گناهی باشه که دو بار غیر همسرت رابطه با نا محرم داشتی به نطر من زود توبه کن یه بار دیگه همه سعیتو کن درست و مثله یه جوانمرد زندگی کن بذار یه بارم شده طعم زندگی بدون گناه بچشی و ارامش حقیقی رو درک کنی البته ببخشید قصد مصیحت ندارم و نداشتم و نخواهم داشت چون در حدی نیستم که بخوام کسی رو نصیحت کنم این راهکاری بود که به نطرم اومد بهتون پیشنهاد بدم چشم به هم بزنی میبینی عمرت تموم شده
دین خودمون خیلی شیرینه اگه خانمتون از نطر جنسی تامینت نمیکنه چرا تو باید گناه کنی میتونی با خوندن یه صیغه با یه زن دیگه از نطر جنسی تامین بشی تازه ثوابم کردی حواست باشه راه رو کج نری بیا تو راه خدا که ارامش حقیقی فقط خداست

بیضا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:48 ق.ظ

آخه وقتی که سین چشم سبز با شما ازدواج میکرد راضی نبود؟ یعنی چی که زنده ګیتون اینجوری شد؟

مونا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:55 ق.ظ http://3pecter.ir

من بودم لهش میکردم :| ولی طلاق میگرفتی حداقل اسمش این نبود داری خیانت میکنی :|
زندگی با کسی که ادم دوستش نداره یه عذابه , یه طلاق بگی راحت کن خودتو .

مهناز چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:01 ق.ظ http://www.1zan-moteahel.blogsky.com

سلام
من هیچوقت بهت فحش ندادم.حتی وقتایی که واقعٱ از نوشته هات ناراحت میشدم.اونم به همین دلیل.یعنی به این دلیل که میگفتم،من که از همه زوایای زندگی این آدم خبر ندارم،پس نمیتونم با خونن چندخط از نوشته هاش قضاوتش کنم.
ولی در مورد مطالبی که نوشتی،اینقدر به نظرم سخت و وحشتناک؛هست که نمیدونم چرا داری تحمل میکنی؟چرا ازش جدا نمیشی؟چرا پولات همیشه دستشه و اجازه میدی تحقیرت کنه؟و هزارتا چرای دیگه.تو این مملکت زنها خیلی وقتا مجبورن خیلی شرایط سخت رو تحمل کنن،چون از خیلی جهات چاره دیگه ای ندارن و دست و بالشون بسته است.ولی تو مردی!تو چرا تحمل میکنی؟چرا یه کاری نمیکنی؟خب اینهمه تحمل و عذاب باید ید یه دلیلی داشته باشه دیگه!من همیشه صداقتتو اینجا تحسین کردم،پس با خودتم صادق باش و بشین فکر کن چرا داری اینهمه دروغ و تحقیر و ظلم رو تحمل میکنی؟بچه که ندارید که به خاطر اون باشه.
به نظرم نشین و غصه نخور تراویس.نذار زندگیت اینجوری حروم بشه.بشین یه فکر درست و حسابی بکن و یه حرکتی انجام بده.اگه این زندگی و این رابطه درست شدنیه،خب درستش کن،اگرم نیست،پس کاتش کن و واسه خودت یه زندگی جدید که دوستش داری رو بساز.
خیلی حرفها دارم که بنویسم،ولی دیگه زیادی طولانی میشه!
فقط لطفٱ یه تکونی به خودت بده مرد....

phil چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:25 ق.ظ http://philsoap.blogsky.com

طلاقش بده اون ده برابر بیشتر از تو از طلاق میخوره.

اذر چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 09:38 ق.ظ http://azar1394.blogfa.com

حرفهای جدیدی میگی تراویس .قبلن بیشتر ازش تعریف میکردی از مهربونیش اینا
چی شده الان؟
چطور قبل از ازدواج نفهمیدی عقد بوده؟چطور سنشو نفهمیدی ؟ شناسنامه مگه نداشت؟عجیبه.دوره اشنایی نداشتی ؟
به خودش گفتی ؟خواستی شبها بمونه پیشت ؟
راستی چطور میشه کامنت خصوصی گذاشت؟

مگهان چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:16 ق.ظ http://meghan.blogsky.com

برام مسخره ست که پولات دست کسیه...
خیلی دوست دارم شماره ی یکی از عزیزامو بدم باهاش حرف بزنی... فقط بشنوی چقدررر شبیه تو بوده زندگیش
لازم نیست تحمل می کنی، ولی مردونگیت رو نشون بده و حتی با دعوا! پولت رو پس بگیر... این حداقل کاریه که میشه برای آرامش کرد. این همه کار کنی و پولت دست خودت نباشه؟! مسخره ست واقعا...
باقی چیزها به من ربطی نداره اصلا، ولی باید بشینی سنگاتو با خودت وا بکنی و یه تصمیم مطمین بگیری.

یاسی چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:54 ق.ظ

تراویس منم آخرین باری که با شوهرم رابطه داشتم رو یادم نمیاد!!! چرا همیشه اینجوریه؟! چرا کار دنیا برعکسه؟! حالا خوبه تو رفتی جای دیگه من که نمیتونم برم چی؟!!!!!!!

هدی چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:59 ق.ظ

سلام
واقعن متاسف شدم کاش اینجور نبود

لوچیا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:29 ق.ظ http://muir.blogfa.com/

خاک تو سر زنت کنن

مث خر تو گل موندی بدبخت

حق داری

من و برادرم بهت حق می دیم

من تازه فهمیدم تو چی کشیدی

ببخشید

تو راس می گی

تسلیم

عقاید مجستیک آقای دکتر چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:18 ب.ظ http://beeeauty.blogfa.com

خب , حالا تصمیمت چیه ؟

تو به من بگو
من خودم هم نمیدونم

من چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:29 ب.ظ http://meslehichkass.blogsky.com/

یادت نره هرکسی یه بار حق زندگی داره
اگه داری خودت به آزار خودت دامن میزنی مقصر فقط خودتی

مهناز چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:40 ب.ظ

واقعا اعصابم خورد شد تراویس

مروارید چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 01:48 ب.ظ

همیشه فکر میکردم یه خیانتکار فرصت طلبی و سین چشم سبز خیلی گناه داره
همه تصورات منو بهم ریختی
خیلی دلم برات سوخت
تقریبا تو این وسط نابود شدی
متاسفم

گلشن چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 03:55 ب.ظ

خوب اینا که گفتی تراویس خیلی نظر مخاطبین رو عوض کرد راجع بهت.منم تحت تاثیر قرار گرفتم. شرایط بدیه اما هرچی میخوام دلداریت بدم یا برای طلاق راهنماییت کنم یه سوال نمیذاره...... اونم اینه که آیا اینطور نیست که تو هم این وسط با دروغای زنت طمع کردی و اونو گرفتی.....؟؟؟؟

در هر صورت وقتی فهمیدی این اتفاقا و این دروغارو چرا پولاتو دادی به سین؟ هان؟
در هر حال تو مردی قانون دست وپای تورو بازتر گذاشته.
با یه مشاور و یه وکیل صحبت کن

پدربزرگ چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 04:15 ب.ظ

بارها از همین تریبون بهت گفتم که خلایق هر چه لایق!
شما یا دروغ می گی که دمت گرم! جماعتی رو سر کار گذاشتی
یا ترسویی
یا ساده لوحی
یا بی عرضه ای
که پس هر چی سرت بیاد حقته و از دست این خانم خلاص بشی هم یکی بدتر میاد سراغت!
پس اول به یه روانکاو خوب مراجعه کن، مشکلات شخصیتی ات رو که باعث شده در همچین رابطه ی بیماری گرفتار بشی و باقی بمونی حل کن و سپس طلاق بگیر و زندگی شادی رو شروع کن
کلا اما امیدوارانه معتقدم خالی می بندی دادش

ف چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:00 ب.ظ

سلام. اون اول که مخاطب کم بود راحت زندگیتو میکردیا. حالا یه روز میگی دعوا کردم یک روز میگی آشتی کردم. ببین دختر باکره نبوده به شوهرش فسخ نکاح ندادن. فکرکردی دادگاه رفتن وفسخ نکاح به این راحتیه انقدر برو بیا داره معلومه الانم بری پیش وکیل میگه آره وحق باتوخواهر من وکیله. ببین وقتی قانون اجازه داده عقد بهم خورده ازشناسنامه پاک شه تو ناراحتی؟هرچند کارش غیراخلاقیه قبول دارم ولی یادت نره تو همین وبلاگ گفتی یکی از همکارای مطلقت پیشنهاد رابطه داده تو بخاطر اینکه زنت از سرکار میومده جوراباتو میشسته بهش جواب رد دادی وقتی اجازه سرکار دادی پولش دراختیار خودشه قانونی وشرعی. اما اینکه پول تو دست اونه دیگه به جنم تو برمیگرده. به نظرم مردونه وباعرضه مشکلتو حل کن نه مثل آدمای شکست خورده!تو مردی. جربزه ات رو بهش نشون بده نه باطلاق بلکه بارفتارت.بعدشم مگه شما ریز به ریز دوست دختراتوبهش گفتی؟؟؟

یه کارشناس چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 06:47 ب.ظ

به نظر من اول رابطه ات رو باهاش خوب کن یه ماشین توپ به اسم خودت بخر، بعدش خواسته هات از زندگی مشترک رو براش بگو اگه گوش نکرد اینقدر بهش بی محلی کن که بذاره بره،

خانومی چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:05 ب.ظ http://mim94.blogfa.com

آروم باش تراویس,آروم باش
خداروشکرکه هیچوقت قضاوتت نکردم
نمیدونم چرا,ولی ازهمون اول که اومدم وبت۱شباهتی بین تووخودم میدیدم,هنوزم نفهمیدم چه شباهتی!
آروم باش تراویس
آروم باش تابتونی فکرکنی وبهترین تصمیموبگیری

... چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:54 ب.ظ

تو چرا حقوقت رو به خانمت می دی؟
مرد باید حقوقش با خودش باشه

اناد چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:26 ب.ظ

بعید میدونم زنت اصلا دوست داشته باشه .
فقط خواسته یه خری گیر بیاره سوارش بشه . چقدم که خوب سواری میدی !
اینقد محجوب نباش تراویس . پولتو پس بگیر ازش. حقتو !
اینقد مظلوم نباش و بیش از این سواری نده

مانیا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:32 ب.ظ

خیلی شرایطت سخته خدا به دادت برسه :(
میدونی تو زندگی نیاس جای مردو زن عوض شه
مرد های مثه تو خیلی مردهای خوبی هستند
ولی زن هاشون اکثرا قدرشو نمیدونن
الان زن تو خوشبخته

مانیا چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 11:43 ب.ظ

من مردای مثه شمارو دیدم که حتی 20 سال تحمل کردن و خودشونو نابود کردن !!
خانومت فقط میخاد یکی خرجشو بده و از پولای یکی استفاده کنه و بهش سرویس بده خدا وکیلی اگه زنی مردی و دوست داشته باشه جونشو فداش میکنه و با زوق براش کار میکنه اشپزی میکنه و...
ولی تو از اینا محرومی
شاید مثلا تو زیاد بهش توجه نداری یا مثلا به خانومای دیگه زیادی بگو بخند داری که خانومت دل سرد شده !نمیدونمااا دارم مثال میزنم
اینکه تحمل میکنی و طلاف نمیگیری فکر میکنم بچه داری و بخاطر بچه باشه !!اخه دلیل دیگه ی نیست
مرد باش مردونگیت داره از دست میره
چرا مردا ایندوره اقتدارشون کم شده!!
زن ها هم خیلی حس ریاست دارنااا
خو اینا بده

یک زن پنج‌شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:08 ب.ظ http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

واقعا این همه دروغو تو چه جوری قبول کردی تو این مدت؟ 7 سال عقد بودن با یکی دیگه غیرت هر مرد و نامردی رو به جوش میاره.تو چه موجودی هستی دیگه؟!!! داره ازت سو استفاده میکنه. امیدوارم تو این زندگی کوفتی پای یه بچه بیگناه وسط کشیده نشه.ببخشید که تند و رک نظر دادم.

سیما جمعه 16 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 08:02 ب.ظ

چشم سبزا همشون بدجنسن

دقیقا درست میگی

از یاد رفته یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 10:56 ق.ظ http://mashghnevesht.blogsky.com

سلام.
خواننده خاموشم که دومین باره کامنت مینویسم
آرزو دارم به آرامش برسی.
من ازت شاید خیلی کوچیکترم، اما دلم میخواس با مشاور خوبی تنهایی صحبت کنی تا بتونی عاقلانه و نه از روی خشم حرف هاتو به همسرت بزنی و حرف هاشو بشنوی. شاید اونهم از ترس تنها موندن اینهمه دروغ گفته. و بعد شاید تصمیم بگیری بهش فرصت بدی تا دوباره از نو شروع کنید.
یه خواسته کوچولو دارم ازت،،، لطفا اگر خواستی وارد رابطه جدیدی شی همچنان صادق بمونی (دروغ نگی ) و زخم هایی که از سین چشم سبز خوردی رو سر اون تلافی نکنی.
آرزوی آرامش...

ف جمعه 23 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 07:27 ق.ظ

خیلی ناراحت شدم. خیلی.
ولی این خوب نیست که چشم سبزا رو جمع ببندی. یا زنهارو.
جدا شو. حتما.

من هیچ کس رو جمع نبستم.خودم بد شانسی آوردم.دلیل نمیشه دیگران بد باشن.

mah پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1395 ساعت 03:14 ب.ظ

روزه پنج شنبه مزخرف سرکارم حال کار ندارم و دارم وبلاگتو میخونم و ناراحتم از اینکه میخوام برم بهشت زهرا پیش بابام بعد از کار و گه به این زندگی که واسه دیدن بابم باید برم بهشت زهرا همه دخترا تو سن من حتی بابابزرگم دارن ولی من باباام ندارم حالا این پست توروخوندم داغون ترم شدم واقعا گه به این زندگیخیلی ناراحتم من چرا انقدر بدم که از همه یهو بدم میاد

ببخشید که ناراحتت کردم ماهرخ جان

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد