تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

از همه شما که در اینجا ایستاده‌اید خواهش می‌کنم که اگر ظلمی به شما کرده‌ام مرا ببخشید و برایم دعا کنید. "ژان در اعدامگاه"

شب عیدی دادگاه نرفته بودیم که رفتیم.

پیش خودم فکر میکنم که من مستحق این مورد تو زندگیم نبودم.ولی باید خودم رو راضی کنم به این که خداروشکر بدنم سالمه و هنوز جوونم و شغل خوبی دارم و پول دارم و از همه مهم تر بچه ندارم.با این حرفها خودم رو قانع میکنم.اما از طرف دیگه من زندگی متاهلی دوست داشتم.بچه دوست داشتم.مهمونی و مهمون داشتن دوست داشتم.به هر حال نشد دیگه.غصه نمیخورم دیگه.

نظرات 15 + ارسال نظر
دندون دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 02:10 ب.ظ http://roozhaye-zendegie-man.blogsky.com

ترا دادگاه چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/ برای چی آخه؟

برای طلاق

خاله ریزه دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 03:09 ب.ظ http://yaddashte-yek-zan.blogfa.com/

تراویس چرا؟؟ سر جریان زندگی مشترکت؟؟

بله

ورونیکا دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 03:37 ب.ظ

ینی دارین میگین که تصمیم گرفتین جدا شدین؟واقعا هیچ راهی نبود؟؟:((

نه.نبود

مریم دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 05:02 ب.ظ

اشتباه می کنی
یه فرصت دیگه به خودت و به اون میدادی
روزی مفهوم این حرفمو می فهمی که خیلی دیر شده

فرصت ها رو از دست داد.

ترنم دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 05:43 ب.ظ

طلاق همیشه بد نیست، امیدوارم هر دوتون خوشبخت بشید و در نهایت از تصمیمی که امروز گرفتین راضی باشین

مرسی

ورونیکا دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 05:47 ب.ظ http://veronikaa.blogfa.com

عجله نکنین تراویس،این تصمیم خیلی بزرگه.بیشتر تلاش کنین ،ایشون طبق یکی از پستای اخیرتون کلی از معیاراتونو داشتن.اختلاف نظر و سلیقه و اختلاف فرهنگ حتی بین خیلیا هست و اصلا همه زوجا قرار نیس مث هم باشن تا حالشون خوب باشه....خیلی متاثر شدم ازینکه این اتفاق افتاده...نمیدونم چی بگم

هیچی نگو.امیدوار باش زودتر تموم بشه

ورونیکا دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 08:09 ب.ظ

نه تراویس مطلقه نیستم...اما ازدواجم ،دو سال پیش تقریبا عقد کردم،که پر بود از اختلافات فرهنگی که مدااام رو مخم بود.خصوصا از جانب خونواده همسرم.بارها اون اوایل خودمو لعنت کردم برای انتخابم ولی صبر کردم و سعی کردم نیمه های پر لیوانو ببینم چون همسرم رو دوس داشتم و خوبیاش بیشتر از بدیاش بود...

هلنا دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 08:40 ب.ظ

ایشالا بهترین اتفاق واست رقم بخوره.غصه نخور. امیدوارم تو این جریان شما پیروز باشید.

ممنونم

fahi دوشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 11:34 ب.ظ

دادگاه چی؟ شاکی کی بود؟ با صحبت حلش کن اگه قصد طلاق داری توافقی خوبه زمان رسیدگیش کوتاه

چوپان سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:40 ق.ظ

از قوانین خبر ندارم و نمیدونم چقدر این پروسه طول میکشه ولی
جاست کیپ کالم اند استی استرانگ.
یول کن پس ایت.
آیم شر!
پارسیلیش نوشتم! امان از ما دهه هفتادیا :D
ولی همینه که هست! :|

حالیم نشد چی کفتی

هلنا (اخرین کامنت) سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 12:56 ق.ظ

برو بابا. بی اعصاب. ازت متنفررمممم.این اخرین کامنت من تو این وبلاگه برای همیشه.حاصل این تنفر خود تو بودی. یعنی این تو بودی که با رفتار زشتت تو وبلاگت باهام این تنفر رو تو وجودم ساختی. و جای عشقو دوست داشتنی که از شخصیتت داشتم تبدیل شد به نفرت.به هر حال من رفتم نگران نباش. نیازی نیست بیشتر از این مث یه تکه اشغال باهام برخورد و بی احترامی کنی. فکر نمیکردم سرانجام حضورم تو این وبلاگ این جوری تموم بشه.میرم از وبلاگی که نویسنده اش یه ادم مغرور از خودراضیه که مخاطباش رو سوا میکنه از هم اونایی که عشقتن که قربون صدقه اونایی ام که بد بشی باهاشون وای وای رفتار سرد و منزجر کننده و بی ادبانه و البته بی احترامی.این وبلاگ دیگه واسه من ارزش کامنت گذاری نداره. فقط بدون بی دلیل باهام بدحرف زدی بی دلیل دل یه ادمو شکوندی دل یه بچه یتیمو بی دلیل دیواری کوتاهتر از من تو وبلاگت واسه خالی کردن سرش پیدا نکردی و بی دلیل منو پرت کردی بیرون. خلاصه کل دیشب اشک ریختم از دستت و از ناراحتی خواب نداشتم و ناراحت از خدایی بودم که چرا مهر نوشته هاتو یه روزی تو ذلم انداخت و حکمتش چی بود که منو با این وبلاگ یهو اشنا کرد و ارشیوتو خوندم و یهو نظر دادم و پا بندش شدم ولی سحر موقع نماز وقتی اذان میدادن وقتی از ته قلب شکستم داشتم گریه میکردم تو خلوت شب از خدا خواستم یه روزی رفتار ی که با من کردی با احساسم با شخصیتم یه روزی یه کسی همین کارو با دختر خودت در اینده بکنه. زیاد دیر نیس. میرسه اون روز. یه روزی ناموس خودت اینجو.ری برخورد میشه .خدا جای عدل نشسته.چرخ روزگارم میچرخه. یه روزی تو پیر شدی و من همون خانوم دکتر جوون با پرستیژی میشم که شاید سلامتی تو بیفته زیر دستم وهزار شاید و باید....به هر حال حضور در وبلاگ تو تجربه ای واسم شد از اون روی نامردی های دنیای مجازی که گاهی اوقات جواب مهربونی صادقونه ادمو اینجوری میده.ادمی که حتی از الان واسه تبریک تولدت تو وبلاگت نقشه داشت.به هر حال من رفتم .ولی این کامنت باشه اینجا یادگاری .در ضمن شاید اوضاع زندگی الانت واسه جواب دل شکسته دخترایی باشه که قبلن باهاشون دوست شده بودی.اینم نشونه خداست.خوردن الکل و هوس و حرفای زشت جایگاه خوبی نداره. به هر حال.راستی یه کامنت خصوصی هم واست الان مینویسم و اخرین حرفامو که نمیشه اینجا زد اونجا میگم.راستی تو اینقدر مغرور بودی که یه عذر خواهی کردن از ادم ساده واست سخته.
راستی با عنوان این پستت واقعا دلم سوخت و میبخشمت ولی اینو بدون تضمینی واسه اجابت نشدن اون دعام پیش خدا نیست.
اون کامنت خصوصی رم حتما بخون الان میفرستم.
خداحافظ.وبلاگ تراویس بیکل. (ایشلا خدا ببخشتت ما که عددی نیستیم. زندگیت روبه راه. دوست داشتم ولی نفهمیدی.)

چی بگم؟؟؟؟

هلنا(اخرین کامنت) سه‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 01:26 ق.ظ

به هر حال بدی خوبی دیدی حلال کن. ببخش تو این مدت مزاحم وبلاگت شدم. ببخش اگه اذیت شدی. من تو رو بخشیدم . تو هم منو ببخش.
ایشالا به ارزوهای خوبت که توی اخر پستت نوشتی برسی. یه زندگی خوب متاهلی با فرزندو مهمونی و مهمون دادن و... به دور از خیانت و...
خداحافطت رفیق.

قربانت.خداحافظ

خانم ف پنج‌شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1394 ساعت 01:41 ق.ظ http://khanomef.blogsky.com

خیلی وقت ها همه چی اون جور که ما پیش بینی کردیم یا می خواستیم پیش نمیره .

دقیقا

یاشل.ماجراهای خواستگاری سه‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 05:04 ب.ظ http://majerahayekhastegari.blog.ir/

تو که میگفتی همیشه از ازدواج بدت میومد.پس چطور متاهلی دوس داشتی؟

خر شدم دیگه

جکی هستم جمعه 6 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 03:55 ب.ظ

طلاق گرفتین؟؟

خیر هنوز

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد