فیلمی هست به نام "سرنوشت شگفت انگیز املی پولن" که فیلم خوبی هم هست.در این فیلم پدر نقش اول فیلم مردی منزوی است که از خونه بیرون نمیاد و دخترش برای این که لزوم سفر رفتن رو به پدرش یاد آوری بکنه یکی از مجسمه های توی باغچه پدر رو به دوست مهمان دار هواپیماش میده تا به هر کشوری که رفت اون مجسمه رو بزاره و اونجا و یه عکس یادگاری با یکی از نمادهای اون کشور بگیره و برای پدر دوستش بفرسته.خیلی جالب بود پدره هر روز که بیدار میشد میدید یه عکس در خونه اش هست و وقتی باز میکرد پاکت رو میدید مجسمه اش مثلا رفته یونان یا رم یا مصر و کل دنیا رو چرخید.آخرش هم یه روز از خواب بیدار میشه و در کمال تعجب میبینه که مجسمه برگشته سرجاش.
یکی از همین روزها هم شاید شما بیایین به این وبلاگ و من بگم فلان شهر هستم،بعد فرداش یه شهر دیگه و همین جوری کل ایران رو بگردم.
خیلی وقته مسافرت نرفتم.اصلا یادم نمیاد آخرین باری که مسافرت رفتم کی بود؟دلم واسه یه مسافرت تنگ شده،دلم میخواد یه کم برنامه های زندگیم رو راست و ریس کنم و به مسافرت برم،خودم تنهایی به دور از همه آدمها.
چقدر فکر خوبیه
مسافرت اینقدر حسای خوب به آدم میده
بخصوص که اینطوری رها و بی دغدغه بخوای سفر کنی
دقیقا دوست خوبم
ای جان من بی من مرو
الان چه ربطی داشت به موضوع پست؟
بی من مسافرت نرو
شما؟؟؟
این فیلم سراسر عشقه
آفرین.خیلی فیلم خوبیه
مسافرت تنهایی خیلی جالب میتونه باشه منم خیلی دلم میخواد برم ولی بخاطر دختر بودنم و سن کم نمیزارن برم امیدوارم هر وقت که سفر رفتید بهتون خوش بگذره و با کلی اتفاق جالب و شنیدنی برگردید
مرسی.به جای تو هم خوش میگذرونم