تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

الهی! بود و نابود من تو را یکسان، از غم مرا به‌شادی رسان.

در زندگی همه ما لحظاتی وجود داره که بعد از اون یه آدم دیگه میشیم و دفعتا تغییر میکنیم.خوب این خیلی هم خوب نیست،ولی زندگی و آدمها این بلا رو سر ما میارن.میدونید یک بار باید بشینیم و با خودمون فکر کنیم،گریه کنیم،ضجه بزنیم و بلند بشیم و از خاکستر غم و اندوه بیرون بیاییم و همه آدمهایی رو که بهمون حس بد میدن رو بزاریم کنار و زندگی رو از نو شروع کنیم.

چند وقت پیش واسه این که خودِ گم شده ام رو پیدا بکنم تنهایی راهی سفر خیلی کوتاهی شدم.(البته هنوز اون سفر طولانی تنها رفتن تهران تا قشم رو توی سرم دارم.) القصه،جایی در جنگل از ماشین پیاده شدم.ابرها رو میتونستم توی دستام بگیرم و روبروم جنگلی بود و من تنهای تنها وسط یه جایی که ابرها و دشتها و درختها احاطه اش کرده بودن.نشستم روی زمین،رخوتی عجیب وجود من رو در بر گرفت و به ابرها خیره شدم و ناخودآگاه گریه ام گرفت.برای همه روزهای تلخ و دعواها و سختی هام گریه کردم،برای تمام روزهای رفته و آدمهایی که توی زندگیم از دست دادم گریه کردم و به حال خودم اشک ریختم،ولی فهمیدم که زندگی همینِ،زندگی شاید همین روزهایی باشه که دارم سپری میکنم،هیچ وقت هیچ لحظه ای برنمیگرده و عقربه های ساعت واسه دل هیچ کسی کند تر و تند تر نمی رن و زندگی ادامه داره.به خودم و زندگیم و جایی که بودم نگاه کردم.دیگه غصه خوردن واسه من کافیه.بلند شدم و ابرها رو بوسیدم و با یه قلب پر از امید به زندگی برگشتم.

نظرات 10 + ارسال نظر
رهگذر جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 01:50 ب.ظ

مگه میشه کسانی که بهمون بد کردن و زندگی و خیییلی از لحظاتمون رو به لجن کشیدن فراموش کنیم؟
البته بدی داریم تا بدی

میشه

فاطمه جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:26 ب.ظ http://1-sociological.mihanblog.com

چقدر خوب، ادم گاهی نیاز داره به این خالی شدن، اینم یکی از مزایای مرد بودن که میشه رفت یه جایی و تنهایی زار زد

دقیقا

ترانه جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 08:45 ب.ظ

خیلی خوبه که بعدش پرامید بلند شدید خیلی وقت ها ممکنه بعدش خوب نشه ادم اصلا گریه بدترش کنه

mah شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 11:10 ق.ظ

زندگی همینه و جایی به نقطه ای میرسی که میگی گند بزنن به این زندگی که انقدر بی رحمه توام مثل من بعضی وقتا فکر میکنی خیلی بدبختی و واسه خودت حس ترحم داری ؟؟؟؟؟؟؟؟

نه دیگه.همچین حسی ندارم
الان خیلی خوشبختم و ملکوت آسمانها رو متعلق به خودم میدونم

mah شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 02:24 ب.ظ

خداروشکر که اینجوری نیستی . من خیلی ضعیفم صبح که مامانم واسه یه کار پزشکی رفته بود بیمارستان منم باهاش رفتم و دقیقا وقتی داشتن انژوکت بهش میزدن پشت پنجره طبقه ششم یمارستان رو به کوه 1 ساعت گریه کردم یعنی انقدر قوی ام که خودم موندم تووش.بعد کل راهم گریه کردم . حالا کاشکی مثل تو بودم و احساس خوبی داشتم .

عزیز دلم چقدر تو دلت پره از این زمونه و آدمهاش.اینقدر به خودت سخت نگیر.مگه چند سال جوونی؟؟به خدا که این روزها برنمیگرده.دیوونه خودت رو داری پیر میکنی.یه کم به خودت بیا.این قدر غصه نخور،این هزار بار.
با غصه خوردن هیچی درست نمیشه
مامانت خوبه؟؟بهتره؟

روزهای خوب شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 03:04 ب.ظ

تو واقعا ادم جالبی هستی...
خیلی خوب با واقعیت رو ب رو میشی.

به قول تتلو خدابیامرز : بز شاخش خوبه و شیر دلش , پس بزدل نباشو الکی جیغ بکش ؛ بفهم
( این ب درد من میخوره )

تو خودت هم آدم جالبی هستی عزیزم
بیین من فکر میکنم زندگی ارزش نداره که با غصه خوردن سپری بشه.
تتلو خدا بیامرز رو خوب اومدی.دلم واسش تنگ شده.کاش زودتر آزاد بشه.

خانم ف شنبه 13 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 08:36 ب.ظ http://khanomef.blogsky.com

خوبه،لایک
اگه پس فردا دوباره دچار پریود مغزی نشی

پریود مغزی چیه دیگه؟؟از مغزم خون بیاد یعنی؟؟

لحظه یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 03:05 ق.ظ http://life-me.blogsky.com/

الهی آمین ( برای تیتر )

mah یکشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1395 ساعت 04:26 ب.ظ

مامانم امروز اومد خونه . خوبم بد نیستم واقعا مگه چقدر جوونم سه شبه عکس بابامو گذاشتم زیر بالشتم ولی خوابشو ندیدم . راستی یادته تو یه پست گفتی زیاد باباتو دوست نداشتی گفتم کاش جای تو بودم.کااااااش

عزیزم عیب نداره.خودت رو ناراحت نکن

لیلا دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1401 ساعت 12:41 ق.ظ

سلام
شبی که مامانم زنگ زد و گفت بیا خونه و من زار زدم و به خدا التماس کردم که بابام طوریش نشده باشه، ولی شده بود، همون شب تموم شدم، هیچی ازم نموند
منی که بخاطر هر امتحانی خودمو میکشتم،شب قبل از مهم ترین امتحان زندگیم نشسته بودم وبلاگ شما رو از اول میخوندم
حالم شبیه اون روزای شماست که فقط به خودکشی فکر میکردین
ببخشید نمیدونم چرا اینا رو دارم مینویسم

خدا رحمتش بکنه پدر عزیزت رو
مرسی که وبلاگم رو از اول خوندی
هر وقت هر چیزی دوست داشتی بنویس و هر چقدر دلت میخواد من وقت دارم واسه حرف زدن

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد