تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

پینوکیو … چوبی بمون، دنیای آدما سنگیه.

نمیدونم به چه علت و دلیلی دارم کم کم حس های ترسم رو  از دست میدم.من معروف بودم به این که از مرگ میترسم،از بیکاری میترسم،از بی پولی میترسم،از تنهایی میترسم و در مجموع اگر میخواستم لیستی از ترس هام رو بنویسم به اندازه طومار امضاهای تغییر نام خلیج عربی به فارس میشد.ولی دیگه الان نمیترسم.دیگه از هیچ چیزی نمیترسم و استرس هیچ چیزی رو هم ندارم.اگر بیکار شدم یه کار جدید پیدا میکنم با حقوق کمتر،یه لقمه نون کمتر میخورم و کمتر خرج میکنم و اگر هم قراره تنها باشم بزار باشم.دارم یاد میگیرم بتونم تنهایی هم لذت ببرم از زندگیم.کل حرفم اینه که دیگه از هیچی نمیترسم،شاید ته دلم از مرگ بترسم که عقل سلیم اینو حکم میکنه ولی اون استرس سابق رو دیگه ندارم.

و یه مطلب دیگه هم این که ازهیچ کسی دیگه من ناراحت نمیشم.همسرم که یک سال و نیم با هم زندگی کردیم،زیر یه پتو خوابیدیم و تا دم صبح بیدار بودیم و حرف میزدیم و میبوسیدیم همدیگه رو،با هم غذا درست میکردیم و میخندیدم و میرفتیم بیرون و آجیل میخریدیم و شمال میرفتیم و خوشبخت بودیم،بعد از اختلافاتمون بدترین شکایتها رو از من کرد و پای من رو به کلانتری و دادگاه و دادسرا و هزار جای دیگه باز کرد و بدترین حرفها رو پشت سرم زد و بدترین تهمت ها رو بهم زد و مسائلی رو با آدمهای غریبه مطرح کرد که خیلی خصوصی و بین خودمون بود فقط.وقتی اون این کار رو با من کرد یاد گرفتم که دیگه از همه انتظار همه چیزی رو باید داشته باشم.اگر کسی به من خوبی کرد و محبت کرد که دمش گرم و در حد توانم و بیشتر جبران میکنم اما اگر کسی بر علیه من رفتار کرد و دشمنی کرد با من ازش ناراحت نمیشم.

خلاصه که زندگی ادامه داره با همه خوبی ها و بدیهاش.

قربون همتون.


نظرات 12 + ارسال نظر
س شنبه 3 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:11 ب.ظ

چه پست خوبی..
پاراگراف اول راجب ترس ها خیلی خوب و منطقی نوشتین.
پاراگراف دوم ولی راجب زندگی مشترکتون دردناک بود :(
افرین تعبیر قشنگی راجب لحظات "مشترک"تون داشتی.
اینکه با هم اشپزی میکردین با هم سفر میرفتین و همه کار با هم . متاسفم که اینجوری شد دوستم .من اما اون جمله اخر پست رو تقدیر میکنم نتیجه گیری امید بخش همیشگی تو :زندگی ادامه داره با همه خوبی هاش و بدی هاش .بیخیال دنیا اصن کی خوبه کی بد:)
این پست بعد نوشته های اخیر عجیب چسبید
ولی نمیدونم چرا حس کردم همه این حرفاتهش یه بغض بود اما خوشحالم اینجوری فکر میکنی و خوبی.

س یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 12:37 ق.ظ

میشه بپرسم کی بر علیه شما رفتار کرده و دشمنی کرده؟!!!!!
حداقل با همون اینجور رفتار بکنید نه با بقیه:)
طبق نوشته خودتون "اگر کسی بهتون خوبی بکنه در حد توان جبران میکنین"الان مثلا من اینهمه نظر مینویسم دلسوزانه و محبت و خوبی هم تو نوشته هام هس بعد از جانب شما دریغ از یه پاسخ خشک و خالی یه کلمه ای!!جبران شما چی بود؟این بود که منو از گروهتون حذف کردین نه یک بار بلکه چندین بار بدون دلیل:(
اینا جواب خوبیه؟؟پس لطفا شعار ندین.دلیل اینهمه خشم و نفرت و کینه رو نفهمیدم عذر میخوام بازم.

پریسان یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 12:49 ق.ظ

الان درست اونجایی ک چیزی برای از دست دادن نداری!

پگاه اصفهانی یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 01:13 ق.ظ

از همه انتظار همه چیزی رو باید داشته باشم ....
منم بهش رسیدم
منم دیگه ازخیلی چیزا نمی ترسم

Saba یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 03:07 ب.ظ http://Kojastkhaneyebad.blogsky.com

آره بالاخره هر کسی یه روز باید حقایق تلخ زندگی رو بپذیره
ولی من به طرز وحشتناکی از پیر شدن میترسم از پیر شدن از زشت شدن

نترس.تدریجی هست.هیچی متوجه نمیشیم

mah یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 04:10 ب.ظ

خوب میکنی جالب اینه ادم انگار از همسرش از همه بیشتر بیشتر بشتر انتظار داره . حالا اونم یه ادمه ها تازه به احتمال زیاد از همه بیشتر بیشتر بیشترم گند میزنه به ادم

دقیقا

فاطمه یکشنبه 4 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:17 ب.ظ http://1-sociological.mihanblog.com

بقیه چی حق دارن ناراحت بشن یا نه؟ من از دست شما ناراحتم و وقتی عصبانی یا بی حوصله هستید سکوت کنید یا مشت به در و دیوار برنید

هیچ کاری نمیکنم

شهرزاد دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 08:56 ق.ظ

متاسفم واقعا ... قانون دنیا همینه ... ولی وقتی از هرکسی انتظار هرکاری رو داشته باشیم دیگه در مقابل بی مهری ها و ... اونقدر ضربه نمیخوریم ... و چه تلخه این چرخش روزگار ... گاهی وقتا ادم بعد پستی و بلندی های زندگیش، بعد گذر روزهای سختش میفهمه که خودش باید تنهاییشو به دوش بکشه یاد میگیره که فقط خودشه و خودش، هییییییییییییییچ کسی به دادش نمیرسه حتی کسایی که از پوست و خونشونه ، غریبه ها که جای خود دارن .... این نیز بگذرد ... پرحرفی منو ببخشید ... دلتون اروم ... تنتون سالم ... و لحظه هاتون شاد ...

قربونت شهرزاد مهربون

سمیرا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 03:42 ب.ظ

حرفاتون به دل میشینه، براتون بهترینارو میخوام

قربونت

فرن سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 05:47 ب.ظ

تراویس عزیز شما به رمز زندگی و آرامش درونی پی بردی.و این موضوع هیچ به دست نمیاد مگر با کسب تجربه.این نیز بگذرد جهان شموله

قربونت

رزا شنبه 10 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 10:41 ق.ظ

وای چقدر خوب به اینجا رسیدین تمام مورد هایی که گفتین عا لیه این یعنی پیشرفت به سوی کمال

فدات

شادی دوشنبه 12 مهر‌ماه سال 1395 ساعت 06:45 ب.ظ

سلام
مدتها بود می اومدم ولی اینا از دسترس خارج بود تا اینکه امروز توی لینک یکی از دوستان دیدمت و دیدم دوباره داری مینویسی.
متاسفم تراویس بخاطر اینکه از سین چش سبز جدا شدی. واقعا ناراحت شدم.
همه ی اینا به من میگه که زندگی زناشویی مسخره تر از خودش وجود نداره. همون بهتر که ازدواج نکردم هنوز

درود بر تو
ولی همیشه هم به اون بدی نیست که فکرش رو میکنی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد