قسمت هایی از نامه فروغ فرخزاد به ابراهیم گلستان:
"شاهیجانم، باید برایم دعا کنی. قربان لبهای عزیزت بروم. قربان چشمهای عزیزت بروم. قربان بند کفشهایت بروم. چه دوستت دارم، چه دوستت دارم، چه دوستت دارم..."
"قربانت بروم، قربان سراپای وجودت، قربان موهای سفید پشت گردنت بروم، قربان مردمکهای بیقرار چشمهایت بروم، قربان غم و شادیت بروم، تو چه هستی که جز با تو آرام نمیگیرم، حتی جای پایی از تو در خاک برای من کافیست، کافیست که بتوانم اعتماد کنم، بتوانم بایستم، بتوانم باشم، کافیست که صدایم کنی، بگویی فروغ! و من به دنیا بیایم و درختها و آفتاب و گنجشکها با من به دنیا بیایند. دوستت دارم و دلم تاب تحمل این همه عشق را ندارد. دلم از سینهام بزرگتر میشود. دلم مرا به بیقراری میکشاند."