سخن اول:بارون داره میاد و من توی راه برگشت به خونه ام،یه نم بارون که میاد همه چیز تهران قاطی و بی برنامه میشه و مردم به کون خودشون هم رحم نمیکنن.
سخن دوم:به وضوح و به کرات و با طمینان برام ثابت شده که قیافه و هیکل و بدنم مطلوب همجنسگراها هست.ممکنه از هر صد زن مثلا پنج تاشون کاملا با من اوکی باشن و خوششون بیاد ولی از هر ۱۰۰ مرد گی عین ۱۰۰ تاشون از من خوششون میاد.
سخن سوم:حقوق واسم بریزن میرم وسایل لازانیا رو میخرم و واسه عزیز دل یه لازانیای پر ملات خوب درست میکنم.
سخن چهارم:عزیز دل همیشه بهم میگه دیابت از سرطان بدتره،بنده خدا قربونش برم نمیدونه که من هم مستعد دیابت هستم و هم سرطان.بالاخره هر کس یه جوری میمیره.
سخن پنجم:یه نفر توی چت خیلی حرفهای بدی بهم زد،اگر قبلا بود نمیزاشتم راحت قصر در بره میگشتم و پیداش میکردم و مادرش رو به عذابش مینشوندم،ولی خوب الان فقط بهش گفتم ببخشید.خیلی خیلی عوض شدم.
سخن ششم:میخوام یه پیج اینستاگرام بسازم و در مورد سینما و چیزهایی که دوست دارم بنویسم،درستش کردم لینکش رو میزارم اینجا.
خیلی عوض شدی
عوضی نشده باشم.عوض بشم ایرادی نداره
چرا بند دوم رو نوشتی؟
بابت پیجت مرسی بنویس حتما آدرسو
آنقدر وضع مالیت بده تراویس برای ی لازانیا پختن معطل حقوقی!!!!!
دقیقا.حتی حاضرم تن فروشی بکنم به زنها و دخترهای جوون واسه پول.
فقط جووونا!!!! پس خیلی وضعت بد نیست وگرنه به پیرها هم تن فروشی میکردی.....
پیر داریم تا پیر