تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

ما بیش از آنکه به «امید کاذب» نیازداشته باشیم، به «نا امیدی واقعی» نیازمندیم.

"تو ای که این نبشته می‌خوانی به هوش؛ که روزگار با هیچ مرد بد نکرد؛ و بنگر که مردمان با روزگار چه بد کرده‌اند. من مردی بودم _ نامم گُم از جهان_ که پدر مرا کارِ دانش فرمود؛ و گفت این سود مردم است. و من چون گاوی بارکش که هزاران پوست نبشته از چرمِ همگنان را در ارابه‌ای می‌کشد و از آنها چیزی نمی‌داند ندانسته بودم که سودِ کس نیست مگر زیان کسی! مرا یاد از آن روز است که زمین از کشته‌های دیوان پُر بود، و دُهُل‌های آشوبشان از بانگ و غوغا افتاد. از این پیروزی همه شاد شدند و من نه! من از فراز، در کشته‌ها نگریستم. پس به سکنجی شدم و در به روی خود بستم و به سالها این جام پرداختم، از بهرِ نیکی آن. و اگر روزی مرا داوری کنند که این جام سود است یا زیان، مرا بر خویشتن دشنام خواهد بود یا دریغ؛ آفرین یا نفرین؟ اگر در آینه‌ی دانشِ من، به سودِ کسی دیگری را زیان کنند!"



نظرات 1 + ارسال نظر
فاطمه یکشنبه 15 آبان‌ماه سال 1401 ساعت 12:19 ق.ظ https://bikhyal-baba.blogsky.com

مرسی که به وبلاگ من سر زدید


این متنی بود که قدیمیا مینوشتیم نمیدونم الانم میگن یا نه و مرسی بازم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد