تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

این‌جا به من با زبان خودم سلام می‌کنند..

دو سه پست پایین تر که اومدم گفتم وطنم رو دوست دارم و این حرفها خیلی ها اومدن فحشم دادن،گفتن تعادل ندارم،دوقطبی ام،درگیر سندروم استکهلم شدم و این‌حرفها.اولا که هر کس واسه من‌ نظر میزاره،چه اونی که فحشم میده چه اونی که تعریفم‌ میده به من لطف داره.همین کامنت گذاشتن شما توی این دوره ای که کسی دیگه سراغ وبلاگ ها نمیاد منتی هست که بر سر من میزارین.در ثانی به قول آقا نادر فتوره چی ما بیشتر از آن که به امید کاذب نیاز داشته باشیم به ناامیدی واقعی نیاز داریم.اون موقع که مردم رفتن واسه خاتمی دست و جیغ و هورا کشیدن  چقله بچه ای بودم،اون‌موقع که رفتن واسه میرحسین ریختن تو خیابون ها واسه حسن روحانی ریختن تو کوی و برزن و روحانی مچکریم سر میدادن و تا همین چند ماه پیش که به اسم اون‌ خدا بیامرز مهسا ریختن تو خیابونها و در تمام این‌سالها به سکنجی خزیدم و در به روی خود بستم و نیک‌میدانستم که سود کس نیست مگر زیان کسی.

منم دوست دارم که در سرزمینی قدم بزنم که به کودکان و مردان و زنان و حیوانات احترام‌ میزارن،هوا تمیز هست و مردم افسرده نیستن و به خاطر تصادف و مهریه و متلک همدیگه رو نمیکشن،منم دلم میخواد زنم خوشحال باشه و راضی،آزاد باشه و هر چی خواست بپوشه و کسی با چشماش و نگاهش هی وراندازش نکنه.منم دلم میخواد که همه بتونن وقتی کار میکنن یک کیلو گوشت رو راحت بخرن،یه آبجوی خنک توی بار بزنن و فوتبال رو اونجا ببینن.دختر و پسرا راحت برن بیرون،کسی مجبور نشه به خاطر کیر و کس و نیاز جنسی ازدواج بکنه.منم دوست دارم جایی که زندگی میکنم بشه راحت ماشین خرید و ماشین خریدن محال و غیر ممکن‌نباشه.ولی خوب چه کنم که قمارباز اگه نگه به تخمم...

من نه پول رفتن دارم و نه انگیزه اش.گیرم که پولش هم‌جور شد،دل کندن برام سخته،از این دیار پر از غم،از این پرنده پر در خون نمیتونم دل بکنم،چه کنم که چراغم در این خانه می سوزد.باید همه چیز رو بفروشم و بزارم و برم و این از من بر نمیاد.

و دیگر این که اینا برن کی بیاد؟مسیح بیاد یا شاهزاده یا اسماعیلیون؟کی که از اینا بهتر باشه؟کدوم‌تشکیلات و حزب و دسته؟همین چند ماه شلوغی تمام زندگی مردم رو به هم ریخت حالا ببین انقلاب بشه چه خواهد شد.

دست روی دلم‌ نزارین که خونه،شما چهارتا مطلب میخونی و صد تا فحش میدی و نمیدونی چی توی دل من میگذره.

نظرات 9 + ارسال نظر
phil سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 06:24 ق.ظ

من باهات موافقم

نوکرتم سلطان

وجدان بیدار چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 07:21 ب.ظ https://zhobin66.blogsky.com/

من می دونم باید در یک اقدام صهیونیستی استکباری باید یا ملیکا یا " س " یا رها موسوی رو حاکم یا سلطان یا رییس جمهور کنیم تا از دلش ون در بیاریم این 12 تا 14 سال رو ...با اینا میشه کودتا کرد ...چون اولویت با خانووم ها است .

اول پیداشون بکن.بعد از دلشون در نیار.شرتشون رو در بیار

بینام چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:20 ب.ظ

چقدر همتون شبیه همید، حق به جانب، پر مدعا، منحرف، بیمار، دارای مغزی پر شده از افکار پایین تنه ای، جیره خوار، بدرد نخور، هول! خائن به همه چی، به وطن، همسر، انسانیت.
چقدر همتون شبیه همید، فرق نداره اهل کدوم کشور باشید یا ملیتتون چی باشه، همتون شبیه همید، مزدورهای دوزاری!!!

چرا فحش میدی؟به والله نمیدونم چرا فحش میدی؟کجای این پست حرف بدی زدم؟به کی بی احترامی کردم آخه؟

بینام چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:54 ب.ظ

پس اشتباه شده لابد. اگر نیستی، ببخشید

چی نیستم؟

وجدان بیدار پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 11:43 ق.ظ https://zhobin66.blogsky.com/

بابا جان رها موسوی من مثل ملکه انگلیس بود میخواست واسه خودش مستقل باشه درس بخونه کار بکنه شرکت بزنه حساب پسر های که بهش متلک می گفتن همون صبح نشده خروس خون برسه شوما میگی شرت ... دست ات درد نکنه این بینام که داره بهت پیام میده مثل این رها موسوی من هست بی اعصاب هست والا از من بپرسی من میگم این خود رها موسوی هستش داره بهت فحش میده من اگر بودم اینو حاکم و سلطان یا رییس جمهور می کردم تلافی این 12 تا 14 سال رو از دلش در می آوردم حیوونی من

میگم تو این ۱۵ سال اخیر کجا بودی؟

وجدان بیدار پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 01:15 ب.ظ https://zhobin66.blogsky.com/

من زیر لحاف بودم مشغول لالا توی این 15 سال سوال می پرسی؟

زیر لحاف چی کار میکردی؟

وجدان بیدار پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 06:52 ب.ظ https://zhobin66.blogsky.com/

خواب بودم
این رفیق این زمانی که مصطفی یا امید اسم اش بود همان طور که گفتم با کمک بابایی که توی اطلاعات یا پلیس یا قوه قضاییه مشهد داشتند پرونده سازی واسم کردند تا این دوست زمانی به اون نسرین که گفتم بنده رو دوست می داشت و می گفت اگر شوما بیای خواستگار ام جوابم مثب هست برسه
بعد گفتم تکرار مکررات میشه 2 تا آقا کاپشن بلند اومدن یک شرکت بتنی داشتم مثل آدم کار می کردم سال 1386 تا 1387 بهار سال 1387 اومدن داخل شرکته گفتند با رئیسم کار دارند بعد یکسری اتهامات بی پایه بهم می چسبوندن تا آقا مصطفی نخاله ما به نسرین خاننوم برسد و مانعی هم این وسط نباشد سال 1388 هم قبل انتخابات این 2 تا کاپشن بلند ها باز اومدن یک شرکت تبلیغاتی که بزور کار پیدا کرده بودم همون اتهامات بی خود رو تکرار کردند و باز هم بیکار شدم بماند که بعد ها برام میدان پارک مشهد نقاشی ایموجی واسم کشیدن که دختره رفت ما ها پروندمیش یا خونمون رو پیدا کرده بود پشت خونمون نوشته بود این زمانی پدر مادر صلواتی ببین دختره رفت ما پرش دادیم رفت یا هممون ازدواج کردیم بچه و زن و کار داریم تو نداری یا دادشم توی خونه افتاده بود توی راه سمنان تصادف کرده بود همین یارو زمانی با شماره خونمون به موبایل بابام زنگ می زد وبلعکس و هی اذیت می کرد و می گفت حالا حال آقا مهدی تون چطوره ... ؟1 هر چی از شرارت و نفهمی و حماقت این دو فر واست بنویسم کمه اون چند تا پست قبلی خودت نوشته بودی خاک بر سر زمانی درود بر ملیکا واقعا مصداق بارز این تمام چیزیایی هست که واست نوشتم
حالا می فهمی واسه چی و برای چی از این زمانی و بابا و یا پدر زن بر بری اش بدم اومده.

حق داری والا

بینام جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 12:17 ب.ظ

ببین یه راه برای شناختن سهمیه ای ها هست، توی جمع بگو لعنت به سهمیه که همه رو بدبخت کرد، هرکی در جواب گفت: حالا اونا هیچی، دانشگاهای پولی رو بگو!! یا هر اشاره ای به پولی ها کرد تضمینی سهمیه ایه.
برای شناختن جیره خورای دوزاری هم یه روش تضمینی هست، همشون بلااستثنا شعارشون اینه: اینا برن کی بیاد!!!
بیفایدس داداش، دم خروست بدجور زده بیرون. مزدور دوزاری!

سهمیه چی؟
به حضرت عباس نمیدونم چی میگی؟

وجدان بیدار شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1401 ساعت 09:17 ب.ظ https://zhobin66.blogsky.com/

من هنوزم میگم رها موسوی باید سلطان وحاکم یا رییس جهمور بشه درسته معلم نشدی بابا م جان ولی اینجا موفق میشی من میدونم
من به اون رای میدم

مرسی

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد