سخن از عشق اول:نمیدونم برای شما پیش اومده یا نه،ربطی هم به جنسیت نداره.بعضی وقتها که سینگلی و کسی توی زندگیت نیست،اون قدر عشق در وجود خودت میبینی که بی تاب میشی،ربطی هم به مسائل جنسی نداره.یه چیزی توی وجودت توی قلبت اون قدر زیاد شده که دلت میخواد همش رو به پای کسی بریزی،از شدت عشق شاید شب ها گریه بکنی و از صمیم قلب بخوای یکی بیاد توی زندگی ات که همه این عشق رو به پاش بریزی.حیفت میاد که این همه عشق و محبت و عاطفه ای که توی وجودت هست بدون جواب مونده،بدون استفاده مونده.گریه ات میگیره.
سخن از عشق دوم:شکست عشقی و فراق و جدا شدن از معشوق همیشه تلخ و جانگاه و سخت هست،اما از بُعد دیگه ای که بهش نگاه میکنی مثل این میمونه که وجودت رو تراش میده،انگار گوهر وجودی انسان با فراق و ناکامی ها شکل میگیره.تلخ هست ولی انگار بُعد و زاویه جدیدی به وجودت و به شخصیتت میده.اون قدر که شعرا و فلاسفه از شکست و فراق و تمنا گفتن از وصال و وصل و کامجویی نگفتن.خوشبخت کسی که درد عشق رو کشیده باشه و شوکران فراق رو نوشیده باشه.
سخن از عشق سوم:وقتی سخت عاشق و دلبسته هستی و در گرماگرم رابطه هستی لحظه ای به خودت میایی و میترسی،میترسی نه از جدایی،نه از خیانت،نه از بازی های روزگار،میترسی از روزی که کمتر محبوبت رو دوست داشته باشی،میترسی از روزی که تو برای اون نه،بلکه اون برای تو کم رنگ بشه،از خودِ آینده ات میترسی که نکنه کمتر از الان عاشق باشه.
سخن از عشق چهارم:سالها که از عاشق بودنت بگذره دلتنگ وقتهایی میشی که در فراق یارت میسوختی و قلبی عاشق داشتی،دلتنگ پریشان حالی و سلوک و حال و هوای عرفانی عشقت میشی.دلتنگ میشی برای خودِ سابقت که چقدر عاشق بودی،هر چند الان خوبی و معشوقه به کام هست،اما دلت برای اون تب و تاب قدیمی خودت تنگ میشه.
سخن گفتن از عشق همیشه زیباست و گویی همیشه به درد ختم میشه.
:((
چرا ناراحتی؟
از عشق گفتی و کردی کبابم...
بوس به تو
هممم
اینجوریه
فدات
تبریک برای پدر شدن قریبالوقوعت. قشنگ نوشتی.ویژگی نوشتههات صداقت و از ته دل نوشتنه و این خیلی کمیابه
دوستت دارم عزیزم