تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

چه کنم که نگاه من به همه چیز با دیگران، تفاوتی اساسی دارد. آیا تقصیر من است؟ آیا سزاوار سرزنشم؟

در حین آشپزی،رانندگی،ظرف شستن،دستشویی کردن،راه رفتن،جدا کردن سیب زمینی و پیاز من خیلی فکر میکنم و گاهی اوقات امر بهم مشتبه میشه که یه فیلسوفی چیزی هستم اما در حقیقت امر گوز هیچ کونی نیستم.

نکته ای که تازگی ها زیاد بهش فکر کردم و بی ارتباط هم با چند پست اخیر در رابطه به نسل ها نیست رو میخوام بیان کنم با این تذکر که اینا همه از ذهن خودم سرچشمه گرفته و هیچ دلیل و سند علمی پشت حرفهام نیست.

در خلال سالهای آخر دهه ۵۰ تا اوائل دهه ۷۰،چیزی حدود ۲۰ سال فرزندانی در این سرزمین متولد شدن،همه کسایی که متولد شدن منظور من نیست،بلکه تعداد خاصی از اونا رو میگم.که راه و مسیر زندگیشون رو پیدا نکردن و به دلیل پاره ای از مسائل اجتماعی پشت انسانهای دیگه و در بازی های روزگار محو شدن که برای این گروه از آدمها عنوان "نسل گمشده" رو انتخاب کردم.

نسل گمشده محصول و زاده دوران جنگ هست و اون قدر کوچیک بودن که نتونستن برن جنگ اما شرایط خانواده شون جوری بوده که جنگ تاثیر مستقیمی روی تمام زندگیشون داشته،یا پدرشون در جنگ کشته شده،یا جنگ زده شدن و رفتن شهرهای دیگه ای و یا این که تاثیر روانی بر روی تربیت اون ها داشته.نسل گمشده اکثرا آمال و آرزوهاشون توی خانواده های پرجعیت بین دایی و عمه و خاله و هفت،هشت تا خواهر و برادر دیگه گم شد و توی مدارس دولتی و شلوغ بزرگ شدن.هدفشون رو از زندگی پیدا نکردن،دهه شصت ای هایی میشناسم که هنوز در مرز چهل سالگی یا بعد از چهل سالگی دارن درس میخونن؟به چه دلیل؟خودشون هم نمیدونن.خیلی ها از این نسل به خاطر اتفاقات سال ۸۸ مسیر زندگیشون عوض شد.خیلی هاشون با وجود طی کردن مدارج علمی و داشتن مدارک دانشگاهی و تحصیلات عالیه مشاغل خوبی پیدا نکردن،به خاطر این که توی شهرستان های کوچیک بودن و یا این که در سالهای آخر دهه ۸۰ و  دهه ۹۰ تحریم های زیادی به وجود اومد که باعث تعطیلی شرکت ها شد و همزمان با فارغ التحصیلی این آدمها بود،خیلی از دخترانشون با وجود هنرمند بودن،تحصیل کرده بودن،ازدواج کردن و خانه دار شدن و به دست فراموشی سپرده شدن و اون پتانسیل و هوشی که داشتن در زمینه علم و هنر تبدیل شد به آشپزی و کارهای خونه و بچه داری.خیلی هاشون به خاطر مسائل مهریه سالها زندانی شدن و شغلشون رو از دست دادن و یا متواری و در گمنامی زندگی میکنن.نسل گمشده دیر به فکر مهاجرت افتاد،توی سالهای بعد ۳۵ سالگی بعضی هاشون به مهاجرت فکر کردن.بعضی افراد این نسل نتونستن به خاطر حجم بالای فارغ التحصیلان توی اون سالها شغل مناسبی پیدا بکنن،یا این که ازدواج بکنن.تعداد زیادی از دخترهای متولدین آخر دهه ۵۰ تا اوائل دهه ۷۰ هنوز هم مجرد هستن.این نسل توشون آدمهای فرهیخته و درس خون زیاد هست،اما هیچ وقت به جایی نرسیدن.موقعیتش پیش نیومد.آدمهای این نسل بنا به دلایل زیادی سرخورده هستن،با این که بیشترین تلاش رو هم کردن.

بازم در انتها میگم منظور من از نسل گمشده همه متولدین دهه ۵۰ و ۶۰ و ۷۰ نیست،بلکه تعداد قلیلی از اونها که انگار گم شدن،محو شدن،دیده نشدن،فرصتی براشون به وجود نیومد،براساس شرایط سیاسی به بن بست رسیدن،مهاجرت ناخواسته کردن،مدارک دانشگاهی دارن ولی بیکارن یا شغلی کاملا غیرمرتبط دارن،از این شاخه به اون شاخه زیاد پریدن و ... .

 من خودم نمونه بارز آدمی از نسل گمشده هستم.


نظرات 15 + ارسال نظر
بانوی کویر چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 05:31 ق.ظ https://banooyekavir.blogsky.com/

چقدر عالی توصیف کردین نسل گمشده رو
تعدادشان قلیل هم نیست والا

کاوه خدانشناس چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 06:10 ق.ظ

پستتو خوندم دلم ریش شد.

قربون دلت

قره بالا چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 09:17 ق.ظ http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

تعداد اعضای این نسل گمشده توی بلاگستان کم نیست
هربار که هرکدومشون رو میخونم ناراحت میشم
یکیشون رو تو خونه داریم
اوضاع ناراحت کننده ایه

ایشالا درست بشه

رضوان چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 11:33 ق.ظ http://nachagh.blogsky.com

باید توجه اساسی شود به این گروه سنی،چون چوبی میخورند که حق شان نیست.
در ضمن من جز گروه پدر و مادرایی ام که بستید به ناسزا،گفتم بی صدا رد شوم و گلایه نکنم

من نوکرتم

Sanam چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 02:22 ب.ظ

یتیم خونه ایران.... همه ایرانی های نسل گمشدن

تو که وضعت خوبه خدا رو شکر

میس نون چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 02:34 ب.ظ

و همسر من…
تراویس به دعا اعتقاد داری؟ کائنات؟ انرژی؟ به هرچی که باور داری برامون بخواه که این بار بشه و این زندگی ویران نشه

عزیزم سلام
مدتهاست ازت خبری نیست

سلام چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 04:38 ب.ظ

می دونی مشکل چی هست
زمانی که مادیپلم گرفتیم و کنکور شرکت کردیم
هر کسی نمی توانست وارد دانشگاه بشود کسانی که قبول می شدند جز دانش آموزان تیز هوش بودند
که هم برایشان کار بود و هم روی سر خلوا خلوایشان می کردند
بعد زد مثل قارچ دانشگاه زده شد
همه هم مثل مور و ملخ واردش شدند نتیجه اش فارغ التحصیلان بیسواد و پر مدعا شد
الان هم بازار کار دست همان نخبه های دانشگاه‌های دولتی است که دود چراغ خوردند
و عرق ریختند

میس نون چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 05:17 ب.ظ

میخونمت هر روز .. اما حالم اوکی نیست که نظر و..بدم

بمیرم برات
مسافرت رفتی عید با خواهرت؟

Sanam چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 06:52 ب.ظ

خداییش از کدوم جمله ام متوجه شدی من وضعم خوبه؟
من خودم زخمی همین شرایطم به بدترین حالت ممکن
33 سالم شد اصلا متوجه نشدم کی شد 33
همه شرایط و صحبت های بالا به اضافه اینکه من جزو کسایی بودم که پدر و مادرش که از همون نسل 30 بودن و اصلا اخلاقاشون سازگار نبود تو دعوا و داد و بیداد بزرگ شدم، از لحظه ای که نطفه بسته شده تا همین امروز
هر روز توی ترس و وحشت بزرگ شدن وضعیت خوبیه آیا!
و چههه قدر دختر توانمندی خودمو میدونم ولی به خاطر نسل قبل و اشتباهات شون نتونستم جوری که میخاستم زندگی کنم
عاشقانه عاشق نقاشی بودم ولی....
چرا واقعا!

دیگه با این تورم و گرونی خداییش هر کی الان داره میره خارج وضعش خوبه.
صد البته تو هم حرفهایی و ناراحتی هایی برای گفتن داری
به هر حال ببخش اگر ناراحتت کردم

برنتین چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 07:01 ب.ظ

اون قدیما که ما بچه بودیم
حدود ۳۶ سال قبل
دوره جنگ بود
یادمه هر روز یا بمباران هوایی بود
یا موشک میخورد به شهرها
یا شهید میاوردن
بالاخره خصلت جنگ همینه
مصیبت،کشته شدن،ویرانی...
بالطبع خیلی کم میشد مراسم شادی رو دید.
مراسم عروسی ها معمولا شادترین مراسمی بود که برگزار میشد.
حالا همه فسق و فجور و لهو و لعب مراسم خلاصه میشد به یک رادیو ضبط که یک نوار کاست داخلش پلی میشد و معمولا هم ترانه های شاد اون روزا و زمان پهلوی رو پخش میکرد و تمام...
همین پخش موسیقی هم صدتا دنگ و فنگ داشت.
مبادا صداش خیلی بلند باشه
مبادا اون نزدیکی ها خانواده شهید باشن و بدشون بیاد
مبادا حاجی فلانی و حاج خانم فلانی تو مجلس باشن و موسیقی سبب تکدر خاطرشون بشه
مبادا همسایه ها کمیته رو خبر کنن و بریزن مراسمو بهم بزنن
و
و
و
....

این گذشت و بزرگ شدیم و خیلی رسم ها تغییر کرد
چندماه قبل معرکه کرونا
یجا عروسی دعوت بودیم.
مراسم مختلط بود
موسیقی بود،دی جی بود
میزبان سعی کرده بود بساط شادی همه رو فراهم کنه تا به همه خوش بگذره
کاری به بد و خوبش ندارم.
یه لحظه وسط برن و برقص و بیداد صدای موسیقی
سکوت حکمفرما شد
کسایی که وسط مجلس داشتن قر میدادن و میرقصیدن هاج و واج که چی شد؟
بعد چند لحظه معلوم شد حاجی فلانی با سید فلان اومدن مراسم و به احترامشون همه باید بساط شونو غلاف کنن و نزنن و نرقصن و نخورن و خلاصه حالت مراسم بشدت معنوی شد...
احتمالا احترام بقیه تو چاه مستراح رفته بود
تا وقتی شام رو دادن و اون حاجی و سید خداحافظی کردن و رفتن مجلس ساکت بود و بیت الاحزان...
بعدشم دیگه کسی دل و دماغ نداشت.
رفتم پیش صاحب مجلس و بهش گفتم
فلانی،تو که میدونی اون دونفر تارک دنیا هستن و از صدای بشکن زدنم بدشون میاد.
ولی پاش بیوفته از خودشون هیزتر و آشغال تر پدر پدرسگشونه
حتی شعور ندارن که بفهمن با این خلق و خو و اومدن به مراسم عروسی گوه میزنن به حال بقیه
اما برا اینکه بزرگی خودشونو اثبات کنن به همه میان و این داستان میشه
خب آدم عاقل تو مرض داری دعوت میکنی؟
اصلا این دو تا یه هدیه کوچولو به عروس و دوماد دادن؟اصلا شاباش دادن؟

طرف حرفی نداشت بزنه
اون روز گذشت
امروز تو خیابون یه عده رو دیدم که داشتن تذکر حجاب به ملت میدادن
یاد اون سید و حاجی فلانی افتادم
مشکل مملکت ما نه گرونیه
نه پراید ۴۰۰ میلیونی
نه فقر
نه شرمندگی مردم جلو بچه هاشون
نه هیچ چیز دیگه

مشکل فقط تار موی زن هاست
چون هم مومنین و مومنات رو منقلب میکنه
هم ستون اسلام ناب رو روی ویبره گذاشته

یه مجلس بخاطر دوتا حاجی و سید متظاهر شد ماتم سرا
یه جامعه بخاطر منافع چندتا دزد و فاسد و متظاهر شده این وضع

حرفت سنده سلطان

Sanam چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 07:42 ب.ظ

انگار حالا خارج برامون گذاشتن و فرش قرمز پهن کردن منتظرمون موندن تا ما روش قدم بزاریم... پوووفففف
نمیبخشمت
ولی دوسِت دارم

عه صنم.من دوستت دارم
نالاحت نشو،بیا بوست کنم از دلت در بیاد
برات پاستیل میخرم

کاوه خدانشناس چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 07:52 ب.ظ

چرا جواب همرو درست و میزون با توجه به روحیات و شرایطشون میدی‌ به من که میرسی اخلاقت عوض میشه.

به تو هم درست جواب دادم به حضرت عباس.
تو رو دوست دارم،عاشقتم.

Sanam چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 08:51 ب.ظ

آخی...
مرسی داری واقعا ولی من اهل پاستیل و اینجور چیزا نیستم

تنقلات تو چی دوست داری؟

من بادوم زمینی،تخمه آفتابگردون،پسته،گردو.
در واقع همه چی دوست دارم.شیرینی،شکلات.چیزی نیست خوشم نیاد.ولی زیاد بخور نیستم.
تو چی دوست داری؟بیشتر اهل چه چیزایی هستی؟چه تنقلاتی دوست داری؟
راستی امروز هم رفته بودم زرقان،رفتی؟توی راه چه گوجه سبزهای ارزون و خوبی میفروختن.اشتباه کردم نخریدم

Sanam چهارشنبه 6 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 09:20 ب.ظ

تمام تنقلاتی که گفتی همشون خوشمزه ان و دوسشون دارم، آجیل هم خیلی دوست دارم
زرقون هم اره بارها رفتم... فامیلای شوهر زرقونی ان بالاجبار میرم دیگه

آفرین بهت.
متولد چه ماهی هستی؟فکر کنم ۶۸ ای باشی

پری پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 11:30 ب.ظ

چ جالب باورم نمیشه ...داشتم با مشاورم درددل میکردم درمورد همین موضوع یک مرتبه این پست رو دیدم ...اشکام سرازیر شد برای منی ک چهل سالمه و هنوز سردرگمم برای کار برای زندگی ....

قربون اشکهات
تو هم نسل گمشده هستی
بعضی وقتها باید با هم تلفنی حرف بزنیم.من میفهمم تو رو

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد