تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل
تراویس بیکل

تراویس بیکل

تراویس بیکل

چیزی که می‌خواهی به خاطر داشته باشی را فراموش می‌کنی، و چیزی که می‌خواهی فراموش کنی را به یاد می‌آوری.

این داستان رو تا حالا واسه هیچ کس تعریف نکردم.

من از همون بچگی آدمی بودم که اعتقادی به جن و ماورا طبیعه نداشتم.درسته قلب رقیقی دارم و از صمیم قلب دلم میخواد خدایی باشه و روز حسابی ولی خوب چه کنم که باور ندارم به هیچی.پس این ماجرا نشات گرفته از افکار مالیخولیا و شیزوفرنی و توهمات و اعتقادم به جن و روح نیست.

زمانی که جنوب زندگی میکردیم و من حول و حوش چهارده،پونزده سال داشتم حدود یک سالی این اتفاق برام میفتاد.توی خیلی از خونه های قدیمی جنوبی زیرزمین هست،مادر من توی زیرزمین یک دستگاه ماشین بافندگی مارک brother داشت که وقتی باهاش کار میکرد صدای خاصی میداد،در واقع باید یه دسته رو هی از این طرف به اون طرف میکشید تا هر رجی بافته بشه و این کار صدای خاصی تولید میکرد که فقط شبیه به خودش بود.

من برای تقریبا یک سال هر وقت تنها بودم صدای اون ماشین رو میشنیدم و از اونجایی که هیچ ترس و اعتقادی به هیچ موجودی نداشتم و ندارم میرفتم توی زیرزمین و میدیدم که هیچ کس اونجا نیست.صدا کاملا واضح میومد،جوری که انگار یکی داره با ماشین بافندگی کار میکنه،گوش میدادم و به سرعت پله ها رو میپریدم پایین و میدیم هیچ کس نیست.بعد از اون صداها،صدای زنونه ای میومد که اسمم رو میگفت،یعنی قشنگ صدام میکرد و وقتی میرفتم پایین هیچ کس نبود.یک سالی طول کشید تا این اتفاقات تموم بشه.قبل و بعد از اون هم دیگه اتفاق مشابهی برام تکرار نشد.من توی اون دوره نمیترسیدم،توهم خاصی هم نداشتم،مشکل روحی و روانی هم نداشتم،نه مشکل خانوادگی داشتم،نه بهم تجاوز شده بود،نه فقیر بودیم.یه پسر تقریبا نوجوون معمولی شاد و سرحال بودم.هیچ وقت نفهمیدم ریشه این صداها چی بود.

نظرات 8 + ارسال نظر
قره بالا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 10:48 ق.ظ http://Www.eccedentesiast33.blogsky.Com

ولی من برعکس شما هم بهشون اعتقاد دارم، هم عین چی ازشون میترسم، ولی تا حالا پیش نیومده مواجهه ای داشته باشم

ولی خب توهم شنوایی خیلی شایعه ها

احتمالا توهم شنوایی بوده

زهرا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 12:39 ب.ظ http://pichakkk.blogsky.com

من واقعا نمیتونم وجود جن ها رو رد کنم. خودم تا حالا مساله ای نداشتم.
ولی میدونی که میگن سمت جنوب بخاطر گرما، جمعیت شون بیشتره. جنوبی ها هم خیلی اعتقاد به جن دارن.
یادش بخیر، بچه بودیم میرفتیم جنوب خونه ی خاله م.پسرخاله هام دوتا عمو و یه عمه ی ناتنی داشتن که چند سالی از ما بزرگتر بودن.
ظهرها که بزرگترا میخوابیدن، ما دورتا دور اتاق می نشستیم و اینا که بزرگتر بودن و مثلا باتجربه تر!! قصه ی جن و پری تعریف میکردن برامون.
ما هم مثل چی میترسیدیم :)))))))

شما ظهرها زیر کولر گازی نمیخوابیدین؟

فضول خانوم سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 01:26 ب.ظ

نمیترسیدی چرا؟ همینکه نمی ترسیدی ینی نرمال نبودی دیگه ...نه؟

چه میدونم والا

بانوی کویر سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 02:19 ب.ظ https://banooyekavir.blogsky.com/

وای تراویس من تجربه مشابهی دارم
من کاملاً باور دارم هر چی گفتید عین واقعیته

ترسناک بود برات؟

بانوی کویر سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:32 ب.ظ https://banooyekavir.blogsky.com/

نه مثل شما اصلا نمی ترسیدم
احتمالا درباره اش یه پست بنویسم
یعنی اینقدر نشونه ازش دیدم که باور دارم یه چیزی وجود داشته

حتما بنویس.مشتاق خوندنم.اصلا بیا یه جنبش و حرکتی شروع کنیم و همه وبلاگ نویس ها بیان از مواجهه خودشون با این چنین مسائل بنویسن

بانوی کویر سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 03:59 ب.ظ https://banooyekavir.blogsky.com/

پیشنهاد خیلی خوبیه
پایین همین پست ایده تون رو اضافه کنید
یه خانومه بود قبلاً درباره جن نوشته بود ،شما بهشون اشاره کرده بودی در یکی از پستها

آره.وبلاگ رد پای من

هلاله سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 04:22 ب.ظ

اون قسمت های کتاب آنسوی مرگ که به این ماجراها ربط داره رو خوندی؟

نه والا

زهرا سه‌شنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1402 ساعت 04:48 ب.ظ http://pichakkk.blogsky.com

ما نه.
بابا ما بچه بودیم، انرژی فوران میکرد. خواب نمی دونستیم چیه :))
ما می نشستیم زیر کولر گازی و با اون صدای وحشتناکش قصه می شنیدیم :))

روزهای خوبی بود.

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد